eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.5هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.5هزار ویدیو
28 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
بسیار آرام ، متواضع و فروتن، دلسوز و مهربان  بود. بسیار قرآن و نماز می خواند ، عشق و علاقه خاصی به امام و ارادت زیادی به ائمه داشت. از حجب و حیای خاصی برخوردار بود و صبر و استقامتش مثال زدنی بود و بسیار منظم و مرتب و پاکیزه بود. پایبند به انجام_واجبات و بود." ✍ :برادر شهید 🌷 🌷 •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•   شادےروح شهدا صلوات اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺 @defae_moghadas2
اردوگاه کرخه، بهمن 1365، گردان عمار؛ 1 - محمود رضایی 2- شهید مهدی کهرام 3- ..4 - مهدی جم 5 - مسعود شریفی 6 - ... 7 - شهید محمدرضا سعیدی 8 - ... 9 - مجید خیری 10 - ... 11 - محمدرضا یزدی 12 - ... 13 - ... 14 - ... 15 - ... 16 - علی نبی‌لو @defae_moghadas2
(بخش ششم) 4 بهمن ۱۳۶۵ ـ پادگان دوکوهه گردان عمار دیگر در اردوگاه کوثر کاری نداریم. رضا ثابتی به اهواز رفته؛ به امید آنکه اثری از کاظم در بیمارستان‌ها یا معراج شهدا پیدا کند و ما هم عازم پادگان دوکوهه شدیم تا به گردان عمار در لشکر ۲۷ محمد رسول‌الله (ص) برویم. بعد از غروب، به پادگان دوکوهه رسیدیم. آستین بالا زدیم و وضو ساختیم و در حسینیه حاج همت نماز خواندیم. حسینیه هم مانند بقیه پادگان، خلوت و سوت‌وکور است. بعد از نماز، برادر رجب‌زاده دنبال ساک وسایل شخصی‌اش می‌گردد. ما که موقع نماز ساک خود را کنار دستمان گذاشته بودیم؛ اما او جلوی حسینیه کنار کفش‌ها گذاشته بود. هرچه گشتیم، فایده‌ای نداشت. معلوم شد ساک او را تک‌ زده‌اند. عجب استقبالی از بنده خدا شد. طبق معمول، موضوع را به‌شوخی گذراند و گفت چیز گران‌بهایی در ساک نداشته؛ به‌جز چند تا شورت مامان‌دوز که برایش خیلی مهم بوده است! *** گردان عمار که بیست‌ویکم دی در عملیات کربلای5 شرکت کرده بود، اکنون در مرخصی است. توقفمان در پادگان دوکوهه، اندک بود و همراه نیروهای جدید و نیروهای قدیمی گردان عمار که به مرخصی نرفته بودند، به اردوگاه کرخه منتقل شدیم. مقرّ گردان عمار، در فضای باز است و فاصله چندانی با رود کرخه ندارد؛ یک مستطیل بزرگ که چادرهای گردان چهار طرف آن برپاشده و حسینیه گردان هم وسط این مستطیل قرار دارد. با رسیدن به اردوگاه کرخه، یاد دورانی افتادم که قبل از عملیات کربلای1 در آن گرمای طاقت‌فرسای خرداد ماه خوزستان در گردان حمزه (ع) بودم. چه روزگاری داشتیم؛ با برنامه‌های آماده‌سازی برای عملیات، مثل: راهپیمایی‌های طولانی، رزم شبانه و میدان تیری که ما را از تشنگی و گرسنگی تا سرحدّ مرگ برد. برخلاف آن دوران، الآن که زمستان است، هوای اردوگاه کرخه گرم نیست و فقط شب‌ها کمی سرد است که با اورکتهایی که داده‌اند از سرما، باکی نیست. گردان عمار، سه گروهان دارد به نام‌های: شهید بهشتی، شهید باهنر و شهید رجایی. ما را به دسته کربلای گروهان شهید باهنر فرستادند. نام دسته‌های دیگر، نجف و بقیع است. ارکان اصلی گروهان، هنوز نیامده‌اند و فعلاً فرمانده گروهان، برادر علی یوسفی و فرمانده دسته، برادر اسکندری هستند. به‌تدریج سروکله نیروهای قدیمی که یا مرخصی و یا مجروح بوده و بهبودیافته‌اند، پیدا شد و دسته‌ها تکمیل شدند. از بچه‌های بسیج مسجد علی بن ابی‌طالب (ع) هم برادر مسعود شریفی و مجید خیری آمدند و به جمع ما پیوستند. نیروها را سازمان‌دهی کردند و به ما سلاح و تجهیزات دادند. همراه محمدرضا سعیدی شدم کمک ‌آرپی‌جی‌زن. آرپی‌جی‌زنمان، برادر ابراهیم پیکامراد است که در والفجر۸ در گردان حمزه (ع) بوده است. کتاب «تا آسمان راهی نبود»، جلد 3 ، ص 35 (خاطرات مربوط به عملیات تکمیلی کربلای 5) ادامه دارد ... @defae_moghadas2
«اگر شهید به دنیای ما وارد شود» داشتم فکر می‌کردم که هرچند شهدا زنده و شاهد و گواهند اما اگر یکی از شهدا به دنیای امروز ما وارد شود چه عکس‌العملی خواهد داشت؟ آیا مثل ماکسی‌میلیانوس اصحاب کهف بعداز بیدار شدن از خواب ۳۰۰ ساله که به هر چیزی که می‌رسید تعجب می‌کرد و می‌گفت این که اینجا نبود، آن که آنجا نبود، اینجا که اینطور نبود، شهر فیلادلفیا که این شکلی نبود و بعد هم آنقدر شگفت‌زده شد که به شک افتاد و نام شهر را از یکی از اهالی شهر پرسید، آیا شهید هم با تغییراتی که امروز در جامعه شده همین گونه خواهد بود؟ مثلاً اگر حجاب امروز خانم‌ها را دید چه خواهد گفت؟ آیا نخواهد گفت ایران که اینطور نبود؟ خانم‌ها که اینطوری نبودند. خدایا چه می‌بینم؟ آیا به شک نمی‌افتد که به اروپا وارد شده یا ایران؟ چون خانم‌های زمان او که اینگونه نبودند! اگر سر و وضع پسرانی را دید که مثل زنان آرایش می‌کنند و لباس‌های پاره پوره می‌پوشند و موهای سرشون را به مدل‎‌های جورواجور درمیارن چه خواهد گفت؟ چون در زمان او، پسرها دنبال آن بودند که سن خودشون رو زیاد کنند تا آنها رو به جبهه اعزام کنند و در جبهه چه حماسه‌ها آفریدند و همه لباس ساده می‌پوشیدند و سر و قیافه‌ها هم ساده و بی‌مدل بود! آیا او آنقدر عصبانی نمی‌شود که من و امثال و من و همه نهادهای فرهنگی و رسانه‌های ملی و حوزه‌های علمیه را به باد انتقاد بگیرد و بگوید مگر شما مرده بودید که جامعه اینطور شده است؟ پس شما در این چهل سال به جای کار فرهنگی چکار می‌کردید؟ اگر وضعیت زندگی اعیانی بعضی از مسئولین را دید چه فکری خواهد کرد؟ چون آنها زندگی ساده امام را دیده بودند! اگر متوجه شد که بعضی از مسئولین برای رسیدن به پست و مقام چه هزینه‌هایی می‌کنند و چه حق‌هایی را ناحق می‌کنند و چه تهمت‌ها به رقیب می‌زنند چه خواهد گفت؟ چون در زمان او فرماندهان با زور و التماس و هزار دلیل شرعی پست و مقام فرماندهی را قبول می‌کردند. زیرا آن پست و مقام را مسئولیتی سنگین می‌دانستند و کسی به راحتی زیر بار آن مسئولیت نمی‌رفت! اگر اختلاس‌ها و مال مردم خوری‌ها و احتکارها و گرانی‌ها را دید تعجب‌زده نخواهد شد؟ اگر بازاریانی را دید که جنسی را با قیمت ارزان خریده‌اند و به قیمت روز و چند برابر گرانتر می‌فروشند چکار خواهد کرد؟ چون آنها کمک‌های مخلصانه و بی‌ریای بازاریان زمان خود به جبهه و جنگ را دیده‌اند! اگر مثل تجربه‌گران نزدیک به مرگ برنامه زندگی پس از زندگی که می‌گویند ما ذهن افراد را می‌خواندیم ذهن خودم را خواند و فهمید که من هم با آن زمانی که در کنارش بودم زمین تا آسمان فرق کردم چه خاکی توی سرم بریزم؟ آیا او هم مانند ماکسی‌میلیانوس و دوستانش از خدا نخواهد خواست که فوراً به پیش دوستان شهیدش برگردد و در این دنیا نباشد؟ اگر ......... اگر............ اگر........... شما چه فکر می‌کنید؟؟؟ ✍حسن تقی‌زاده بهبهانی @defae_moghadas2
❣چه زیباست در دشت شلمچه، خندیدن کودکی بر تانک سوخته دشمن، اما کاش می‌دانست که بابت این خنده چه جان‌ها فدا شده است. @defae_moghadas2
🕊🌷 ‌ افتخار این خاک ؛ به کسانی است که لباس عیدشان لباسِ خاکی رزم‌شان بود ... ‌ 🕊🌷 ‌ | | ‌ 🌷🌷🌷🕊🌷🌷🌷 ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@defae_moghadas2
دعای روز بیستم ماه مبارک رمضان التماس دعا @defae_moghadas2
✍  ) زمانی که در چهره آرام او را دیدم که خوابیده، او را بوسیدم. یک هفته بعد خواب امین را دیدم که گفت "مامان من که خواب نبودم. وقتی من را تو را می‌کردم." 🌷 🌷 •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• برای شادے شهدا راه شهیدان را ادامه دهیم به برکت صلوات بر محمد و آل محمد اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم @defae_moghadas2
بسم الله الرحمن الرحيم این آن چیزی است که علی پسر ابوطالب وصیت می‎کند: به وحدانیت و یگانگی خدا گواهی می‎دهد و اقرار می‎کند که محمد بنده و پیغمبر اوست، خدا او را فرستاده تا دین خود را بر دیگر ادیان پیروز گرداند. همانا نماز، عبادت، حیات و زندگانی من از آن خداست. شریکی برای او نیست، من به این امر شده‎ام و از تسلیم شدگان اویم. فرزندم حسن، تو و همه فرزندان و اهل بیتم و هر کس را که این نوشته من به او رسد را به امور ذیل توصیه و سفارش می‎کنم: تقوای الهی را هرگز از یاد نبرید، گوشش کنید تا دم مرگ بر دین خدا باقی بمانید . @defae_moghadas2
💠خدایا،این که از همه اطراف به او هجوم شده است. برای ، این ایران را تو کن. 📚صحیفه نور ،جلد ١٩ ،صفحه ١۶ 🌷اللهم عجل لولیک الفرج🌷 @defae_moghadas2
☘️🌿☘️🌿☘️☘️🌿☘️🌿☘️🌿☘️ 🌿☘️🌿☘️ ☘️🌿 ✍️✍️✍️ راوی: تحویل سال ۶۵ مصادف بود با و شب عید مراسم جشن ولادت برگزار شد. همه ی حضور داشتند. هنوز توی آماده باش بویم و مرخصی به کسی نمیدادند. و تقریبا اون بچه هایی که توی عملیات والفجر هشت مجروح شده بودند خودشون رو به گردان رسونده بودند شب جمعه هم بود.. بعد از برگزاری برنامه شروع شد. برای اینکه لامپ های زیادی توی روشن بود و سفره هفت سین مفصلی چیده بودند قرار شد کسی توی چادرها نباشه و همه ی لامپ ها خاموش باشه که برای موتور برق مشکلی پیش نیاد. برنامه شب سال تحویل و شب عید شیرین کاری های برادر ممقانی بود و بعد از اون مداحی من و . اون شب با توجه به اینکه چند تا روحانی توی گردان بود سخنرانی نداشتیم شلوغ کن های اون شب ، ، و بودند. دوسه هفته از شهادت فرمانده مون میگذشت... بعضی ها تذکر دادند که برادرها به احترام حاج عبدالله کف نزنند. مدام به من تاکید میکرد که برادر طهماسبی بدون کف زدن بخونید. من هم با عصبانیت گفتم: برادر یه دفعه گفتی شنیدم از دور با سر اشاره میکرد که ما میخواهیم کف بزنیم. قرار شد دو انگشتی دست بزنند. تا من میخوندم سعی کردم از دو انگشت بیشتر نشه اما وقتی شروع کرد به سرود خوندن جلسه رو به دست گرفت و یه عده هم از خداخواسته رو رو سرشون گذاشتن. که با شهادت شهید حاج عبدالله فرمانده گردان شده بود هیچ دخالتی نکرد. هرچی پیام از دور به آقا سید اشاره کرد سید توجهی نکرد. اون شب برادر ممقانی هم با شیرین کاری هاش غوغا کرد مخصوصا اون موقع که ادای فخرالدین حجازی رو در آورد. به حالت ایستاده وایساد و آستین هاش رو بالا زد و گفت: نیروی هوایی از هوا.... دوتا دستهاش رو بالا آورد نیروی زمینی از زمین...دوتا دستهاش رو به سمت زمین آورد و نیروی دریایی از دریا.... فاو رو به محاصره خود درآوردن... و محاصره درآوردن رو با چرخوندن کمرش نشون داد. بچه ها از خنده روده بر شده بودن. اون شب خاطراتی بود بیش از ۳۰ شهید اون شب توی جلسه بودند. روز اول فروردین سال ۶۵ ساعت یک و نیم بعد از ظهر سال تحویل شد @defae_moghadas2
(بخش هفتم) بهمن ۱۳۶۵ ـ اردوگاه کرخه همه را با یک چشم می‌بیند سروکله کادر اصلی گروهان شهید باهنر پیدا شد و نیروها را تحویل گرفتند. فرمانده گروهان، همنام فرمانده گروهانمان در گردان حمزه (ع) است: صابری؛ البته سیروس صابری. برادر سیروس صابری می‌گوید: «همه را با یک‌چشم می‌بینم.» خالی نمی‌بندد؛ یک‌چشمش را در فکه موقع دفع حمله عراق، با ترکش نارنجک از دست‌ داده است و اکنون به‌جایش پروتز گذاشته‌اند. همیشه یک فانسقه غنیمتی به کمر دارد که روی قفل فانسقه، آرم عقاب که نماد ملی عراق است، نقش بسته است. البته فانسقه را برعکس می‌بندد که درنتیجه، عقاب واژگون می‌شود و این‌گونه، به ارتش صدام دهن‌کجی می‌کند. خدا به او رحم کند؛ اگر با این فانسقه اسیر شود، معلوم نیست چه بلایی سرش بیاورند. برادر سید جلال متولیان و ابوالفضل پناه هم معاون گروهان است. می‌گویند فرمانده دسته کربلا، برادر بنی‌اسدی است که جذبه خاصی بین نیروهای قدیمی دسته دارد و در عملیات کربلای5 به‌سختی مجروح شده ولی خواهد آمد. برادر محسن کوشکنویی، به‌جای او فرمانده دسته شد. برادر یوسفی که تا حالا عهده‌دار گروهان باهنر بود، با آمدن کادر گروهان، دسته‌ای به نام دسته ویژه شهادت تشکیل داد و فرمانده آن شد. با تکمیل کادر گروهان، اوضاع بسامان شد و برنامه‌های آماده‌سازی نیروها شروع شد. عملیات کربلای5 رسماً به پایان رسیده است؛ اما منطقه شلمچه، ملتهب است و هر زمان ممکن است که دوباره در آن عملیاتی انجام شود. درضمن، پدافندِ بخشی از آن، بر عهده لشکر27 است و گردان‌ها به‌نوبت خط را تحویل می‌گیرند. روز اوّلی که برادر محسن آمد، بساط همه را در چادر به هم‌ریخت. نیروها هرکدام بخشی از چادر را به‌عنوان جای خواب خود در نظر گرفته و طبق روال، وسایل شخصی و اسلحه و تجهیزات را در همان جای خواب می‌گذاشتند. برادر کوشکنویی، محلی را در انتهای چادر برای نگه‌داری وسایل و اسلحه و تجهیزات تعیین کرد. با طناب حلقه‌هایی درست شد و سلاح و تجهیزات هر نفر منظم به این حلقه‌ها آویزان شد. معمولاً نیروهای قدیمی هرکدام به‌فراخور، جعبه مهمات کوچک و بزرگی برای نگه‌داری وسایل شخصی دارند. دورتادور چادر هم مرتب پتوهای تاخورده چیده شد و پتوهای اضافی نیز به انتهای چادر منتقل گردید. چادر، قیافه تمیز و شیکی پیدا کرد. نمی‌دانم این نظم و ابتکار، سلیقه خود برادر کوشکنویی است، یا میراث برادر بنی‌اسدی. کار خوب دیگر برادر محسن، این است که اعتقادی به اصل غافل‌گیری در رزم شبانه ندارد. شبی که رزم شبانه داشتیم، اعلام کرد بچه‌ها آماده بخوابند. قبل از شروع برنامه هم آهسته نیروهای دسته را بیدار کرد. درنتیجه، وقتی صدای شلیک سلاح‌ها و انفجارها بلند شد، خیلی سریع نیروهای دسته کربلا جلوی چادر آماده و به‌خط بودند. بقیه دسته‌ها که از رزم شبانه خبر نداشتند و آماده نبودند، سراسیمه و با تأخیر به‌خط شدند. بو برده بودند که ما از برنامه خبر داشته‌ایم؛ ولی ما چیزی را لو نمی‌دادیم. کتاب «تا آسمان راهی نبود»، جلد 3 ، ص 38 (خاطرات مربوط به عملیات تکمیلی کربلای 5) ادامه دارد ... @defae_moghadas2