eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.5هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.4هزار ویدیو
27 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
شهیدی که امام زمان عجل الله در مسجد جمکران مژده شهادتش را داد شهید مهدی اسدی برادر شهید حسین اسدی مزار مطهر گلزار شهدای کرمان... 🔹شهید مهدی اسدی نذر کرده بود چهل شبِ چهارشنبه در مسجد جمکران بماند و ماند صبحِ روزی که نذرش به پایان رسید به حوزه آمد در حالی که خیلی خوشحال بود. 🔸او کتابها ساعت و انگشترش را به من و سایر دوستانش بخشید... 🔹ما که از این کارش متعجب شده بودیم علت را پرسیدیم اول چیزی نگفت. 🔸اما وقتی با اصرار ما روبرو شد گفت: دیشب چهلمین شب حضورم در مسجد جمکران بود نیمه های شب برای چند لحظه خوابم برد. 🔹در عالم خواب امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف را زیارت کردم. 🔸ایشان به من فرمودند: به حرم حضرت معصومه سلام الله علیها برو و خداحافظی کن... 🔹و بعد از آن به دیدن خانواده ات برو و با آنها نیز خداحافظی کن و از آنجا عازم جبهه شو که به زودی حاجتت برآورده خواهد شد. 🔸خوشحالی ام از این جهت است که حاجتم را از آقا گرفتم. 💢راوی از دوستان شهید مهدی اسدی ؛ هدیه به روح مطهر و ملکوتی اش صلوات... @defae_moghadas2
❣کشتی گیر قهاری بود و چند مدال رنگارنگ استانی داشت. فینال مسابقات کشتی بود. قبل از آغاز کشتی حریف در گوشش چیزی زمزمه کرد. با اینکه خیلی از حریفش قدر تر بود، در نهایت بازی را واگذار کرد و دوم شد. وقتی جریان را پرسیدیم گفت: حریفم گفت: دستم درد می کند، آبرویم را بخر! مدتی هم نفت کمیاب شده بود.ساعت ها در صف نفت می ایستاد و نفت می گرفت و می برد در خانه پیرمرد ها و پیرزن های ناتوان محل. 🌷در تمام تظاهرات های ضد رژیم, شرکت مي کرد و هر چه خانواده به او مي گفتند دست از اين کارها بردار, اخر سرت را به بادی می دهی و کشته مي شوي مي گفت : ما يک جان به خدا بدهکاريم و هر چه زودتر اين بدهي را بدهيم گناه کمتري کرده ايم, تا اينکه بمانيم و گناه کنيم! حتی اصرار داشت, برایش اسلحه بگیریم تا با رژیم شاه مبارزه مسلحانه کند.  🌷روز موعود بود, ۲۲ بهمن ۵۷. با یکی از دوستانش قرار گذاشته بودند برای کمک به یکی از شهرستان ها بروند. ساکش را بست. در بین راه سیل جمعیت تظاهر کننده ها را که دید, ساکش را در یکی از مغازه ها گذاشت و به خیل تظاهر کننده ها پیوست. میدان شهرداری بود که یک گلوله به کتفش خورد. او را سوار آمبولانس کردند تا به بیمارستان برسانند. آمبولانس که حرکت کرد، چشمش به مجروحی افتاد که در خیابان کنار آتش افتاده. با خواهش آمبولانس را نگه داشت و آن مجروح را جای خودش سوار کرد و دوباره همراه با جمعیت شد که در هیمن هنگام مزدوران رژیم سر و سینه اش را به گلوله بستند... @defae_moghadas2
4.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣شخصی میگفت: شبی در عالم رویا، شهیدالوانی را دیدم... از او سوال کردم چه خبر؟ شهید فرمود: از دنیای شما که هیچ خبری نیست؛ هر خبری هست اینجاست که ما هستیم... دوباره سوال کردم از بهشت شما چه خبر؟! شهید فرمود: اینجا خیلی خیلی زیباست؛ اما بالاتر و زیباتر از هر زیبایی این است که ما هر روز به ملاقات مولا و سرورمان امیرالمومنین علی ابن ابیطالب (علیه السلام) مشرف میشویم... ... ❤️ 🕊🥀 @defae_moghadas2
❣یکی از شب های انقلاب بود، شب با محمد رفته بودیم به مسجد ولی عصر، آقای پیشوا سخنرانی داشتند. ساعت 9، 10 شب بود که مراسم تمام شد. سوار ماشین شدیم که به خانه برگردیم. هوا خیلی سرد بود، نم بارانی هم می زد. متوجه شدم محمد بی آنکه حرفی بزند، دارد از مسیری غیر از مسیر منزل می رود. - چرا از این طرف میری؟ - یه کاری دارم، انجام که دادم با هم میریم خانه! به خیابان قانی نو رفتیم. کنار خیابان پارک کرد. پیاده شد و گفت: همین جا باشید تا من بیام. نگاهی به انتهای خیابان کردم. ماشین های ارتشی در خیابان مستقر بودند و خیابان پر بود از مأموران ارتشی، احتمالاً آن شب حکومت نظامی بود. دلم شور افتاد، محمد آنجا چی کار داشت. در زیر نور چراغ های خیابان، محمد در تاریک روشن خیابان برگشت. سریع رفت پشت ماشین، به سرعت کلید انداخت و در را باز کرد. صدای بهم خوردن شیشه نوشابه می آمد. درب ماشین را بست و با همان سرعت و عجله به سمت دروازه کازرون برگشت. دلم آشوب بود. کاش حداقل ما را به خانه می رساند. ابوذر را محکم به سینه ام چسباندم. با چشم دنبالش کردم. با سرعت تا پشت یک ماشین ریو ارتشی دوید. نوری در دستش شعله ور شد و بعد هم نور درخشید و به پشت ماشین کشیده شد. در یک لحظه ماشین ریو ارتشی کوره آتش شد و آتش از پشت آن زبانه کشید. تا سرباز ها و ارتشی هایی که اطراف بودند به ماشین برسند، محمد در سایه ها گم شد. چند دقیقه بعد دیدم پرید توی ماشین و بلافاصله دور زد و گفت: حالا بریم خونه! 📚برشی از کتاب ستاره سهیل @defae_moghadas2
معجزه ی دیگ با توسل پدر شهید سید محمود اسدی به پسرش در گلزار شهدا برای آبروداری مهمانهایش در مراسم روضه و عزاداری... ◾️سالها پيش يک شب در فاطميه برنامه ی روضه و عزاداری داشتيم و شام تدارک ديده بوديم عده ی زيادی از مردم در اين مراسم شركت كرده بودند. ▪️بعد از پايان روضه وقتی سر ديگ را باز كردند نگاهی به جمعيت انداختم و با خودم گفتم: امشب غذا به همه نمی رسد و آبروريزی می شود. ◾️توزيع غذا را به ديگران واگذار كردم و خودم به گلزار شهدا رفتم... ▪️كنار قبر سيد محمود نشستم و گفتم: پسرم! تو به درگاه خدا آبرو داری؛ بيا و امشب آبروداری كن تا همه ی مهمانها غذا بخورند و بروند و من شرمنده نشوم. ◾️گرمِ درد دل كردن با او بودم كه پسرم سيد رضا دنبالم آمد به او گفتم: همه غذا خوردند؟ ▪️گفت: بيا برويم تا خودت از نزديک همه چيز را ببينی وقتی كه به آشپزخانه رفتم از آنچه كه ديدم شگفت زده شدم؛ همه غذا خورده بودند و هنوز به اندازه ی صد نفر غذا توی ديگ مانده بود!!! پ؛ ن... ☑️شادی روح مداح و ذاکر اهل بیت مرحوم حاج سید جلال اسدی پدر طلبه شهید سید محمود اسدی که دیروز و در ایام عزاداری سالار و سرور شهیدان به فرزند شهیدش پیوست فاتحه و صلوات... ◾️خداوند متعال روح آن عزیز را با اولیای الهی و فرزند شهیدش محشور درجاتش را عالی و به بازماندگان محترم صبر و اجر عنایت فرماید. @defae_moghadas2
❣باید خاکریزهای جنگ را بکشانیم به شهر! یعنی نسلِ جدید را با شهدا آشنا کنیم، در نتیجه جامعه بیمه می شود و یار برایِ امام زمان(عج) تربیت می شود. @defae_moghadas2
❣بعد از عملیات والفجر 8 بود. حدفاصل جاده ام القصر و دریاچه نمک بچه های تخریب لشکر با استفاده از مواد منفجره در حال احداث کانالی بودند. ساعت 12 شب بود که یک ماشین تویوتا حامل مواد منفجره به علت سستی زمین در گل گیر کرد. در تاریکی شب فردی را دیدم که با دلسوزی خاصی همراه دیگران مشغول کندن زمین بود تا ماشین را خارج کند. نیم ساعتی طول کشید تا ماشین حرکت کرد، بلافاصله که ماشین جلو رفت، خمپاره ای در همان گل و لای فرود آمد و منفجر شد. خدا رحم کرد که ماشین مهمات آنجا نبود. دیدم آن بنده خدا بدون آنکه چیزی بگوید به خود می پیچید. او را به گوشه ای کشیدم و چراغ قوه جیبی را روشن کرده و به صورتش انداختم. خندید، گفت: « چیزی نیست. برادر!» دستش را از روی گردنش برداشتم، ترکشی بزرگ گردنش را شکافته بود. او را تا اورژانس رساندم، مرتب اصرار داشت که چیزی نشده و می خواهد به خط برود. چهره اش را بوسیدم و خداحافظی کردم. وقتی دید راهی برای جلو رفتن ندارد با غصه گفت: « حالا که اصرار دارید به خاطر یک ترکش بیست گرمی به عقب بروم، به حاج اسدی [فرمانده لشکر] بگو طمراس چگینی را با زور به عقب فرستادم، تا سریع فکری برای مسئول محور خط دریاچه نمک بکند!» خشکم زد. نمی دانستم این جوان نجیب و بی ریا، مسئول محور همین خط است، مسئولیتی برابر با فرماندهی یک تیپ! 🌷🌹🌷 هدیه به سردار شهید طمراس چگینی صلوات، شهدای فارس @defae_moghadas2
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊 🌸💕اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌸💕 ...شهادت مرگی انتخابی است و هر کسی به این مقام دست پیدا نمی کند مگر آنکه در زندگی دنیوی خود شهید باشد . که بهشت را به بها می‌دهند نه به بهانه. @defae_moghadas2
امیر جان ای نازنین رفیق براستی که مرد میدان بودی و شهادتت به همراه یار دیرینه ات ، علمدارِ گردان عمار ابراهیم اصفهانی رقم خورد . @defae_moghadas2
🚩 به یاد فرمانده شهید گردان مالک اشتر لشکر ۲۷ محمّد رسول صلی الله علیه و آله و سلم 🔹 شهید علی اکبر هاشمی دوازدهم بهمن ۱۳۴۰، در تهران چشم به جهان گشود. 🔹 سال های نوجوانی علی اکبر، مصادف با اوج گیری انقلاب امام خمینی در ایران بود. از این رو در کلیه صحنه های انقلاب، حضوری فعال و چشمگیر داشت. 🔹پس از پیروزی انقلاب، جهت مبارزه و رویارویی با دشمنان قسم خورده انقلاب اسلامی، به سوی کردستان شتافت و در شهرهای بانه، پاوه، سردشت و مریوان به ستیز با مزدوران استکبار جهانی برخاست. 🔹وی در مرحله سوم عملیات بیت المقدس، پس از شهادت احمد بابایی، فرماندهی گردان مالک اشتر را در تیپ ۲۷ بر عهده گرفت و نقش بسزایی در شکست پاتک های سنگین عراق در محور شلمچه ایفا کرد. وی به همراه تیپ ۲۷ جهت مقابله با مزدوران صهیونیست عازم سوریه شد. پس از بازگشت از سوریه، ضمن شرکت در عملیات های رمضان و مسلم بن عقیل، عاقبت در عملیات والفجر مقدماتی در بهمن ۱۳۶۱ به شهادت رسید و پیکر مطهرش به روی رمل های فکه برجای ماند و سال ها پس از آن توسط گروه تفحص شهدا کشف و در بهشت زهرا تا زمان ظهور مولایش آرام گرفت. 🔹 مزار: تهران، بهشت زهرا(س)، قطعه ۲۷ ردیف ۱۳۳ شماره ۲ 🔸 برای شادی روح این شهید عزیز فاتحه ای قرائت کنیم به برکت صلوات بر محمّد و آل محمّد. 🔸 اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم. @defae_moghadas2
جهـاد ، بابى هـميشہ مفتوح است و آنانكہ از اين باب گذشتند در جلوه هـاى اصيل جهـاد رزميدند و رستند . . . اکنون این ماییم و‌مسئولیتِ خون شهید ┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄ @ @defae_moghadas2
روایت شهدای تخریب والفجر مقدماتی لشگر ۱۰ سید الشهدا راننده تريلي بود با اينكه سه تا فرزند داشت، آمده بود واحد تخريب. گفتم. آقاي جليلوند لطفاً شما برويد مشغول شويد . گفت نه! من آمده ام اينجا كاركنم. هر چه هم شما بگوييد. گوش مي كنم به خداي احد و و احد قسم، نشد يك دفعه من يك چيزي به اين # جليلوند بگويم و او گوش نكند؛ يا بهانه اي بياورد وسرخودكاري انجام دهد. او خودش را به خدا وصل كرده بود.و با همه بچه ها مي جوشید. من واقعاً به حالش غبطه مي خورد م. چون او كسي بود كه زن و فرزند وزندگي و ماشين و خانه و همه چيزش را به خاطر خدا رها كرد بدون اينكه يك لحظه ترديد كند، هر چه داشت در راه خدا خرج كرد. براي هماهنگي و تحويل نيرو به فرمانده گردان عمل كننده در ،من هم تا پشت خاكريز دنبالشون رفتم. . آن روز جليلوند با نه نفر ديگررفت. و بعد من برگشتم به عقبه . اما آن شب عمليات انجام نشد! بعد اطلاع دادند قرار است گردان را عقب بياورند ومن هم خواستم بروم را بياور م. لكن چون از قرارگاه تاكتيكي ابلاغ شده بود مسئوولين براي رفتن به خط بايد اجازه بگيرند، رفتم قرارگاه تا هماهنگي كنم. گفتند: مثل اينكه خبرنداري گفتم از چي ؟؟؟؟ يكي از برادران گفت: بچه هاي گرد ان اكثرشان شهيد شده اند، از جمله . فوراً با چند تا از بر ادرها رفتيم خط، پشت همان خاكريز ديشبي دنبال آنها گشتیم. زمين منطقه رملي بود و نميشد سنگر کند. بچه ها يك مقدار جزيي از جايي را پشت خاكريز چال كرده بودند و هر هشت نفرشان يك جا نشسته بودند؛ و بعد، در همان گودی خمپاره ها خورده بود وسطشان. صادقی: دو تا پايش قطع شده بود . و درجا شهيد شده بودند . اما ، و بعداً شهيد شدند.: صادقي در مسير برگشت، گردويي در بيمارستان و عزيزي كه از گردن به پايين فلج شده بود، چهار- پنج روز بعد به شهادت رسيد. از آن جمع نه نفره، سه نفره زنده مانده بودند؛ كه البته آنها نيز مجروح بودند. خوشا به سعادتشان، خوشا به سعادتشان كه مرگ با عزت را انتخاب كردند، خوشا به سعادتشان! 🌷💐 🌷💐🌷💐🌷💐 @defae_moghadas2