eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.5هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.4هزار ویدیو
27 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🔅صداي دلپذيري داشت ، انقدر زيبا مصيبت خواني و مداحي مي كرد كه انسان باورش نمي شد او يك نوجوان هفده ساله است . يك روز هنگام اذان در نماز جمعه آنقدر صدايش برايم دلپذير بود كه خود به خود گريه ام گرفت. 🔅هميشه يك دفترچه همراهش بود و مصيبتهايي را كه مي خواند درآن یادداشت می نمود. وقتی مصیبت درمورد شهدای کربلا می خواند آنقدر زیبا می خواند که دوست داشتم ساعت ها درکنار اوباشم . 🔆راوي: محمد سلامات @defae_moghadas2 🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🔅از آن جائی که من یک روحانی بودم وبرای مردم مصیبت می خواندم ، نمی توانستم به زیبائی او مصیبت بخوانم. در جبهه از فرمانده اش خواستم که به اواجازه دهد هر روز به بنده مصیبت خوانی یاد بدهد ، فرمانده اش موافقت نمود. 🔅 به ایشان گفتم شما خیلی حزین مصیبت خوانی می کنید به من هم یاد می دهید. او گفت : فکرنکنم آن طور که شما آن را حزین می خوانید، بخوانم؛ حرف اورا قطع کردم وگفتم: جواب من یعنی این بود ، او موافقت کرد به یک شرط که او نزد من بیاید . او می گفت : شما بزرگتر ازمن هستید واین از ادب دور است که بزرگتر نزد کوچکتر برود . تواضع واخلاقش بی نظیر بود. 🔆 راوی: محمدسلامات حماسه جنوب-شهدا @defae_moghadas2 🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🔅ماموریت سختی در جزيره مجنون داشتيم، آنهم در تیر ماه که درجه حرارت ۵۲ درجه و رطوبت بالای ۱۰۰ درصد بود ،در ان هوا حتي نفس کشیدن سخت بود. 🔅علی با شور خاصی در آن سختی کارهایش را به خوبی انجام میداد . ایشان با روحیه قرآنی و شوخ طبعی باعث شده بود گرما و سختی جزيره مجنون قابل تحمل شود. 🔅 ظهر ها برای فرار از گرما چند ساعت در آب میماندیم و شبها با وجود پشه و خرمگس کسی خواب نداشت و علی در این سختیها با وجود سن كم (۱۵ سال) هیچوقت اعتراضی نکرد و به خوبی خدمت میکرد. 🔆راوي: حاج فريد خميسي حماسه جنوب- شهدا @defae_moghadas2 🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 🔅در جبهه فاو فاصله ما با دشمن کمتر از ۲۰۰ متر بود و باید هر شب تعدادی از بچه های شجاع و آماده میرفتند به فاصله ۵۰ یا ۱۰۰ متری دشمن کمین میکردند . علی گازرپور با اصرار زیاد همیشه یکی از ان رزمندها بود. 🔅یک شب رفتم کمین برای سرکشی که بعد از گذشتن از یک مانع، ناگهان با علی روبرو شدم و برق صورتش در ان تاریکی خاطره ای است که هیچوقت فراموش نمیکنم. 🔆راوي: حاج فريد خميسي حماسه جنوب- شهدا @defae_moghadas2 🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 🔅شب قبل از عملیات کربلای پنج نزد من آمد وگفت : می خواهم اجازه از شما بگیرم من گفتم که اجازه ام دست شماست شما معلم بنده هستید . او گفت : شاید امروز آخرین جلسه دیدارمان باشد اگر شهید شدم برسر قبرم مصیبت می خوانی ؟ اشک چشمانم را دربرگرفت به اوگفتم مگر قرار است امشب شهید شوی شوی او با شوخی گفت : من گفتم شاید امشب آخرین جلسه دیدارمان باشد من اورا در آغوش گرفتم به اوگفتم : اگر توانستم دریغ نمی کنم . 🔅آن شب به همراه مصیبت خوانی اش مثل همیشه گریه می کرد بعد از ساعتی ازمن خداحافظی نمود و بعد از اذان صبح فهمیدم که او شهید شده است . 🔆راوی: محمدسلامات _شادی روح امام شهدا و شهدا صلوات 🌺 حماسه جنوب-شهدا @defae_moghadas2 🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
دلمان تنگ، زمین تنگ، زمان پر حسرت... تو دلت شاد، چه آرام، در آغوش ... @defae_moghadas2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ 🔻 من با تو هستم 9⃣1⃣ خاطرات همسر سردار شهید سید جمشید صفویان ❣ "نگذاشتم مراد و محبوبش را ببیند" اوایل سال ۶۳ بود. دو، سه ماهی مانده بود که فرزندمان متولد شود. یک روز آمد خانه و با هیجان خاصی گفت اسممان در آمده که برویم ملاقات امام. قبلا به من قول داده بود که یک بار مرا به ملاقات امام برد. با این وضعیتی که من داشتم بعید می دانستم که بشود به مسافرت رفت ولی باز هم رفتیم و با دکتر مشورت کردیم. دکتر اجازه نداد و گفت که مسافرت برایت خطرناک است. من هم به سید جمشید گفتم: «حالا که نمیشه من بیام، پس شما هم نباید بری.» و هرچه اصرار کرد راضی نشدم که او تنهایی برود. سید جمشید با علاقه ی وصف ناپذیری بی تاب بود که به ملاقات امام برود و من هم متاسفانه حسابی روی دنده ی لج افتاده بودم و می گفتم که اگر شما بروی من هم می آیم. یا باهم برویم یا هیچکدام... نمیدانم شاید از غصه ی اینکه نمی شد که من هم بروم یا اینکه میخواستم امتیازش محفوظ بماند که بار دیگر باهم برویم.. خلاصه مانع رفتنش شدم. بچگی کردم. اشتباه کردم. آن روز نگذاشتم مراد و محبوبش را ببیند و دیگر هیچ وقت ندید و این عذاب وجدان برای همیشه برایم ماند... آن شب سید جمشید خیلی ناراحت شد. ناراحتی و غصه را در تمام وجودش میدیدم اما چون من رضایت ندادم، نرفت. شاید با خودش فکر می کرد که این همه به جبهه می رود و من تنها میمانم، دیگر درست نیست که بدون رضایت من برای ملاقات امام برود و دوباره من تنها بمانم. خیلی ناراحت شد، ولی طبق معمول سکوت کرد. هیچ حرفی نزد و خوابید. روز بعد و روزهای بعد هم هیچ وقت این مسئله را مطرح نکرد و به رخم نکشید. انگار نه انگار که چنین مسئله ای بوده. همراه باشید با قسمت بعد 👋 @defae_moghadas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا