eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.5هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.5هزار ویدیو
28 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
❣سال ۳۴، پدرمان زائر كربلا بود. همان جا در حرم امام حسین(ع), کنار مرقد حبیب فرزند پسری طلب کرد و نذر کرد او را حبیب بنامد. سال ۱۳۳۵ بود که حبیب در ابادان به دنیا امد... 🌷سربازی اش همزمان شده بود با اوج حرکت های انقلابی مردم. او را گذاشته بودند مسؤل یک نفر و تعدادی سرباز که با مردم برخورد کنند. همان ابتدا به سربازانش دستور داده بود مبادا به سوی مردم شلیک کنید. ما باید با انها همدل و همراه باشیم. وقتی بعد از پایان تظاهرات به اسلحه خانه پادگان رفته و تفنگش را تحویل داده بود مسؤل انجا گفته بود چرا خشاب تو پر است و شلیک نکردی؟ محکم گفته بود در مقابل چه کسی باید استفاده می کردم, مردمی که برای احیا دین خود به خیابان امده اند! 🌷بعد از انقلاب کار حبیب شده بود حراست از انقلاب, گاهی تا صبح نگهبانی می داد تا خرابکاران ضرر و زیانی به شهر نزنند. حبیب فردی با استعداد و باهوش بود. کارهایش را انجام داد و از یک دانشکده داروسازی در سؤد پذیرش گرفت تا داروساز شود. کارهای پذیرش تمام شدت و ویزایش را هم گرفته بود. اماده رفتن بود که عراق به ایران حمله کرد. چمدانش را زمین گذاشت و از همان روز اول وارد صحنه جنگ شد. هرچه خانواده و دوستان اصرار کردند که ادامه تحصیل بهتر از رفتن به جنگ است حریفش نشدند, حبیب راهش را انتخاب کرده بود... 🌷سن و سالی از پدرمان, اسماعیل کریمی, گذشته و ناتوان شده بود و دیگر مرد جنگ نبود.همیشه با تاسف می گفت:ای کاش شهادت نصیب من هم می شد! می گفتیم شما که در صحنه جنگ نیستید که دنبال شهادتید! می گفت:من ارزوی شهادت دارم و از خدا خواسته ام نصیبم کند. برای مراسم ازدواج حبیب به شهرکرد رفته بودیم. بعد از مراسم به شیراز برمی گشتیم که خان هایی که ضد انقلاب اشوب کرده بودند راه را بر ما بستند و در این درگیری پدر به دست ضد انقلاب به شهادت رسید. 🌷سال ۶۲ بود که چند روزی امد مرخصی. چشمانش شده بود دو کاسه خون. به اصراربردیمش چشم پزشک. گفت مویرگ های چشمش پاره شده. علت را نمی گفت. اصرار کردیم, گفت انقدر در جبهه کار دارم که فرصتی برای استراحت نیست و چندین روز بدون خواب سر می کنم! 🌷 از همان اول که وارد جنگ شد کشیده شد سمت توپخانه, از توپچی تا فرماندهی اتشبار و بعد هم فرماندهی گردان توپخانه. سال ۶۲، قبل از عملیات خیبر, تیم های توپخانه سپاه که ترکیبی از علم و تجربه بود شکل گرفت. قرعه حبیب هم به نام کمال ظل انوار افتاد. ابتدا رابطه انها کاری بود, اما کم کم رابطه ای عاطفی بین انها شکل گرفت و شدند دو دوست جدا نشدنی. انقدر عملکرد انها در عملیات خیبر چشم گیر بود که شهید حاج محمد ابراهیم همت قبل از شهادت گفته بود این برادران توپخانه دین خود را به انقلاب ادا کردند! گروهی که کمال و حبیب تشکیل دادند شد, هسته اولیه تیپ توپخانه ۶۳ خاتم الانبیا(ص) تهران. با اینکه فاصله شهادت این دو, سه ماه بود, فاصله قبرهایشان کمتر از سه متر شد تا بر رفاقت دیرینه خود پایدار باشند. 🌷سال ۶۴، مادر به حج مشرف شد. قبل از اعزام حبیب به مادر می گفت:مادر در بازار چشم هایت را به زمین بدوز تا با دیدن برق اجناس خارجی, وقت زیارت و عبادت تو صرف خرید نشود, اگر هم می خواهی خرید کنی, بگذار برای یک روز... سال ۶۵ خود حبیب مشرف شد به حج. یکی از دوستانش می گفت به حبیب گفتم قد و قواره ای کوچکم باعث شده زیر دست و پای حجاج عرب و افریقایی گم شوم و نتوانم حجر الاسود را ببوسم! حبیب گفت:دست هایت را باز کن و بگو یا صاحب الزمان و برو جلو... همین کار را کردم. دیدم جمعیت تا خود حجرالاسود باز شد و من به راحتی به سنگ رسیدم و چند دقیقه تنها بودم... وقت قربانی که شد, حبیب دنبال بزرگترین گوسفند بود. گفتیم با کوچک هم می شود, اعمال را انجام داد. گفت چیزی را که می خواهیم در راه خدا بدهیم باید بهترین باشد. 🌷عملیات کربلای ۸ بود.به اتفاق حبیب رفتیم قرارگاه. درمسیر برگشت حال و هوای عجیبی پیدا کرده بود. شب بود. به مقر توپخانه که نزدیک شدیم بوی بدی در منطقه پیچیده, به نگهبان که رسیدیم دیدیم بی حال افتاده. حبیب دوید به سمت سنگر ها, همه خواب بودند و غفلت خواب ممکن بود جان همه را بگیرد. یکی یکی نیروها را بیدار می کرد و بیرون می فرستاد تا ماسک بزنند. در سنگر اخر, پیشانی اش به لبه فلزی سنگر خورد و زمین افتاد. استنشاق بیش از حد گازهای شیمیایی همان جا شهیدش کرد, در حالی که قبل از شهادت جان هشتاد نیروی مقر توپخانه را نجات داده بود! 🌷🌾🌷 هدیه به شهید حاج حبیب الله کریمی صلوات,,شهدای فارس ↘ تولد:۱۳۳۶-ابادان شهادت:۱۳۶۶/۱/۲۱-شلمچه, کربلای ۸ فرمانده تیپ توپخانه ۶۳، خاتم الانبیا(ص) @defae_moghadas2
محمد حسین یوسف الهی شهیدی که قاسم سلیمانی وصیت کرده بود کنار او دفن شود.... همسایه همیشگی حاج قاسم عزیز 🔸خاطره ای کوتاه: به واسطه بارندگی زیاد، ماشین لندکروز وسط یک متر آب و گل گیر کرده بود هر چه هل می دادند،نمی توانستند آن را بیرون بیاورند . شاید حدود۱۰ نفر از بچه هابا هم تلاش کردند اما موفق نشدند، حسین از راه رسید و گفت: این کار من است ،زحمت نکشید همه ایستادند و نگاه کردند حسین با آرامی ماشین را از آن همه آب و گل بیرون کشید. گفتم: تو دعا خواندی ! وگرنه امکان نداشت که ماشین بیرون بیاید. گفت: نه ،من فقط به ماشین گفتم برو بیرون شهید حسین یوسف الهی مسلط به خیلی چیزها بود که بروز نمی داد و فقط گاهی اوقات چشمه ای از آن اقیانوس عظیم را جلوه می کرد ، آن هم جهت قوی شدن ایمان بچه ها . هر مشکلی به نظر می رسید، آن را حل می نمود، چهره بسیار باصفا،نورانی و زیبایی داشت 🔹کارهایی که باعث شد شهید یوسف الهی، در سن کم به درجه عرفانی والا برسد از ۱۹ سالگی تا ۲۴ سالگی که شهید شد تمام سالها بغیر از ۴ روز حرام را روزه بود نماز شب خوان بود و دائما ذکر خدا میگفت قبل از جبهه تمام هم و غمش کمک به فقرای محل بود هیچگاه دل کسی را نشکست و بسیار مهربان بود چشمان برزخی ایشان سالهای سال باز شده بود و به هیچکس نمی گفت خبرهای غیبی را فقط به حاج قاسم و برای پیروزی در عملیات ها میگفت روزهای آخر عمرش به بعضی بسیجی ها و پاسدارها عاقبت کارشان را گفته بود 🔹یوسف الهی، کادر واحد اطلاعات عملیات لشگر ۴۱ ثارالله کرمان در دوران دفاع مقدس. @defae_moghadas2
❣هر نَفسی که می‌کشم به خدا نزدیک‌تر می‌شوم... 🌹۲۰ شهریور ۱۳۶۰؛ شهادت آیت‌الله مدنی دومین شهید محراب 🕊شادی روح بلندش صلوات @defae_moghadas2
❣خاطره رهبر انقلاب از شهید محراب آیت‌الله مدنی در دوران دفاع مقدس ✏️ رهبر انقلاب: در ایامی که سوسنگرد آزاد شده بود -- در یکی از دفعاتی که سوسنگرد آزاد شده بود، بعد البتّه مجدّداً اشغال شد -- ما به سوسنگرد رفتیم. بنده اهواز بودم، میخواستم بروم سوسنگرد، لباس نظامی تنم بود. در این بین دیدیم آقای مدنی در اهواز پیدا شد؛ از تهران آمده بودند و [بعد] آمدند سراغ ما. گفتند: کجا میروید؟ گفتیم میرویم سوسنگرد. گفتند: من هم می‌آیم. ایشان را هم با خودمان برداشتیم و رفتیم سوسنگرد و در آنجا ظهر نماز را که خواندیم، من یک قدری با مردم صحبت کردم. ✏️ خب، طبعاً من فارسی حرف میزدم و نمیتوانستم نطق عربیِ از بَر بکنم، آن هم بخصوص با لهجه‌ی عمومی و مردمی. ایشان گفت من با مردم حرف میزنم؛ و منتظر نشد، چون جمعیّت مسجد بعد از اینکه من صحبت کردم، تقریباً متفرّق شد؛ رفت بین مردم، یک وقت دیدیم یک جماعت عظیمی از زن و مرد را دور خودش جمع کرده و دارد با لهجه‌ی حسچه‌ی عربی با اینها حرف میزند! ✏️ یک سخنرانی حسابیِ گرم آنجا کرد که مردم را به هیجان آورد. من یک خاطره‌ای مکرّر نقل کرده‌ام: آن‌وقت آنجا در همان جماعتِ ایشان بود که مردم یک زنی را نشان دادند و گفتند او پنج یا هفت مهاجم عراقی را با چوب کشته! یعنی حرف آقای مدنی و آن شور و هیجانی که ایجاد کرده بود، همه را اصلاً به شور آورد، به هیجان آورد، میتوانست با قشر مردم ارتباط برقرار کند. ۱۳۸۰/۶/۱۲ 🗓 سالروز شهادت آیت‌الله شهید مدنی @defae_moghadas2
6.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣۲۰ شهریور، سالروز شهادت اولین شهید دفاع مقدس شهید والامقام ایرج دستیاری از شهدای شهرستان امیدیه گرامی باد. @defae_moghadas2
❣مهری میگفت: چرا همه کوچه ها شهید دارند ولی کوچه ما هیچ شهیدی ندارد؟ او به خواسته اش رسید... مدتی بعد عکس فرزند شهیدم سر کوچه مان نصب شد در خصوص شهادت صحبتهای زیادی میکرد، به عنوان مثال میگفت: مادر ، اگر یک موشک به خانه ما اصابت کند چه کار میکنی؟ اگر مادر شهید شوی چه عکس العملی نشان میدهی؟ در تشییع با مقنعه و حجاب کامل بیا و بگو که فرزندانم را در راه خدا دادم... در مراسم تشییع اجازه نده تا صدایت را مرد نامحرم بشنود و منی که تحمل دوری از فرزندانم را نداشتم و حتی تصورش را هم نمیکردم روزی حرفهایش به حقیقت بپیوندد... راوی: مادر شهیده 💚 🌱🕊 @defae_moghadas2
گر پدر رفت،پسر هست هنوز... 🗓 ٨ ربیع الاول 🏴 سالروز شهادت امام حسن عسکری علیه السلام تسلیت باد. @defae_moghadas2
❣شب‌هایی که گشت داشتیم، بچه‌ها معمولاً به نماز شب می‌ایستادند. به‌خصوص، یک ستون در قسمت جلویی مسجد بود که جلو آن می‌ایستادند تا از اتاق پایگاه نمازخواندن آنها در چشم نباشد و ریا نشود! اما عزیز نیمه‌شب که می‌شد عبایی روی دوش می‌انداخت، در محراب مسجد می‌ایستاد و می‌گفت: آقایان می‌خواهم ریا کنم! به نماز شب مشغول می‌شد، بچه‌ها کمی می‌خندیدند، اما کم‌کم نگاه‌ها از او کنار می‌رفت و او در آرامش نماز شبش را می‌خواند. گاهی نوبت نگهبانی‌اش روی سر در مسجد بود. همان‌جا روی سر در مسجد نماز شب می‌خواند، اگر بچه‌ها می‌گفتند چه جای نمازخواندن است، می‌گفت می‌خواهم ریا کنم! اما در واقع بی‌ریاترین نماز شبی بود که دیده بودیم. عزیز کارگر بنا بود، روزها کار می‌کرد و شب ها به مسجد و گروه مقاومت می امد. روزی وسایل بنایی پدرش را به مسجد آورد و گوشه حیاط گذاشت. گفتم: عزیز این‌ها را چرا آوردی؟ جدی گفت من را گذاشتند در کمیته سد معبر گروه مقاومت. امروز دیدم پدرم وسایل کارش را در خیابان گذاشته، من هم دیدم باید از نزدیکان خودم شروع کنم، همه را جمع کردم و به مسجد آوردم تا تعین تکلیف شود! 🌷 نیمه شب با صدای گریه بیدار شدم، دیدم عزیز کمی دورتر مشغول رازونیاز و مناجات و گریه است. کنارش رفتم و گفتم: جوان مگر چی کار کرده‌ای که‌ این‌طور به درگاه خدا ضجه می‌زنی و طلب آمرزش می‌کنی، تو که گناهي نداري من پيرمرد گنهکار بايد اين جور در پیشگاه خدا ناله کنم! با چشمان خیسش گفت: من هنوز پاک نشده‌ام، اگر پاک شده بودم تا حالا به شهادت رسيده بودم! 🌷🌹🌷 هدیه به شهید عزیز خداهمتی صلوات،،شهدای فارس @defae_moghadas2
❣سلام امام زمانم آغاز امامتت مبارک آقا 🔹اَلسَّلاَمُ عَلَي بَقِيَّهِ اللَّهِ فِي بِلاَدِهِ وَ حُجَّتِهِ عَلَي عِبَادِهِ الْمُنْتَهِي إلَيْهِ مَوَارِيثُ الأَْنْبِيَاءِ وَ لَدَيْهِ مَوْجُودٌ آثَارُ الأَْصْفِيَاءِ، اَلْمُؤْتَمَنِ عَلَي السِّرِّ وَ الْوَلِيِّ لِلْأَمْرِ 🔹سلام بر باقي مانده خدا در زمین و حجّت او بر بندگانش، آنكه ميراث پيامبران به او رسيده، و آثار برگزيدگان نزد او سپرده است. آن امين بر راز، و ولي امر. 🔹فرازی از زیارت نامه حضرت مهدی(عج) @defae_moghadas2
❣عکسی دردناک از لحظه‌ اصابت گلوله دشمن به رزمنده‌ی نوجوان و شهادت او ... این بخشی از تابلوی هویت ملی ماست 💢موزه ملی انقلاب اسلامی و دفاع مقدس @defae_moghadas2