🔶🍁🔶🍁🔶🍁🔶🍁
🔶🍁
🍁
#روزگار_وصل_یاران_یاد_باد
چهل و دو سال از شهادتت گذشت
42 سال پیکر مطهرت میهمان خاک #فکه است
تو با خدا خود چه گفتی که اینگونه عاشقت شد
#شهید_علی_معطری در ماه ولادت رسول خاتم به دنیا آمد و 18 سال بعد در مبعث رسول گرامی اسلام از #سرزمین_فکه آسمانی شد.
وَالسَّلامُ عَلَيَّ يَوْمَ وُلِدْتُ وَيَوْمَ أَمُوتُ وَيَوْمَ أُبْعَثُ حَيًّا
✅ #شهید_علی_معطری از رزمندگان تیپ10 سیدالشهداءعلیه السلام بود که در #عملیات_والفجر1 با گردان آرپی جی زن حجر تیپ سیدالشهداء(ع) وارد عملیات شد و در سن 18سالگی در تاریخ 22 فروردین 1362 به شهادت رسید و پیکر مطهرش برای همیشه در جبهه ی فکه باقی ماند.
@defae_moghadas2
❣
سلام
دعای امام سجاد عليه السلام:
بارالها
همانطور که ستمکشی را در نظرم ناخوشایند ساختی مرا نیز از ستمکاری حفظ فرما.
بارالها، به احدی غیر تو شکایت نکنم، و از هیچ حاکمی جز تو یاری نمیجویم، حاشا که چنین کنم، پس بر محمد و آلش درود فرست، و دعایم را به اجابت برسان.
خدایا مرا به ناامیدی از عدل خود آزمایش مکن، و دشمن را به ایمنی از کیفرت امتحان منمای، تا بر ستم بر من اصرار ورزد، و بر حقّم مستولی شود، و بههمین زودی او را بهآنچه ستمکاران را بدان تهدید نمودهای، آشنا کن. و مرا به اجابتی که به بیچارگان وعده داده ای، آگاهی ده،
التماس دعا
@defae_moghadas2
❣
37.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مستند بلتا قسمت چهارم
@defae_moghadas2
❣
❣زهرا بابا حسینی مادر شهید فاضل شیرالی می گوید:
🌱 شبی در عالم رویا بانوی سبز پوشی را دیدم که یک قواره پارچه سبز رنگ به من داد و گفت: این را بگیر! خداوند پسری به تو عطا میکند، نام او را فاضل بگذار این امانت را نزد خود نگه دار تا زمانی که او را از تو پس بگیریم. سالیان متمادی گذشت تا اینکه شب شهادت فاضل فرا رسید. در همان شب مادر شهید در عالم رویا همان بانو را میبیند که لباس سیاه رنگی به او میدهد و میگوید: باید آن را بپوشی! او میگوید: آمده است تا امانتی را که سالها پیش خداوند به او ارزانی داشته، از او پس بگیرد.
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿
#خانه_شهید_بندر_ماهشهر
#دفاع_مقدس
#دلاور_ماهشهری
#شهید_فاضل_شیرالی
@defae_moghadas2
❣
❣سال ١٣۶۵ بود. به اتفاق جمعی از رزمندگان لشکر، من جمله سید باقر به حج مشرف شده بودیم.در طبقه دوم مسجد الحرام بودیم و به کعبه و طواف زوار نگاه می کردیم. سید باقر با چهره سرخ و سفیدش در آشوب بود. گفت حاج نبی دلم روضه #حضرت_زهرا سلام الله علیها کشیده، می خوام روضه بخوانم!
اینجا؟
اره همین جا.
رو به کعبه شروع به خواندن روضه حضرت زهرا سلام الله علیها کرد. اشک از دیدگانش جاری شده بود و هق هق گریه اش بلند بود. نمی دانم چرا شرطه ها و چفیه قرمزها اصلاَ به سمت ما نمی آمدند و مانع ما نمی شدند. در میان همان هق هق گریه ها گفت: بیا به هم قول بدهیم هر کدام زودتر شهید شدیم دیگری را شفاعت کنیم!
قول را که گرفت صدای نوای سیدباقر در مسجد الحرام بلند شد.
ای غریبی که لب تشنه بریدند سرت
تا زجان سوخت زداغ علی اکبرجگرت
برلب خشک تو آبی پسر سعد نریخت
باوجودی که بُدی ساغی کوثر پدرت
تشنه لب هیچ مسلمان نکشد کافر را
توچه کردی که بریدند لب تشنه سرت...
👆به روایت #سردار_حاج_نبی_رودکی
🌷🌹🌷
هدیه به سردار شهید سید محمد باقر دستغیب صلوات، شهدای فارس
@defae_moghadas2
❣
32.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مستند بلتا قسمت پنجم @defae_moghadas2
❣
40.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 فیلم | مستند "بلتا" –قسمت ششم (پایانی)
@defae_moghadas2
❣
❣محمد بشیری آمده بود جبهه، با همان جثه کوچکش. آقا اسماعیل فرمانده تیپ اجازه نداد برود خط. اما محمد مگر کوتاه میآمد.
- من جثهام ریز است، خودم که بزرگم، بچههای کمسنتر از من در خط هستند!
اسماعیل فرجوانی (شهید) قبول نمیکرد. حق داشت، جثه محمد خیلی کوچک بود، ولو ۱۶ سالش هم باشد.
محمد ناگهان با صدایی بریده بریده که معلوم بود بعدش میزند زیر گریه، داد کشید:
- مگر تو خدایی؟! خدا گفته باید بروم جبهه، تو اصلا چکارهای.
نمیدانم چه شد که اسماعیل تسلیم شد.
محمد رفت خط.
چند شب نگذشته بود، آخر شب در محوطه تیپ قدم میزدم، از خط تماس گرفتند، نوجوانی مجروح شده.
چرا دلم به من گفت او محمد بشیری است، نمیدانم!
آمبولانس فرستادم. باید او را میآورد تیپ، و با رسیدگی جزئی میفرستادیمش عقب.
نرفتم داخل سنگر، ماندم تا آمبولانس برگردد.
گفتم اگر خود محمد بشیری بود به او میگویم:
- محمد، عزیزم، اسماعیل نگفت نرو؟
گفتم به او میگویم؛ حالا هم نترس، چیزی نیست، زود خوب میشوی.
آمبولانس رسید!
یادم هست رانندهاش از مجاهدین عراقی بود که فارسیاش خوب نبود و بعدها خودش هم شهید شد.
گفتم درِ عقب آمبولانس را باز کند.
راننده عصبانی بود.
آنقدر که به لکنت زبان افتاده بود؛
- این بچهها را چرا اجازه میدهید بروند جلو!
گفتم در را باز کن ببینمش.
محمد بشیری! خودش بود.
اما خوابیده بود، خوابی آرام!
خوابی که نمیخواست چشمهایش را باز کند.
با همان موهای ژولیدهاش
با همان لبهای خندانش
این روزها جای محمد و محمدها خیلی خالیست
دلم تنگشان میشود، خیلی
@defae_moghadas2
❣