🔹 میدونستید دانشمند شهید محسن فخری زاده، کربلا نرفته بود؟!
ایشون خیلی دوست داشتن کربلا برن، ولی بخاطر محدودیتهای امنیتی که داشت نمیتونست از کشور خارج بشه و کربلا و مکه نرفته بود.
یک بار به حاج قاسم گفته بود امکانش هست، اینقدر تو عراق نفوذ داری، من تا حالا حرم امام حسین (علیه السلام) نرفتم یه بار برم و بیام..
حاج قاسم بهش گفته بود: محال نیست، اما من موافق نیستم. چون اگر من شهيد بشم جایگزین دارم، ولی تو معادل نداری، هیچ کسی نیست که جاتو پر کنه !!!!!
(روایت حاج حسین کاجی از شهید گرانقدر فخری زاده)
❣دست نوشته تکان دهنده شهید محمد افخم
خدایا تو می دانی که چه می کشیم. پنداری که چون شمع ذوب می شویم، ما از مردن نمی هراسیم اما می ترسیم بعد از ما «ایمان» را سر ببرند، و اگر نسوزیم هم که روشنائی می رود و جای خود را دوباره به شب می سپارد چه باید کرد؟
از یک سو باید بمانیم تا شهید آینده شویم و از دیگر سو باید شهید شویم تا آینده بماند. هم باید امروز شهید شویم تا «فردا» بماند و هم باید بمانیم تا فردا «شهید» نشود.عجب دردی. کاش می شد. امروز شهید می شدیم و فردا زنده می شدیم تا دو باره شهید شویم آری یاران همه سوی مرگ رفتند در حالی که نگران «فردا» بودند.
خدایا نکند وارثان خون این شهیدان در راهشان گام نزنند؟ نکند شیطان های کوچک با خون اینها «خان» شوند! نکند «جانمایه» ها برای «بی مایه های» «دون» مقام شود. نکند زمین «خونرنگ به تسخیر هواداران نیرنگ درآید. نکند شهادت اینها پایگاه دنائت آنها شود؟ نکند میوه درخت فداکاری اینها را صاحبان ریاکاری بچینند؟ نکند ثمره جنگ یارانمان به چنگ فرنگی مسلکان افتد؟ نکند نکند که. . . ؟ نه خدایا هرگز؟
🇮🇷 ۱۳ آذر ۱۳۶۰ سالروز شهادت
شهید محمد افخم گرامیباد.
🌷 شادی روحش صلوات
@defae_moghadas2
❣
❣روز جهانی معلولین، نگاهی به زندگی"شهید سید عطاءالله بحیرایی"
🌷عطاءالله متولد ۱۳۴۴ بود. چند ماه بیشتر نداشت که به خاطر تزریق پنیسیلین پای راستش دچار مشکل شد و نمیتوانست خوب راه برود. با وجود این مشکل جسمانی خانواده نگران حضورش در جبهه بود، اما عطاءالله در زمان ثبتنام میگفت: «درست است که کاری از دستم برنمیآید، ولی لااقل میتوانم کفشهای رزمندهها را تمیز و مرتب کنم.» برای حضور در جبهه سر از پا نمیشناخت. خلاصه به هر طریقی بود اعزام شد. عطاءالله با همین مشکل جسمی که داشت از ابتدای ورودش به جبهه در سال ۱۳۶۰ تا عملیات مرصاد در جبهه حضور داشت.
حسن و عطاءالله این دو برادر در روند اجرای عملیات برای لحظاتی شهیدحسن جلوتر از عطا در حرکت بود. عطاءالله به بچهها گفت: من میروم تا به حسن که جلوتر ازماست، سری بزنم. ۲۰۰، ۳۰۰ متر جلوتر نرفته بود که ناگهان دیدیم عطا روی زمین نشست. بچهها با دوربین دیدند عطا پیکر شهیدی را روی زانوهایش گذاشته و دائم به سینه میچسباند. عطاءالله پیکر برادر شهیدش حسن را به سینه چسبانده و گریه میکرد. در همین حال بود که مورد اصابت گلوله قناصه قرار گرفت. این دو برادر در آغوش هم شهید شدند. شدت درگیری به گونهای بود که بچهها مجبور به عقبنشینی شدند و پیکر شهدا در اختیار منافقین قرار گرفت. آنها به شهدا تیر خلاصی زدند و با کاتر از چند جا بر بدن شهدا حسن و عطا بریدگیهای عمیقی ایجاد کردند. چهره حسن قابل شناسایی نبود. یک طرف صورتش نبود. با تلاش بچهها مجدداً نیروهای ما حمله کردند و منافقین به عقب رانده شدند. در این فرصت پیکر شهدا را به عقب آوردهاند.
@defae_moghadas2
❣
7.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣شهادت بانوی دوعالم حضرت صدیقه طاهره زهرای مرضیه سلام الله علیها برشما تسلیت باد.
@defae_moghadas2
❣
13.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣حتی اگر روضه های زیادی درباره فاطمیه و حضرت زهرا سلام الله علیها گوش داده باشید؛ باز هم جنس این چند دقیقه برایتان متفاوت خواهد بود.
▫️شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها تسلیت باد🏴🏴
@defae_moghadas2
❣
❣خاطرات فاطمی
💐پنجشنبه شب بود و ما طبق معمول طلبه های حوزه محمودیه در منزل آقای علوی برنامه ختم انعام و دعا داشتیم. نوبت من شد که روضه بخوانم، چراغ ها خاموش بود، شروع به خواندن روضه حضرت زهرا کردم، تا اسم حضرت زهرا آوردم، صدای هق هق گریه ای بلند شد. هرچه بیشتر از حضرت زهرا می خواندم صدای این گریه بلندتر و شدیدتر می شد. انگار صدای گریه و انابه او بیشتر از روضه من اثر داشت و دیگران هم متاثر شده و با آن نوای گریه اشک می ریختند، آنقدر گریه کرد که از حال رفت و صدا قطع شد. بعد از مراسم پرسیدم این صدای گریه کی، بود گفتند طلبه جدیدی است که به حوزه آمده است به اسم علیرضا نجف پور. بعد که بیشتر آشنا شدیم، دیدم ایشان علاقه قلبی به حضرت زهرا دارد و هر بار نام این خانم را می آوردیم منقلب می شد.
شيخ نجفي خیلی پا بند حوزه نبود، بیشتر در جبهه بود اما اگر بود می دیدیدم که اهل دعا و توسل است. حتماً هر هفته دوشنبه ها مجلس دعاي توسل در منزل یکی از طلبه ها مي گرفت. اگر باني براي مجلس پیدا نمی کرد، خودش بانی می شد و نمی گذاشت مجلس تعطیل شود. عادت داشته به روضه حضرت زهرا وحضرت محسن و حضرت علی اصغر... تا اسم زهرا می شنید یا می آورد متاثر می شد و اشک و ناله اش بلند می شد...
💐🌹💐
هدیه به شهید زهرایی، شهید شیخ علیرضا نجف پور( شیخ نجفی) صلوات- شهدای فارس
@defae_moghadas2
❣
❣#خوش_آمدی_قهرمان
🎞لحظاتی از چشم انتظاریِ بی پایان،مادران شهدا
در فیلم شیار ۱۴۳
🌷شهید گمنام یادگاران جاودان
@defae_moghadas2
❣
12.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#قهرمان_به_میدان_می_آید
➖مراسم استقبال، تشييع و تدفين
#شهید_گمنام در مجموعه تختی اهواز
🔺شنبه ۱۷ آذر ساعت ۹ صبح
•┈••••✾•🌿🌺🌿•✾••••┈•
✅ روابط عمومی کانون فرهنگی،ورزشی شهید جهان آرا خوزستان
📍 مکان: اهواز_روبروی ورزشگاه تختی
❣پدر شهید صدرزاده: اتفاقات منطقه باعث دلسردی خانوادۀ شهدا نمیشود
🔹مدافعان حرم در دفاع از حرم برخاستند و راه را درست رفتند و شهدای ما یقین داشتند که این راه درست است.
🔹اقتضای آن زمان این بود که جوانان وارد میدان شوند و جانفشانی کنند و هر زمانی هم در هر نقطهای که ظلمی ایجاد بشود و نظام مقدس جمهوری اسلامی مصلحت را در حضور ما ببیند، حتما در صحنه حاضر خواهیم بود.
🔹باید وحدت را حفظ کنیم و گوش به فرمان منتظر دستورات رهبر معظم انقلاب باشیم و پای آرمانهای خود بمانیم.
@defae_moghadas2
❣
❣در دوان حضور در قرارگاه مدینه مقر ما در یک بیمارستان صحرایی و زیر خروارها خاک و سازه های بتونی قرار داشت.
برخی شب ها می دیدم که وقتی همه به خواب می روند حاج رسول از محل استراحت بیرون می زنند و به نقطه ای می روند.
برایم سوال پیش آمده بود که حاج رسول کجا می روند؛ یک شب کنجکاو شدم و با چشمانم مسیرش را کاویدم و دیدم که به سمت سرویس های بهداشتی می رود.
از جایم بلند شدم و بدون این که متوجه شود دنبالش رفتم ؛ دیدم وارد سرویس های بهداشتی شد ؛ آستین ها را تا کرد و پاچه های شلوارش را تا زانو بالا کشید و شروع کرد به شستن سرویس های بهداشتی.
رفتم جلو و گفتم : حاجی شما فرمانده قرارگاه هستید ؛ اجازه بدهید من این کار را بکنم.
حاج رسول نگاهی پرجذبه کرد و گفت: برو بیرون و بگذار کارم را انجام بدهم.
گفتم: حداقل اجازه بدهید کمک تان کنم اما حاجی گفت: این کار خودم است و خودم هم انجام می دهم.
هر چه اصرار کردم حتی نگذاشت ذره ای کمکش کنم و به تنهایی مشغول شستن شد چند بار دیگر هم به دنبالش رفتم اما هرگز اجازه نداد حتی ذره ای کمکش کنم.
راوی : حسین سیاه نژاد
@defae_moghadas2
❣
❣نیمه بهمنماه سال 1341 بود. چند ماه بود در شیراز باران نباریده بود، در شیراز پیچیده بود که آقای دستغیب می خواهد نماز باران بخواند. غروب که شد مردم دستهدسته به مسجد جامع میآمدند. شبستان پر شد. نماز خوانده شد. دعای کمیل را "مرحوم سید ابوالحسن دستغیب" برادر آقا خواندند. بعد از دعا آقای دستغیب به منبر رفتند. آقا گفتند: همانطور که میدانید سه ماه پائیز و یک ماه و نیم از زمستان گذشت و قطرهای باران نیامد و مردم در مضیقه هستند. برای همین امشب آمدهایم دعای باران بخوانیم تا مردم از فشار و سختی بیرون بیایند.
کمی صحبت کردند و بعد بحث را کشیدند به بحثهای سیاسی و مطلبی را که میخواستند مطرح کردند. آخر منبرشان هم گریزی به دعای باران زدند و دعا کردند و نماز خواندند.
بعد هم مطرح شد که شب جمعه بعد هم این مراسم برپا میشود. مجلس تمام شد. مردم پراکنده میشدند که ابرهای در آسمان آمدند. هنوز خیلی از مردم به خانهها نرسیده باران، باریدن گرفت و یکی دو روز باران مفصلی میآمد!
گویی خدا هم با آقا همراه شده بود تا پیام خود را برساند. شب جمعه بعد، جمعیتی که آمد فوقالعاده بود. مجبور شدیم شبستانهای قدیم را هم فرش کنیم. عدهای هم در حیاط نشستند. آقا حرفهایی که میخواستند را از لفافه بیرون میآوردند و بهتندی از دولت و حکومت انتقاد میکردند. از الطاف الهی این بود که هر شب جمعه، بعد از مراسم مسجد جامع باران باریدن میگرفت. بهنحویکه مردم اعتقاد پیدا کرده بودند و خیلیها با چتر به مراسم آقا میآمدند!
🌹🌷🌹
هدیه به آیت الله شهید سید عبدالحسین دستغیب شیرازی صلوات
@defae_moghadas2
❣