حماسه جنوب،شهدا🚩
🍃🌸 #شهید_مدافع_حرم_مصطفی_خلیلی🕊🌹 @defae_moghadas2
🍃🌸
« همسرم داوطلبانہ بہ جبهہ دفاع از حرم رفت و میگفت : اگر قرار باشد بالای منبر مردم را بہ جهاد دعوت ڪنم ، شایستہ است پیش از همہ آنها خودم قدم در میدان بگذارم .»
حجت_الاسلام_شهید_مصطفی_خلیلی🕊🌹
راوی : همسر شهید
ولادت : ۶۷/۶/۱۸ ، خوزستان
شهادت : ۹۴/۱۱/۱۲ ، سوریہ
@defae_moghadas2
1.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اسـرار قلب مادر شھید
برڪسے فاش نمےشـود
حتے فرزندش... 😔
اماوقتےدرآغوش خداحافظےشان
یڪ لحظہ عطر شھادتـ بپیچد
هردو مے فھمند ڪہ دیگر
شھادتـ از آن بالا حوالہ شده|
#بیادمادرانصبورشھدا💕
@defae_moghadas2
🍃🌸
هر کس که پیمان ولا دارد بیاید
هر کس هوای کربلا دارد بیاید
#شهید_حجت_الله_رحیمی🕊🌹
@defae_moghadas2
حماسه جنوب،شهدا🚩
🍃🌸 هر کس که پیمان ولا دارد بیاید هر کس هوای کربلا دارد بیاید #شهید_حجت_الله_رحی
🍃🌸
محبوب من !
#شهادت را نه برای فرار از مسئولیت اجتماعی ،
و نه برای راحتی شخصی میخواهم ؛
بلکه از آنجا که شهادت در راس قله کمالات است و بدون کسب کمالات ، شهادت میسر نمی شود ، میخواهم ،
و خوشا به حال انان که با شهادت رفته اند.
#شهید_حجت_الله_رحیمی🕊🌹
@defae_moghadas2
4_364167730112233485.mp3
زمان:
حجم:
1.53M
اگر گناه من زیاده
خدا به من #حسینُ داده . . .
#مداح:شهید حجت الله رحیمی
#التماس_دعا💔
@defae_moghadas2
📗✨📕✨📗
⚡️ادامه داستان واقعی
#بدون_تو_هرگز📚
#قسمت_سی_و_پنجم: برای آخرین بار
این بار هم موقع تولد بچه ها علی نبود ... زنگ زد، احوالم رو پرسید ... گفت؛ فشار توی جبهه سنگینه و مقدور نیست برگرده ...
وقتی بهش گفتم سه قلو پسره ... فقط سلامتی شون رو پرسید ...
- الحمدلله که سالمن ...
- فقط همین ... بی ذوق ... همه کلی واسشون ذوق کردن...
- همین که سالمن کافیه ... سرباز امام زمان رو باید سالم تحویل شون داد ... مهم سلامت و عاقبت به خیری بچه هاست ... دختر و پسرش مهم نیست ...
همین جملات رو هم به زحمت می شنیدم ... ذوق کردن یا نکردنش واسم مهم نبود ... الکی حرف می زدم که ازش حرف بکشم ... خیلی دلم براش تنگ شده بود ... حتی به شنیدن صداش هم راضی بودم ...
زمانی که داشتم از سه قلوها مراقبت می کردم ... تازه به حکمت خدا پی بردم ... شاید کمک کار زیاد داشتم ... اما واقعا دختر عصای دست مادره ... این حرف تا اون موقع فقط برام ضرب المثل بود ...
سه قلو پسر ... بدتر از همه عین خواهرهاشون وروجک ...
هنوز درست چهار دست و پا نمی کردن که نفسم رو بریده بودن ...
توی این فاصله، علی ... یکی دو بار برگشت ... خیلی کمک کار من بود ... اما واضح، دیگه پابند زمین نبود ... هر بار که بچه ها رو بغل می کرد ... بند دلم پاره می شد ...
ناخودآگاه یه جوری نگاهش می کردم ... انگار آخرین باره دارم می بینمش ... نه فقط من، دوست هاش هم همین طور شده بودن ...
برای دیدنش به هر بهانه ای میومدن در خونه ... هی می رفتن و برمی گشتن و صورتش رو می بوسیدن ... موقع رفتن چشم هاشون پر اشک می شد ... دوباره برمی گشتن بغلش می کردن ...
همه ... حتی پدرم فهمیده بود ... این آخرین دیدارهاست ... تا اینکه ... واقعا برای آخرین بار ... رفت ...
@defae_moghadas2
🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷