روایت گردان عمار در عملیات خیبر - گروهان شهید باهنر به فرماندهی شهید سلیمی
قسمت ششم
صدای دل انگیز اذان صبح بلند شد . تیمم ؛ نماز و عجب نمازی . لباس خاکی ، سر و صورت خاکی ، و تیمم هم بر خاک و سجده برای خدا بر روی خاک .
از بی خبری کلافه بودم ؛ مثل همه بچه ها . دومین روز را در پشت خاکریز تجربه می کردیم .
عصر پا گذاشت به دشت و صحرا . زمزمه رفتن بود ؛ به کجا ؟ نامعلوم . هر چه بود بهتر از بلاتکلیفی و ماندن در بی خبری . دوباره سلاح ها چک شد . نوار تیر بارها منظم ، کوله های آر پی جی بر پشت انداخته ، دلها قرص و محکم . دل هوس رفتن داشت . چشم ها در تمنای اشک بود . روضه وداع در این دشت مناسبت داشت و رضا پور احمد خواند ؛دل ما کنده شد از دنیا . شب شد و آماده باش صد در صد ، و پرواز نزدیک . نماز را خواندیم و با دوستان قرار شفاعت گذاشتیم . ایفا ها رسیدند . گلوله های کاتیوشا و خمپاره بدرقه مان کردند . در دل تاریکی به سوی خط درگیری رهسپار شدیم . هر لحظه امکان داشت گلوله تانکی ایفای پر از بسیجی را شعله ور کند و دسته جمعی پرواز کنیم . دل آرام بود و قرص ؛ اسلحه به دست نشسته بودیم که ناگهان ایفای ما با خودروی جلو تصادف کرد . ظلمات کار خودش را کرده بود ؛ چشم های خسته راننده خودروی جلویی را ندید . اما بخیر گذشت این تصادف و کسی خراشی بر نداشت .
حرکت کردیم . آرام اما بی قرار . بی قرارِ رفتن به سوی آنچه خدا برایمان رقم زده . صدای ناله ی اگزوز ایفا با انفجارهای دور و نزدیک در هم آمیخته بود . چشم ، چشم را نمی دید اما با هر تکان ایفا تن و بدن بچه ها به هم می خورد . مدتی گذشت تا به مقصد رسیدیم . بنا به دستور به سرعت در زیر باران توپ و خمپاره و کاتیوشا نظمی نصفه نیمه گرفتیم و به جلو حرکت کردیم . به محوطه ای رسیدیم که پر از نیرو بود . از کدام یگان یا گردان معلوم نبود . هنوز مقصد برای ما نامعلوم بود که صدای ته قبضه کاتیوشا بلند شد . یک ، دو ، سه ، چهار ... ده ... بیست و دو و اندکی بعد صدای کر کننده اصابت کاتیوشا در اطراف ما شنیده شد .زمین سرد و نم دار را بی درنگ در آغوش گرفتیم . کنار من پسری هم سن و سال خودم دراز کشیده بود و نفس به نفس من شد . چشم در چشم هم شدیم و خندیدیم . پرسیدم : از کدام گردانی ؟ گفت : تخریبچی هستم . پرسیدم: بچه کجایی ؟ گفت : چهار راه گلچین . خندیدم و گفتم: بچه گلچین ، یه وقت گلچین نشی ؛ و با هم خندیدیم . تازه گرم حرف زدن شده بودم که فرمان رسید حرکت کنیم . نصفه نیمه از بچه گلچین خداحافظی کردم و همراه ستون گروهان باهنر راه افتادم . به تپه کوچکی رسیدیم . خدایا ! چه می بینم ؟ حاج همت عزیزم با بیسمچی اش روی تپه کم ارتفاعی ایستاده بود . ستون ما را دید و گفت : ماشاءالله بچه ها ، بروید این شاخ شکسته ها را درب و داغان کنید . چه صدای دلنشینی داشت حاج همت .
توانم هزار برابر شد . سر ستون پا تند کرد و سرعتمان بیشتر شد . به راه باریکی رسیدیم . نیم متر عرض راه بود .از یک طرف به هور متصل و از طرف دیگر به دژ عراق . گویا گردان ابوذر و بلال قبل از ما زده اند به خط . زمین باتلاقی بود . پوتین فرو می رفت و به سختی بیرون می آمد . بوی ماهی مرده همراه با بوی باروت در هم آمیخته ، دل روده آدم به هم می آورد .گاهی توپ یا خمپارهای در آب هور فرو می رفت و آب با شدت بر روی بچه ها پاشیده می شد . عرق سر و روی بچه ها را خیس کرده بود . گاهی صدای آه و ناله ای از زیر پای ما شنیده می شد . دستور رسید بنشینیم به انتظار . نمی دانستیم دقیقا دشمن کجاست و چگونه باید به خط عراق زد . نشستن در هوای سرد در زمینِ باتلاقی عرقِ ما خشک شد. اما در عوض شَتک آب هور که از اصابت خمپاره به هوا می پاشید پیراهن خاکی ما را خیس می کرد . دقیقه ها زیادی گذشت . صدای فرمانده عراقی از سمت دژ به گوش می رسید که یک ریز فریاد می زد و به نیروهای زیر دستش دستور می داد . اگر کسی سر بلند می کرد تا دژ عراق را ببیند ، دیگر سری نمی ماند . گاهی سکوت حاکم می شد و گاه باران گلوله فضا را پر می کرد . زمان به سرعت می گذشت و کار ما هنوز شروع نشده بود . منتظر بودیم برای زدن به خط اما دستور رسید عقب گرد کنیم . دوباره پا در زمین باتلاقی فرو رفت و سپس آه و ناله هایی کم رمق بلند شد . گفته شد هر کسی توان دارد، مجروحی را از میان باتلاق در آورد و به عقب منتقل کند . اشکم جاری شد . در آن تاریکی مجروحی را به هزار زحمت از لای گِل چسب ناک در آوردیم . چهار نفری به سختی مجروح را بلند کردیم . آنقدر گِل به تن مجروح چسبیده بود که حرکت را سخت کرده بود . نفس ها به شماره افتاد .
این بار هم عملیات نکرده عقب آمدیم .
گویی خط دشمن طلسم شده ...
ادامه در قسمت هفتم
@defae_moghadas2
❣
1.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#امام_خمینی:
💢با امثال آمریکا رابطه داشتن شرافتی نیست
💢آمریکا شرافت انسانی نداره چون مظلوم رو هرجا میبینه پوست میکنه.
@defae_moghadas2
❣
⚠️ اگر آمریکا و اسرائیل «لا اله الا اللّه» بگویند ما قبول نداریم...
امام خمینی (ره)، ۶ آبان ۱۳۶۰
@defae_moghadas2
❣
یاد شهدا
🌷 پاسدار شهید عبدالعلی اکبری
♦️ فرمانده سپاه میرجاوه استان سیستان و بلوچستان
🌷 تولد ۳ فروردین ۱۳۳۸ مبارکه استان اصفهان
🌷 شهادت ۲ مهر ۱۳۶۰ هنگام اقامه نماز،
توسط اشرار وابسته به دولت تروریست آمریکا در میرجاوه استان سیستان و بلوچستان
🌷 سن موقع شهادت ۲۲ سال
🌷 امروز سالگرد شهادت این شهید عزیز میباشد
✍بخشهایی از وصیتنامه این شهید عزیز
✅ فقط در سپاه است که احساس مي کنم به خدا نزديک تر شده ام
و خيلي خوشحالم که مي توانم گام مثبتي در راه اسلام و خط امام خمینی بر دارم.
✅ دوستان، برادران و همسنگران زيادي از پيش ما رفتند، شهيد شدند و به پروردگار پيوستند؛
و همين برادران هم که شهيد شدند، به من فهماندند که تا لياقت شهادت را نداشته باشي و لو اينکه در درگيري هاي شديدي هم باشي، جان سالم به در مي بري
✅ پس اول بايد زمينه را پيدا کرد. اگر خود را به خدا نزديک ساختي، خالص شدي و بي ريا و مومن بودي و فقط في سبيل الله کار کردي، به خدا خواهي رسيد؛ و گرنه سالها هم در سپاه باشي، در جنگ کشته نخواهي شد. اين عملاً به من ثابت شد.
✅ از پدر ها و مادرها مي خواهم جوانها را تشويق کنند که در راه اسلام و پاسداري از انقلاب اسلامي قدم بردارند.
✅ برادران پاسدار، پاسداري يک وظيفه و يک هدف است، نه يک شغل و عامل خوشگذراني و زندگي کردن؛
بنابراين من به جوانان پاسدار توصيه مي کنم که اين وظيفه را انجام دهند تا بتوانند به هدفشان برسند.
✅ برادران بايد نيت براي خدا باشد، توأم با عمل. اگر نيت نکني که براي خدا کار کني و خودت را سرگرم کني، هر قدر هم که عمل صالح انجام دهي، بي فايده است.
✅ بايد نيت کني که براي خدا کار کني و لازمه براي خدا کار کردن، رنج و سختي است. اگر رنج و سختي کشيدي، براي خدا است و اگر رنج و سختي نکشيدي، خودت را سر گرم کرده و به يک چيز دل خوش مي کني و کاري مي کني که آن وقت براي خدا نيست.
🤲 هدیه به ارواح طیبه شهدای امامین انقلاب اسلامی ،
امام الشهدا
و شهدای عزیزی که امروز سالگرد شهادتشان میباشد
و این شهید عزیز فاتحه باصلوات
🤲 دعای این شهید عزیز بدرقه امروزتان ان شاء الله
@defae_moghadas2
❣
2.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تلاوتهای کوتاه
شیخ محمد عمران
@defae_moghadas2
❣
حضرت آیتالله العظمی خامنهای حفظه الله:
در زمان مذاکرات برجام،
مسئولان وقت وقتی گفتند که
عادیشدن پروندهٔ هستهای ایران ۱۰ سال طول میکشد
بنده گفتم
۱۰ سال یک عمر است
و بنا شد قبول نکنند
اما بههرحال قبول کردند.
انجام دادند!»
✍شارلاتانهایی که در تربیونهای عمومی ادعای هماهنگی کامل با رهبر معظم انقلاب اسلامی را داشتند
اما
در پس پرده، به راحتی از توصیههای معظمله عبور کردند
و کشور را در دام برجام و مکانیسم ماشه انداختند
@defae_moghadas2
❣
4.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 روایت دفاع مقدس
@defae_moghadas2
❣
به حکم ما رأیت الا جمیلا
و به گواه صلابتِ تو در بند اسارت
اسارت هم زیباست اگر هدف خدا باشد
#اسطوره_گمنام
#شاگرد_مکتب_زینب
#شهید_محمد_شهسواری🌷
#مرگ_بر_صدام_ضد_اسلام
┄┅┅┅┅❁🌷🌷🌷🌷❁┅┅┅┅┄
@defae_moghadas2
❣
دست از طلب ندارم
تا کامِ من برآید
یا تن رسد به جانان
یا جان ز تن برآید ...
#یا_مهدی_ادرکنی
#تیپ_المهدی_فارس
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
┄┅┅┅┅❁🌹🌹🌹🌹❁┅┅┅┅┄
@defae_moghadas2
❣
کار باید پیش رود
درست هم پیش رود
اما کارها تمامی ندارد
حواستان باشد
خلاف قانون اسلام کاری انجام نشود
هدف وسیله رو توجیه نمیکند
#شهید_محمد_بروجردی
┄┅┅┅┅❁🌸🌸🌸🌸❁┅┅┅┅┄
@defae_moghadas2
❣
❣،،زیارت وادی عشق،،
قسمت سوم :
برو به زمان صبحانه خوردن بچهها. شهید عمو علی مواساتی را یادکن. میبینی چطور با عشق و محبت روی علاءالدین نفتی سبز رنگی که برای گرم کردن چادر گذاشتهاند نون داغ میکنه. با کتری مجلسی چای چیش خروسی و خون کفتری را درون لیوانهای پلاستیکی قرمز میریزه و میده به بچهها تا با لقمهای پنیر بخورن. بچهها آنقدر دویدهاند که حسابی گرسنه شدهاند. صفای کنار هم بودن هم بر اشتهاشون افزوده است. میبینی هرچه عمو علی نون داغ میکنه بچهها در عرض سه سوت اونو تموم میکنن. عمو که از نون گرم کردن فارغی نداره و عاصی شده صداش رو بلند میکنه و با خنده میگه بابا مگه شکم شما ته نداره که پُر نمیشه؟ اگه نمیتونین از جاتون بلند شین تا بگم جرثقیل بیاد بلندتون کنه. اما بچهها میخندن و باز میگن نون برسون که ما تازه گوشه شکممون پر شده. عمو علی هم میخنده و باز نون داغ دیگری میده دست بچهها. میبینی با چه لذتی میخورند. آن نون و پنیری که بچهها با آن عشق میخورن لذیذترین و خوشمزهترین غذای دنیاست. چیزی که غذای پر زرق و برق و رنگ و وارنگ امروز ما مزه آن را ندارد. اکنون که در کنار آنها لذت صبحانه خوردن را بردی بیا و به همراه بچهها از سرازیری پادگان پایین برو. در کنار رودخانه و سد دز کنار پادگان با آنها به آموزش برو. آموزش امروزشان پاروکشی با قایقهای بادی جیمینی در خلاف جهت جریان آب است. غُرولُند بچهها بلند شده که ما هنوز پاروکشی در جهت جریان آب رو یاد نگرفتیم و دور خودمون میچرخیم. اونوقت چطور خلاف جهت جریان آب پارو بزنیم. حال تو هم با آنها سوار بر قایق جیمینی بشو. پارو دست بگیر و با آنها پارو بزن. باید با هم پارو بزنید والا دور خودتون میچرخید. حالا همه باهم یک دو سه. این حرف اول مسئول آموزش بود. یادت هست پارو کشیدن خلاف جهت آب چه نیرو و توانی از بچهها میگرفت. هنوز چند متری جلو نرفته بودند که پاروزنای یک سمت خسته میشدند. قایق میچرخید و باز با جریان آب برمیگشتند سر جای اول و بدنبالش خنده بچهها به هوا میرفت. خوب نگاه کن قایقی که شهید سید آقاحسین عزیزی درون آن هست با شوخیهای سید همه روده بر شدهاند. بیشتر دور خودشون میچرخند. حتی در آن شرایط هم دست از شوخی کردن برنمیدارد. میبینی فرمانده و مسئول آموزش هم از خنده و شوخی آنها به خنده افتادهاند. قایق عمو علی هم دست کمی از قایق سید از لحاظ خنده و شوخی ندارد. اکنون سری هم به کلاس شنای آنها بزن. میبینی چطور از شدت سرمای آب در سرمای زمستان میلرزند. صدای چق چق بهم خوردن دندانهاشون را از سرمای آب میشنوی؟ لزرش تن و بدنشان از بادی که به بدن خیسشان میخورد را می ببینی؟....
✍حسن تقیزاده بهبهانی
@defae_moghadas2
❣