🌸💝🌸💝🌸💝🌸💝
پيام بهاري طلبه شهيد💖
علي اصغر نادري
💟 اميدوارم در اين بهار ازادي و دگرگوني و تحول طبيعت ، ما و شما و جميع مسلمانان بتوانيم از قيد نفس ازاد شويم و قلبمان با عنايت الهي دگرگون و متحول شود .
❤️همت از ما و توفيق از او
💟 يكسال ديگر چون ساليان ديگر از دست ما رفت ، جهان و طبيعت همگي نو شدند ولي ما كهنه گشتيم و در گامي ديگر به درياي مواج مرگ نزديكتر ...، بيائيد محاسبه كنيم كه چقدر اندوختيم و چه اندازه از كف داديم.
💟 كاهش هجوم هواي نفسانيه پس از ٣٦٥ روز مجال تنفسي بدهد تا اندكي به خود بپردازيم و سبكتر شويم . كاري كه شهداي سماوي ، خوب از عهده ان بر امدند و چقدر دلم ميخواهد كه با انها باشيم.
❤️ ❤️ما هر چه داريم به دل كوبيده ايم و انها هر چه داشتند به گل كوبيدند و رفتند.
طلبه شهيد علي اصغر نادري
محل شهادت : ارتفاعات حاج عمران عراق
عمليات والفجر ٢
حماسه جنوب - شهدا
@defae_moghadas2
🌸💝🌸💝🌸💝🌸💝
#اطلاعیه_اهوازی ها
🌹سومین سالگرد شهدای مدافع حرم
#سردار_حاج_حمید_مختاربند
#سردار_حاج_هادی_کجباف
#سردار_حاج_فرشاد_حسونی_زاده
#حمیدرضا_فاطمی_اطهر
#حاج_نادر_حمید
سخنران:سردارسرتیپ محمدجعفر اسدی
مداح: حاج مهدی سلحشور
زمان:شنبه ۲۱ مهر ماه
مکان:مسجد گلزار بهشت آباد اهواز
#نشر_حداکثری
#هرچقدر میتونید دعوت کننده باشیدو
اطلاعیه رو به همه برسونید
تا کور بشه چشم دشمنان#داخلی و خارجی که چشم دیدن حضورمردم در چنین مراسمهایی رو ندارند.
❣💕❣💕❣💕❣💕❣💕
#شهید_علیرضا ایران نژاد
❣ از جوانان دوست داشتنی و معنوی گردان کربلا و گروهان مکه بود که در عملیات سخت و آبی خاکی بدر تاثیر مهمی داشت. عملیات بدر اولین ماموریت آبی خاکی گردان بود و به عنوان خط شکن حضور داشت.
❣ آموزشهای سخت شنا و غواصی و زندگی در شرایط سخت از تمرین های این ماموریت بود که حدود 3 ماه طول کشید.
حتی عده ای برای آموزش شنا به تهران فرستاده شدند و تعدادی جهت آموزش غواصی به شمال کشور رفتند.
❣ فاصله 23 یا 27 کیلومتری خط خودی با دشمن و عبور از نی زارهای شناور از سختی های عملیات بدر بود.
به همین سبب رزمندگان آماده ای از لحاظ جسمانی و شنا باید آماده می شدند و همین بود که آموزش ها را خیلی دشوار کرده بود.
❣ شنا ، پارو زدن و چپ کردن و برگرداندن قایق، تمرین همه روزه و شبها بود که شهید ایران نژاد با قامتی بلند ولی لاغر اندام بصورت جدی در تمرینات حاضر مي شد و تلاش می کرد تا از این راه به معبود خود برسد.
❣ و سرانجام در بحبوحه درگیری و جلوگیری از تک دشمن به آرزوی خود رسید و به جمع صمیمی شهدا پیوست.
فرید خمیسی
حماسه جنوب - شهدا
@defae_moghadas2
❣💕❣💕❣💕❣💕❣💕❣
◾️سیگار
👈 شهید اسماعیل دقایقی
از من پرسید: «ابو جعفر! سیگار می کشی؟» پاسخ دادم: «نه» گفت: «خب، تو خوبی (برتری).» دوباره پرسید: «مجردی؟» | گفتم: «آری» | گفت: «پس چرا زنده ای؟ مانده ای که چه؟ شهید بشو که بهتر است!»
آری بذله گویی ها و شوخی های دل چسبش پخته بود و مناسب حال افراد یاد باد آن که چو یاقوت قدح خنده زدی
در میان من و لعل تو حکایت ها بود
راوی: ابو جعفر شیبانی
@defae_moghadas2
❣
❣
🔻 من با تو هستم 9⃣2⃣
خاطرات همسر سردار شهید
سید جمشید صفویان
"آموزش رانندگی"
سال ۶۴ از طرف کمیته یک ماشین پیکان به اسم ما در آمد. رفت تهران و آن را تحویل گرفت. ماشین بین راه خراب شد و آن را با یدک کش به دزفول آوردند.
سید جمشید دوست داشت که من رانندگی یاد بگیرم. در همان مدت کوتاهی که ماشین را داشتیم سعی کرد که به من آموزش رانندگی بدهد. روز اول که برای آموزش رفته بودیم، گفت: «بسم الله الرحمن الرحيم، خب شروع می کنیم. اولین درس آیینه...» و چند نکته ی رانندگی را تذکر داد. بعد پرسید: «خب، اگه الآن یه خانم اومد جلوی ماشین چی کار می کنی؟!»
گفتم: «خب، یه بوق میزنم، بره کنار.»
گفت: «نه!... اشتباهت همین جاست! اگه یه آقا اومد جلوت، باید به بوق بزنی ولی اگه یه خانم اومد جلوت، باید دوتا بوق بزنی!»
گفتم: «اه... یعنی چه؟ داری خانم ها رو مسخره می کنی؟!»
گفت: «نه بابا! آخه خانم ها خیلی مشغله ی فکری دارن. بوق اول رو که میزنی از فکر آشپزخانه و شوهر و بچه بیرون میان، بابوق دوم تازه متوجه ماشین می شن..." بعد از چند روز آن ماشین را هم فروختیم و خرج ساخت خانه کردیم.
همراه باشید با قسمت بعد 👋
@defae_moghadas
❣
http://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣
🔻 من با تو هستم0⃣3⃣
خاطرات همسر سردار شهید
سید جمشید صفویان
"یک گردان پسر دارم و یک دختر!"
سید جمشید دوست داشت برای جشن تولد یک سالگی زهرا جشن مفصلی با حضور همه ی فامیل، برگزار کند؛ ولی چون پسر همسایه مان شهید شده بود کسی را دعوت نکردیم و فقط کیکی خرید و خودمان دورهم نشستیم و عکس گرفتیم اما دومین جشن تولد زهرا را مفصل برگزار کرد. در آن شرایط جنگ و موشک باران دزفول و با توجه به موقعیت سید جمشید که از فرماندهان جنگ به شمار می آمد، اصلا انتظار چنین روحیه ای را از او نداشتند؛ حتی بعدها یکی از آشنایان که عکس تولد زهرا را در لباس عروس دیده بود، با اعتراض گفت: «انتظار این کارهای طاغوتی رو از شما نداشتیم!» اما سید جمشید هر چیزی را سر جای خودش تمام و کمال انجام می داد. هم جبهه اش را می رفت، هم تمام روز و شبش را در کمیته و مسجد خدمت می کرد و هم مدتی را که در اختیار خانواده بود سنگ تمام می گذاشت و سعی می کرد که محیط خانه را شاد و سرحال نگه دارد.
یک روز قبل از جشن تولد، زهرا را گذاشته بود روی دوشش و مرتب دور باغچه می چرخید و می گفت: «به اطلاع کلیه اعضای خانواده ی صفویان می رساند، فردا تولد زهرا خانم می باشد. همه تشریف بیاورید به صرف شیرینی و کیک..» زهرا که خیلی زود به حرف زدن افتاده بود، خیلی بانمک همراه او این اطلاعیه را می خواند و گاهی هم از شدت خنده و تکان هایی که روی دوش بابا میخورد صدایش بریده بریده می شد. آن روز جشن تولد زهرا در محیطی شاد برگزار شد و با این برنامه فضای خانه عوض شد. چند نفر از بچه های فامیل هم آمده بودند. برنامه که تمام شد سید جمشید به دو تا از دخترهای کوچک که مانده بودند گفت: بیایید بریم که برسونمتون خونه تون.» خواهر بزرگتر که هفت، هشت سالش بود گفت: «برای چه برسونی خونه؟»
سید جمشید گفت: «خب دیگه جشن تولد تموم شده. او هم گفت: «آهان!... حالا که میخواید برقصید ما بریم؟!» سید جمشید زد روی دستش و با خنده گفت: «اه اه اه..... رقص چیه؟ عجب... آخه تنبکمان رو دیدی که می خوایم برقصیم؟!»
با این وضع، از بردن آنها صرف نظر کرد و زنگ زد به پدر و مادرشان و به آنها هم گفت که برای شام بیایند منزل ما.
برای تهیه ی شام، سید جمشید مشغول آماده کردن زغال و منقل شد و من هم در آشپزخانه جگر و گوجه سیخ می زدم. زغال ها که خوب قرمز شدند. سیخ های جگر را برایش بردم و رفتم داخل آشپزخانه تا گوجه ها را هم سیخ بزنم. سیخ های گوجه را آماده کردم و از آشپزخانه آمدم بیرون تا به او بدهم؛ اما نه سید جمشید بود و نه منقل. خانه بزرگ بود و دورتادورش اتاق بود. آن طرف خانه را که نگاه کردم دیدم منقل را برده پشت کولر آبی اتاق پذیرایی و تند تند دارد باد می زند. تمام دود جگرها به وسیله ی کولر به داخل اتاق کشیده می شد. صدای پدرش بلند شد:" چه خبره؟ دارید چی کار می کنید. این دود چیه؟!» سید جمشید گفت: «من که قبلا گفتم جشن تولد داریم به صرف شام!» پدرش گفت: «آخه این دیگه چه شاميه؟!»
سید جمشید خندید و گفت: «نه! من گفتم به صرف دود شام! نه خود شام.»
همراه باشید با قسمت بعد 👋
@defae_moghadas
❣
http://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣