eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.5هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.5هزار ویدیو
28 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
تشکیل شد 15 فروردین 1361 و 23 شهریور 1361 🔹سردار شهید محسن وزوایی 🔹و سردار شهید حاج علیرضا موحد دانش به عنوان فرمانده تیپ سیدالشهداء(ع) منصوب شد با عنایت به اسناد ، همزمان با عملیات الی بیت المقدس در فروردین ماه سال 1361 سردار شهید محسن وزوایی طی حکمی که به امضاء شهید حاج داوود کریمی رسیده به فرماندهی تیپ سیدالشهداء(ع) منصوب شد ولی به دلیل همزمانی عملیات بیت المقدس مراحل اجرایی تشکیل تیپ به بعد از عملیات موکول شد و در عملیات به شهادت رسید و بعد هم اعزام تیپ محمد رسول الله (ص) به سوریه پیش آمد و بعد هم اسارت حاج احمد متوسلیان اتفاق افتاد و بعد از برگشت رزمندگان تهرانی از سوریه عملیات رمضان در تیر و مرداد سال 1361 انجام شد و شرایط تشکیل تیپ سیدالشهداء(ع) فراهم نشد تا اینکه در 23 شهریور سال 1361 طی حکمی که به امضاء فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی سردار محسن رضایی رسید به عنوان دومین فرمانده تیپ سیدالشهداء(ع) منصوب شد . و اینگونه یگان دوم در سال های دفاع مقدس پا به میدان حماسه گذاشت و تا امروز ادامه دارد. @defae_moghadas2
12.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کمیاب ترین تصاویر از شهید برونسی! @defae_moghadas2
به بهانه هفته دفاع مقدس 1️⃣ قسمت اول نسل امروز : چه خبره هرسال یه هفته رو گذاشتین بنام هفته دفاع مقدس و هی مراسم می‌گیرین؟ آخه مگه جنگ هم مقدس میشه؟ جنگ که غیر از خرابی و خونریزی چیزی نداره. دیگه چه مقدسی آخه؟ رزمنده دیروز : صبر کن تند نرو! ببینم چقدر در باره دفاع مقدس تحقیق کردی؟ می‌تونم بگم هیچ. اما بذار من چندتا از قداستاش رو بهت بگم شاید متوجه مقدس بودن دفاع ما شدی. نسل امروز : بفرما ببینم کجاش مقدس بوده؟ رزمنده دیروز : بگو بدونم وقتی یه فرمانده‌ای در زیر بمباران شیمیایی که گاز شیمیایی کل منطقه رو پوشانده، ماسک ضد شیمیایی خودش رو از روی صورتش برمیداره و روی صورت یه بسیجی که فرصت نکرده ماسکش رو بزنه قرار میده و حتی چفیه مرطوبی که به‌جای ماسک استفاده می‌کرده رو به بسیجی دیگه میده و خودش در اثر استنشاق گاز شیمیایی به شهادت میرسه، کارش رو نمیشه کار مقدسی خواند؟ نسل امروز : راستش این فداکاری عین قداسته. باید خاک تربت این فرمانده رو سرمه چشمان کرد. میشه اسم این فرمانده را به ما هم بگین تا بشناسیم؟ رزمنده دیروز : بله حتماً، این فرمانده شهید داوود دانایی جانشین گردان فجر بهبهان در عملیات کربلای پنج بود که در اثر بمباران شیمیایی به شهادت رسید. بگذار از کار یه بسیجی سیزده ساله بهت بگم ببینم نظرت راجع به قداست کارش چیه؟ نسل امروز : بگو گوش می‌کنم. رزمنده دیروز : یه نوجوان سیزده ساله از شهر خودش به تنهایی فرسنگ‌ها راه رو طی می‌کنه. خودش رو به رییس جهمور وقت که آن موقع امام خامنه‌ای بوده می‌رسونه تا از فرمانده سپاه شهرش بخاطر اعزام نکردنش به جبهه شکایت کنه و مجوز اعزامش رو از او بگیره. بالاخره هم موفق میشه و مجوزش رو می‌گیره. بگو ببینم این کارش چقدر با ارزشه و در باره این نوجوان چی فکر میکنی؟ نسل امروز : باید برای کار مقدسی که این نوجوان انجام داده تندیسش رو درست کرد و به عنوان اسطوره غیرت و مردانگی در میدان شهر نصب کرد تا نسلها از او درس غیرت بگیرند. راستی اسم این نوجوان چی بود و سرنوشتش چی شد؟ رزمنده دیروز : این نوجوان شهید مرحمت بالازاده از شهر اردبیل بود که خودش رو به دفتر رییس جمهور می‌رسونه و با گریه و اشک به حضرت آقا میگه: آقاجان به مداحان و روحانیون بگویید دیگه روضه حضرت قاسم نخونند. حضرت آقا می‌پرسه چرا پسرم؟ میگه چون حضرت قاسم سیزده سالش بود که امام حسین بهش اجازه داده بره میدون جنگ. اما فرمانده سپاه اردبیل من رو اعزام نمی‌کنه. میگه سیزده ساله‌ها رو اعزام نمی‌کنیم. پس اگه اینطوریه بگویید روضه حضرت قاسم رو نخونند. و بالاخره مجوز اعزامش رو از دست حضرت آقا می‌گیره. برمی‌گرده شهرش و به جبهه اعزام میشه. بعداز سه سال حضور در جبهه در ۲۱ اسفند سال ۶۳ در عملیات بدر به شهادت می‌رسه. ببینم کافیه یا چند مورد دیگه برات بگم؟ نسل امروز : بازم بگو تا بهتر متوجه بشم. رزمنده دیروز : باشه پس گوش کن تا یکی دو مورد دیگه رو بهت بگم. ✍حسن تقی‌زاده بهبهانی @defae_moghadas2
به بهانه هفته دفاه مقدس 2️⃣ قسمت دوم رزمنده دیروز : بذار از یه فرمانده دیگه برات بگم. فرمانده‌ای که وقتی شب عملیات متوجه میشه که در دل میدون مین گیر افتاده و نه راه پس داره و نه راه پیش، سر بر سجده می‌ذاره و به بانوی دوعالم حضرت فاطمه زهرا متوسل میشه. آن دُردانه هستی هم به توسل آن فرمانده جواب میده و گردانش را از میدون مین عبور میده. به قلب دشمن میزنه و بر دشمن مسلط میشه. بگو ببینم اگه این جنگ مقدس نیست پس اسم کار این فرمانده رو چی میشه گذاشت؟ نسل امروز : راستش نمی‌دونم چی بگم. حتماً جبهه‌ای که آن فرمانده توش می‌جنگیده جبهه حق و الهی بوده که حضرت زهرا بهش کمک می کنه و راه و چاه رو بهش نشون میده. این جبهه قطعاً مقدس بوده. میشه اسم این فرمانده رو هم بهم بگی؟ چون ایمان این فرمانده می‌تونه الگوی خوبی برای نسل امروز ما باشه. رزمنده دیروز : این فرمانده شهید عبدالحسین برونسی فرمانده تیپ 18 جوادالائمه بوده که در آن موقع فرمانده یکی از گردانهای همین تیپ بوده. اگه می‌خوای جریان کامل چگونگی عنایت حضرت زهرا در آن شب به این فرمانده رو بدونی کافیه بری تو اینترت و همین موضوع را جستجو کنی تا کم و کیفش رو کامل بدونی. حالا که کار به اینجا رسید بگذار از یه بسیجی نوجوان 16 ساله دیگه بهت بگم تا متوجه بشی قداست دفاع ما از کجا آب می‌خوره. نسل امروز : خیلی خوبه شنیدن قصه این نوجوان‌ها برای ما هم خیلی مفیده. رزمنده دیروز : این نوجوان چون هم سنش کم بوده و هم جثه کوچکی داشته با اعزامش موافقت نمی‌کنند. هرچی تلاش می‌کنه کاری از پیش نمی‌بره. تا اینکه در یکی از روزهایی که اعزام بوده باز میاد و التماس می‌کنه. اما باز اعزامش نمی‌کنن. او هم خودش رو از یکی از پنجره‌های اتوبوس آویزون می‌کنه و چندین کیلومتر به همین حالت ادامه میده. تا اینکه مسئول اعزام متوجه او میشه. سریع اتوبوس رو نگه می‌داره. در حالی که تمام کف دستش خونابه جمع شده بود. وقتی مسئول اعزام حال او رو می‌بینه تحت تاثیر قرار می‌گیره و با اعزامش موافقت می‌کنه. این نوجوان بعداز آن بارها به جبهه می‌ره تا اینکه در عملیات کربلای پنج در اثر بمباران شیمیایی بشدت مجروح میشه. در طول هفده سال دوران جانبازی بیش از صدبار مورد عمل جراحی برای باز شدن نای تنفسی خودش قرار می‌گیره تا بتونه یه کم نفس بکشه. بالاخره به خاطر اثرات شیمیایی به شهادت می‌رسه. مطمئنم حتماً اسم این شهید رو هم نشنیدی. نسل امروز : نه نشنیدم لطفاً این شهید رو هم معرفی کنید. رزمنده دیروز : این شهید سیدجلال سعادت از نیروهای گردان فجر بهبهان بود که در جاده شهید صفوی شلمچه در کربلای پنج مورد بمباران شیمیایی قرار گرفت و بیش از هفتاد نفر از نیروهایش به شهادت رسیدند. فکر کنم همین قدر برای دلیل مقدس بودن دفاع ما کافی باشه. هرچند که هزاران مورد دیگه رو میشه مثال زد. نسل امروز : آره متوجه شدم و باید بگم که تا ابد این دفاع مقدس را گرامی خواهیم داشت. ✍حسن تقی‌زاده بهبهانی @defae_moghadas2
33.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 فیلمی پیدا شده از آرشیو ارتش آمریکا از مراحل تحویل جنگنده های تامکت اف 14 آمریکایی به نیروی هوایی ایران در زمان شاه در این فیلم تاریخی، عملیات وسیع لجستیک انتقال تجهیزات، ساخت پایگاه خاتمی اصفهان (که در دوران جنگ تحمیلی به پایگاه هشتم شکاری شهید بابایی تغییر نام یافت) و نیز تجهیز پایگاه یکم شکاری مهرآباد، ساخت و آماده سازی شهرک های مسکونی برای اسکان خانواده های کارمندان گرومن (مستشاران نظامی آمریکا) و آموزش پرسنل نیروی هوایی ایران نشان داده شده است. @defae_moghadas2
به نام الله پاسدار خون شهیدان ای روزهای بی بدیل ای شب‌های سخت دفاع مقدس در حسرت از دست دادن آن ایام دل ها کباب است و چشمان بارانی چه سنگرهای قشنگی داشتیم سنگر دعا و نیایش و مناجات در آن دوران ، هر چه خادم تر ، پیش خدا محبوب تر ای روزها و‌ شب‌های قدر دفاع مقدس داغ حسرت بر دل داریم که قدر تو را ندانستیم هنوز بوی عطر مناجات‌های شیر بچه های آن پیرِ میکده عشق خمینی کبیر در جای جای دوکوهه ، کارون ، کرخه و کوزران ، قلاجه به مشام می‌رسد .‌ ای رود خروشانِ اروند یادت می آید که چگونه غواص های بگذشته از جان دلِ تو را شکافتند و بر خط دشمن هجوم بردند ؟ ای شلمچه ؛ ای میعادگاه عاشقان ، یادت هست که چگونه شیران روز و عابدان شب ، در روز و شب‌های قدر کربلای پنج دژ قفل شده خط مقدم دشمن را شکستند . دست‌ها و سرها بلکه جانها را تقدیم حضرت معشوق کردند تا ایرانِ ما ایرانِ اسلامی بماند . ای دفاع مقدس تو همیشه در تاریخ ایران جاودان خواهی بود . و هم اکنون ما بازمانده های پر و بال شکسته دفاع مقدس بر گذشته خود مفتخریم. در آن دوران با تمام جانِ خود لبیک گویان رقص خون کردیم و به عرش رفتیم . امیدوار به نگاه پر رضایتِ ارباب بی کفنیم. لبخند منجی عالم ، مهدی موعود روزیتان گردد ای پیشکسوتان جنگ و شهادت . بهشت گوارای وجودتان باد ان شاءالله. 🌸🌺🌸🌺🌸🌹🌷🌷🌹🌹 @defae_moghadas2
🔰روز دوشنبه روز متعلق به امام حسن و امام حسین (علیهما السلام) با سلام و تحیت بر حضرتشان 🍃🌹🍃 🔸اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَا بْنَ رَسُولِ رَبِّ الْعالَمینَ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَا بْنَ اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَا بْنَ فاطِمَهَ الزَّهْراَّءِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا مُحَمَّدٍ الْحَسَنَ بْنَ عَلِی وَ رَحْمَهُ اللّهِ وَ بَرَکاتُهُ 🔸السَّلاَمُ عَلَیْکَ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ السَّلاَمُ عَلَیْکَ یَا ابْنَ أَمِیرِالْمُؤْمِنِینَ‌ السَّلاَمُ عَلَیْکَ یَا ابْنَ الصِّدِّیقَةِ الطَّاهِرَةِ فَاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسَاءِ الْعَالَمِینَ‌ السَّلاَمُ عَلَیْکَ یَا مَوْلاَیَ یَا أَبَا عَبْدِاللَّهِ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ‌... @defae_moghadas2
قسمت چهارم روایت گردان عمار -گروهان شهید باهنر ، فرمانده گروهان شهید سلیمی دل گرفته بودیم ، بی فرمانده دسته باید راهی عملیات می شدیم . برای چندمین بار اعلام کردند مهمات را کامل نموده و کم و‌کسری ها را به سرعت برطرف کنیم . آرام و قرار نداشتم . دلم شور و شوق رفتن داشت . گردان به راه افتاد . این بار گروهان شهید باهنر جلودار گردان بود . گردان عمار ، همراه گردان‌هایی که باید در شب اول به خط دشمن می زدند ، در یک دشت باز آماده رفتن شدند . هوا به ناگه طوفانی شد . گویی خاک به آسمان پاشیده شده است . من و شهید سلیمی دست به گردن هم انداختیم . گریه امان هر دوی ما را برد . دل کندن از فرمانده عزیزم سخت تر از سخت بود . در آن هوای طوفانی ، سه گردان به قصد زدن به خط دشمن باید راهی می شدند . اما راه گردان عمار با دو‌ گردان کمیل و مقداد متفاوت بود . ماموریت ما جای دیگری بود که خودمان از کم و کیف آن بی خبر بودیم . ستون گردانها آرام آرام ، در هوای طوفانی و خاک آلود برای زدن به دشمن رهسپار شدند .‌ کسی چه می دانست کدام یک از همرزمانش شهید یا مجروح می شود ! وداع با چشمان پر اشک و دلی پر از عشق به شهادت و ستونی که در پی فرماند اش راهی دیار وصل بود . کم کم ستون گردان عمار از دو‌ گردان کمیل و‌ مقداد فاصله گرفت . از هدف گردان و‌ نحوه درگیری کسی مطلع نبود . تا موقعی که راه می رفتیم ، هوای سرد کاری به کار ما نداشت . بدنها خود به خود گرم بود ، اما گاهی ستون گردان بنا به دستور متوقف می شد و سوز و‌ سرما به تن و بدن بچه ها نیش می زد . نیروی اطلاعات و عملیاتی که مامور بود ما را به سمت خط دشمن ببرد بچه محلم بود . باقر رجبی ، رفیق و هم محلی ام و من بعد از فرمانده گروهان ، نفر دوم یا سوم بودم . در مسیر حرکت گاهی به ستون دستور داده می شد بنشینیم و این بدترین دستور بود . بدنها یخ می کرد و سرما ، جان را به لب می آورد . گاهی صدای گلوله های پراکنده در فضای دشت می پیچید . اما آتش زیادی بر روی ستون نبود . کسی ساعت نداشت ؛ از گذشت زمان بی اطلاع بودیم . ناگهان خبری دهان به دهان به من رسید . معاون گروهان آقا محسن ملا محمدی تیر خورده بود . آقا ملا سنش از ما که نهایتاً هجده ، نوزده ساله بودیم خیلی بیشتر بود . صورت لاغر و سفید با ریشهای کم پشت و قدی متوسط و صدایی پر از محبت و صداقت و به شدت چایی خور و سیگاری . که سیگارش را عموما در ملأ عام نمی کشید .‌ آقا ملا را از بهمن سال شصت و یک می شناختم . بیشتر پدر بود برای ما تا معاون گروهان . حالا خبر رسیده که تیر خورده .‌ حالم گرفته شد . یادم آمد که در والفجر یک هم تیر خورده بود . من هم مجروح شده بودم و از آقا ملا بی خبر تا اینکه فرمانده عزیزم حمید ابراهیمی به درب خانه ما آمد و با هم به ملاقات آقا ملا رفتیم . در راه همه اش به فکر آقا ملا بودم . کم کم به نیروهای تیپ الغدیر رسیدیم و خوش و بش کنان از کنارشان گذشتیم . از لهجه آنها فهمیدیم بچه های یزد هستند . ستون آرام و گاهی با سر قدم‌های بلند ، دشت را به سمت دشمن می پیمود . بوی نم و رطوبت می آمد . دستور رسید بنشینیم . نشستیم به انتظار ... پایان قسمت چهارم @defae_moghadas2