❤️🎊❤️🎊❤️🎊❤️🎊❤️🎊
🎤 از دوران نوجوانیت واسمون بگو، چطوری گذشت ؟ اون زمان مصادف بود با دوران انقلاب، با توجه به اینکه سن کمی داشتی، اون روزا رو چطور گذروندی ؟
🍀 عاشق سوال پرسیدنتونم، یه سوال میپرسید که ده تا سوال از بغلش میزنه بیرون 😄
🍀 خدمتتون عرض کنم که من از همون اوایل نوجوونی که حدود 12 سالم بود فعالیت های انقلابی خودمو شروع کردم و یواش یواش توی دبیرستان فعالیت هام رو گسترش دادم و شروع کردم به پخش کتاب و اعلامیه ...
🍀 ساواک هم رد منو زده بود و تحت تعقیب بودم 😎
🎤 عجب ! پس با اون سن کم، حسابی واسه ساواک دردسر درست کرده بودی !
🍀 آره حساااابیییییی 😄
🎤 توی این جریان دستگیر هم شدی ؟
🍀 خدا رو شکر دستشون به من نرسید 😊
🎤 چه عالی ☺️
#لطفا_نشر_دهنده_باشید
@defae_moghadas2
🎊❤️🎊❤️🎊❤️🎊❤️🎊❤️
2⃣
❤️🎊❤️🎊❤️🎊❤️🎊❤️🎊
🎤 خب این قسمت از داستان باید جالب باشه، شما که با اون سن کم فعالیت انقلابی داشتید، زمان جنگ که هنوز سنتون خیلی کم بود و نمیشد برید جبهه، چطوری با اون شرایط کنار اومدین ؟ اصلا کنار اومدین ؟!
🍀 واقعیتش رو بخواید نه 😄 اصلا نمیتونستم کنار بیام !
🍀 زمانی ک جنگ شروع شد، هر چی تلاش کردم و به این در و اون در زدم نتونستم مجوز بگیرم که برم جبهه 😔 آخه میگفتن سنم کمه ... منم که اوضاع رو اونطوری دیدم گفتم حالا که نمیذارید برم جبهه حداقل بذارید پشت جبهه فعالیت کنم ☺️
🍀 تا سال 61 پشت جبهه فعالیت میکردم که بالاخره تونستم مجوز بگیرم و داوطلبانه به جبهه برم 😊
#لطفا_نشر_دهنده_باشید
@defae_moghadas2
🎊❤️🎊❤️🎊❤️🎊❤️🎊❤️
3⃣
❤️🎊❤️🎊❤️🎊❤️🎊❤️🎊
🎤 پس بالاخره سماجت شما نتیجه داد !
🍀 بله بالاخره موفق شدم 💪
🎤 از فعالیت های جبهه ایتون واسمون بگید، اونجا چیکار میکردین ؟
🍀 من توی جبهه کارای مختلفی انجام میدادم، یه روز رزمنده، یه روز فرمانده دسته، یه روز اطلاعاتی ...
🎤 یه جورایی همه فن حریف بودید
🍀 تقریبا 😅
🎤 خب دیگه اجازه بدید بریم سراغ آخرش، توی این دوران شهیدم شدید عایا ؟!
🍀 من دوبار طی دوران جنگ مجروح شدم اما مثل اینکه خدا تقدیر منو جور دیگه ای رقم زده بود ...
🎤 چه جوری ؟
🍀 لو بدم ؟
🎤 نه فعلا زوده 😜
🍀 عجبااااا 😄 پس بذارید بگم که توی دوران جنگ توفیق شهادت نصیبم نشد و از رفقام جا موندم ...
#لطفا_نشر_دهنده_باشید
@defae_moghadas2
🎊❤️🎊❤️🎊❤️🎊❤️🎊❤️
4⃣
❤️🎊❤️🎊❤️🎊❤️🎊❤️🎊
🎤 با توجه به اون سرسختی توی دوران انقلاب و جنگ برای فعالیت و انجام تکلیف، فک کنم واسه دوستامون جالب باشه که بدونن بعد از جنگ که دیگه نه صحنه انقلابی بود و نه میدون نبرد، اون کشش عجیبی که نسبت به انجام فعالیت های خدایی داشتین شما رو به کجا برد ؟
🍀 نگفته بودین سوالای سخت سخت میپرسین ! 😄
🍀 راستش مسئله میدون جنگ و انقلاب نبود ... مسئله ادای تکلیف بود... تازه بعد از جنگ کار ما خیلی هم بیشتر و وظیفمون کلی سنگین تر شده بود ...
🎤 میشه بیشتر توضیح بدین ؟
🍀 بله حتما ... من بعد از جنگ وارد دانشگاه امام حسین شدم و دوره افسری رو گذروندم
🍀 بعد از جنگ هم مسئولیت های مختلفی داشتم، از مسئولیت دفتر فرمانده سپاه اهواز و معاونت عملیات لشکر 7 ولی عصر (عج) گرفته تا فرمانده گردان پشتیبانی لشکر و مدیرعامل شرکت ایثارگران نور !
🎤 ما همینجا از پشت این تریبون اعلام میکنیم که بابا شما دیگه کی هستی ! واقعا همون همه فن حریف که قبلا گفتیم خیلی بهتون میاد !
🍀 شرمندم نکنید 😅
🎤 خواهش میکنم نفرمایین، ما واقعا در برابر شما کم آوردیم ...
@defae_moghadas2
🎊❤️🎊❤️🎊❤️🎊❤️🎊❤️
5⃣
❤️🎊❤️🎊❤️🎊❤️🎊❤️🎊
🎤 فک کنم بهتره دیگه برم سراغ آخرین ماجرا !
چی شد که رفتید سوریه ؟
البته باتوجه به شناختی که تا الان ازتون پیدا کردیم باید بپرسیم خوب از سوریه چه خبر ؟!
🍀 منو خوب شناختیداااا 😉
همونطور که میدونید به ما میگن " مدافعان حرم "
اوضاع سوریه بهم ریخت و پیام داعشی های از خدا بی خبر رسید که میخوان یه غلطایی بکنن، خیال کرده بودن که ما هم مث اهل کوفه هستیم !
🍀 توی اون شرایط دیگه صبر رو جایز ندونستم و سال 92 بود که خودمو رسوندم سوریه ...
🎤 غیر از این هم از شما انتظار نمیرفت 👏
از اتفاقاتی که توی سوریه افتاد واسمون بگید
🍀 من توی اولین ماموریتم مجروح شدم و بعد به ایران برگشتم، اما سال 93 دوباره به سوریه رفتم و بالاخره توی بهار 94 لطف خدا شامل حالم شد و به رفقای شهیدم پیوستم ❤️
🎤 واقعا که شهادت برازنده ی وجود مردای مردی مثل شماهاست، گوارای وجودت باشه آقا روزبه
ممنون که وقتتون رو در اختیار ما گذاشتین، امیدواریم که بتونیم از ادامه دهندگان راهتون باشیم ...
#لطفا_نشر_دهنده_باشید
@defea_moghadas2
🎊❤️🎊❤️🎊❤️🎊❤️🎊❤️
6⃣
🔹🌸🍃 🍃🌸🔹
#برادرشهید
نشسته بودیم داخل اتاق. مهمان داشتیم. صدایی از داخل کوچه آمد. ابراهیم سریع از پنجره نگاه کرد.شخصی موتور شوهر خواهر او را برداشته ودر حال فرار بود. بگیرش، دزد،دزد ! بعد هم سریع دوید دم در. یکی از بچه های محل لگدی به موتور زد. دزد با موتور نقش بر زمین شد.🌸
تکه آهن روی زمین دست دزد را برید. خون جاری شد. چهره دزد پر از ترس بود و اضطراب. درد می کشید. ابراهیم رسید. موتور را برداشت و روشن کرد: سریع سوار شو! رفتند درمانگاه، با همان موتور. دستش را پانسمان کردند و بعد باهم رفتند مسجد! بعد از نماز کنارش نشست؛ چرا دزدی میکنی؟! آخه پول حرام که... دزد گریه می کرد. بعد به حرف آمد: همه اینها را می دانم. بیکارم. زن و بچه دارم. از شهرستان آمده ام و مجبور شدم. ابراهیم فکری کرد. رفت پیش یکی از نمازگزارها و با او صحبت کرد. خوشحال برگشت و گفت: خداراشکر، شغل مناسبی برایت فراهم شد. از فردا برو سرکار. این پول را هم بگیر، از خدا بخواه کمکت کند. همیشه به دنبال حلال باش. مال حرام زندگی را به آتش می کشد. پول حلال کم هم باشد برکت دارد.🌷
#شهیدابراهیم_هادی
#سالروزولادت۱اردیبهشت
#شهدا_هویت_جاودان_تاریخ