eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.5هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.5هزار ویدیو
28 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸 کتاب "اسماعیل مادرم شد" خاطرات حاج خانم فرجوانی ..... زمانی که اسماعیل کلاس پنجم ابتدایی بود، متوجه تغییر در رفتار و نظم در رفت و آمدش به خانه شدم. چون درگیر سروسامان دادن کارهای ناهید و اکبر آقا بودم، علت آن را به طور جدی پیگیری نکردم. بالأخره کلاس پنجم را تمام کرد و باید او را در کلاس بالاتر ثبت نام می کردم. آن زمان، یک مدرسه نمونه مردمی تأسیس کرده بودند که دختر و پسر با هم و در یک جا درس می خواندند. اسماعیل را برای اول راهنمایی، وندا را برای اول ابتدایی در همان مدرسة مختلط ثبت نام کردم، تا کنار هم باشند و با هم بروند و برگردند. روز اول که اسماعیل به مدرسه رفت و متوجه شد که آن مدرسه مختلط است، خیلی ناراحت شد و وقتی به خانه برگشت، گفت: «مامان! خیلی اشتباه کردی ... نباید نه ندا را اینجا ثبت نام می کردی و نه مرا! ...» .. جهت تهیه کتاب با برادر کفایی هماهنگ فرمایید / قیمت 16 هزار تومان (0935 932 7356) خیابان ادهم، نبش امام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حماسه جنوب،شهدا🚩
‍ 🌺🍃 علی رضا در سخت ترین شرایط جنگی شروع به شوخی می کرد و سعی می کرد با خنداندن بچه ها مانع از مایوس شدن و کپ کردن آنها شود. عبادات شبانه اش معروف بود و همه اورا به عرفان و عبادات روزانه و بخصوص شبانه اش می شناختند. نمازهای شبش را پشت خاکریز خودی ودر منطقه کاملا خطر بین دو طرف شروع می کرد و با شروع نماز بر حالات عرفانی اش اضافه می شد و در رکعت های بعدی خود را به دشمن نزدیکتر می کرد. این حرکات او باعث ترس نیروهای خودی می شد و سعی می کردند مانع از انجام آن شوند .و به او می گفتند نمازت را در حفاظ خاکریز بخوان و پشت خاکریز نرو . ولی او دوست داشت تا آنجا که ممکن است نماز خود را با اخلاص و خطر پذیری بیشتر بخواند و به این شکل صاف تر و بی ریاتر با خدا صحبت کند. انجام این حرکات و توسل و یقینی که به دستورات قرآنی پیدا کرده بود باعث شده بود که نه تنها درتاریکی شب به شناسایی دشمن می رفت بلکه در روشنایی روز هم به جلو می رفت وقتی از او سوال می کردند چطوری جلوی دشمن می روی و آنها ترا نمی بینند ؟ بعد از اصرار فراوان بچه ها گفت : من آیه شریفه وجعلنا را می خوانم بدون اینکه دیده شوم جلو می روم. او موقع شوخی بسیار شوخ و بذله گو بود و سر بسر بچه ها می گذاشت . آب سر بجه ها می ریخت و غیره . وقتی موقع کار می شد یک فرد مقرراتی و بسیار سخت گیر می شد و اگر کسی خارج از وظایفش عمل می کرد با او برخورد می کرد و می گفت وقت کار است و هرچیزی وقت خود را دارد. هیچ علاقه ای به اینکه خود را مطرح کند نداشت راوی : عبدالرضا صابونی @defae_moghadas2 🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✳️ سبک زندگی شهدا روز عقدکنان بود. زن های فامیل منتظر بودند داماد را ببینند. وقتی آمد، گفتم: «اینم آقا داماد، کت و شلوار پوشیده و کراواتش رو هم زده، داره می آد.» مرتب و تمیز بود، با همان لباس سپاه، فقط پوتین هایش کمی خاکی بود. هرچه به عنوان هدیه ی عروسی به ما دادند، جمع کردیم کنار، او هم به ما گفت: «ما که اینارو لازم نداریم. حاضری یه کار خیر باهاش بکنی؟» گفتم: «مثلا چی؟» گفت: «کمک کنیم به جبهه.» گفتم: «قبول!» بردمشان درب مغازه لوازم منزل فروشی. همه شان را دادم، ده-پانزده تا کلمن گرفتم. شهید مهدی باکری @defae_moghadas 🍂
🌺❣🌺❣🌺❣🌺 ❣ شهید عبدالزهرا سعد فرزند علامه مرحوم حاج شیخ طعمه سعد رحمت الله علیهم و علی جمیع الشهداء و اموات جمع حاضر شهید عبدالزهرا سعد اولین فرمانده بسیج جوانان شهرستان دزفول بود که در تاریخ ۷/ ۱/ ۱۳۶۱ در جبهه رادار دشت عباس شوش در عملیات پیروز فتح المبین شهید شدند. شاخص های ویژه این شهید👇 🌴ولادتش مصادف بود با ولادت حضرت فاطمه زهرا س 🌴شهادتش مصادف با شهادت حضرت زهرا س 🌴در عملیات غرور آفرین فتح المبین با رمز حضرت زهرا س فردی مومن متدین و انقلابی به تمام معنا مخلص شجاع و رتبه اول دبیرستان های دزفول بود روحش شاد و یادش گرامی باد🌺 @defae_moghadas2 ❣🍂❣🍂❣🍂❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 دعای مستجاب شب جمعه بود که بچه ها به خط زدند و جمعه صبح در ماووت عراق بودند. حین پیشروی به جنازه قطعه قطعه چند تا از بچه ها رسیدیم. در جیب یکی از آنها کاغذ یادداشتی خونین به چشم میخورد که در بالای آن نوشته بود: «این حرف ها را با خدا میزنم: خدایا دیگر تا کی صبر کنم؟ امکانش هست که امشب مرا شهید کنی؟ امکان دارد فراق ما را از بین ببری؟ خدایا می شود امشب آخر زندگی من باشد و امشب دیگر بیایم پیش تو؟» @defae_moghadas2
‍ 🍃🍂🍃🌺🍂🍃🍂 🌷شهادت هديه ای است از جانب خداوند برای کسانی که لايق هستند. امام خمينی (ره) 🌷شلمچه و اروند قطعه‌اي از بهشت بود كه جمعي از شهداي دفاع مقدس را ميهمان وصال و به بهشت جاويد رهنمون كرد. شب ۲۱/بهمن/۱۳۶۴ گردان ما منتظر دستور فرمانده بود که عملیات والفجر ۸ را آغاز کند. در تاریکی شب ، به راه افتادیم و مسیر مشخص شده را حرکت کردیم تا اینکه برخورد کردیم به یک معبر پر از مین که باید چند نفری داوطلبانه معبر را باز میکردند هنوز سخنان فرمانده تمام نشده بود که بهرام عیسوند رحمانی را دیدم که از بین بچه ها بیرون آمده بود و اعلام آمادگی کرد میخواست با اون قامتی که داشت مسیر را باز بکند اما خوشبختانه این معبر را بچه های تخریب باز کرده بودند و به راه خود ادامه دادیم... عیسوند رحمانی عیسوند رحمانی عیسوند رحمانی عبدرحمانی چهار شیرمرد روزگار کوی طالقانی که مایع افتخار برای پدران خود و شهر و کشور خود شده اند این شهیدان فرزندان دوبرادر نادعلی و حاضر رحمانی هستند... 🍂🍃🍂🌺🍃🍂🍃
هوایے باز را ازدسٺ دادم بهشتے ناز را ازدسٺ دادم شهیداڹ دسٺ‌هایم رابگیرید ڪه من پرواز را ازدسٺ دادم
°•|🌿🌸 سبڪبالان!ڪجا؟ جامانده ام من طیوران! لنگ مانده ام من پریدیدو بہ یڪرنگے رسیدید شدم همرنگ و رسوا مانده ام من صبحتون_شهدایی👋