نوبتی هم باشه 😉 نوبت همسر 👰 حاج علی هست .
بفرمایین بانو 😍
من سميه اهوازيان همسر 👰 شهيد علي هاشمي هستم :"
سال 1362 با سردار 💍 ازواج کردم
ما دختر 👸 خاله پسر 👱 خاله بودیم فامیل بودیم فامیلتر شدیم 😉😂
يه پسر👲 به نام حسين و يه دختر 👧 به نام زينب ثمره اين ازدواج 💍 بود.
💝 دقيقا 5 سال با حاج علي زندگي کردم . " 💝
از اخلاق شهيد 🌹 گفتن مقاله 🗞 کاملي مي طلبه.
همیشه تبسمي 😊 هنگام اومدن به خونه 🏡 به لب داشت ✨✨
مهربان 💜 فداکار💚 متين💙 صبور 💛و با خدا بود 😍
زبون 👅 من قاصره از بيان محبتها و فداکاري هاش.🌾🌾
حسين متولد 1364 دانشجوي کامپيوتر 💻 و زينب متولد 1363 دانشجوي روانشناسيه 👏
حماسه جنوب - شهدا
@defae_moghadas2
6 🕊🕊🕊
💠دخترم زينب خانم میخواد از باباش بگه : 💠
من که اون زمان تنها يک تا سه سال داشتم ، صحنه هاي مبهمي از بابا 👱 تو ذهنم هست .
يادم مياد بابا من و داداش حسين رو به بیرون خونه 🏡 مي برد و برامون بستني 🍧🍨ميوهاي مي خريد
🍃🍁پدر يک ماسک شيميايي داشت که هميشه اونو به صورتش مي زد و با ما بازي مي کرد.✨💫💫
خبر شهادت 🌹🌹 بابا بعد 18 سال شوک 😧😧 عجيبي بود براي من و حسين .
ما تا به اون روز به اميد بازگشت بابا زندگي کردیم 😔 فکر میکردیم که یه روزی برای همیشه بر میگرده ولي به يکباره اميد ما به نااميدي تبدیل شد و دلمون 💔 شکست .
@defae_moghadas2
7 🕊🕊🕊
من حسينم دوسالم 👶 بود که بابا مفقود شد.
چهره 👤 بابا رو به خاطر نمیارم اما حسرت مهربانی هاش 😍 تو دلم 💓 مونده و البته اين یه آزمون الهيه براي من و خواهرم بود
گاهی به عیادت 😘 هم رزمای پدرم میرم و با اونها در تماس ☎️ هستم
خاطرات زيادي از پدر برام میگن
من و خواهم زينب مسئول ستاد پدرهاي آسموني ☁️☁️ در استان خودمون هستیم که با برگزاري برنامه هايي به بزرگداشت ياد و خاطره شهدا 🌹🌹 مي پردازیم .🇮🇷
حماسه جنوب - شهدا
@defae_moghadas2
8 🕊🕊🕊
هدایت شده از حماسه جنوب،خاطرات
آسمان را طی کن
که در این صبح دل انگیز
تو را می خواند ،
آسمــان راه همان مردانی است
با لباسی خاکی
و دلی مملو از عطر خــدا
🌸سلام، صبحتون شهدایی
📸گردان کربلا اهواز
رفتن همیشه تلخ نــیست،
گاه، رفتنها از هـمان آغـاز، مؤیّد رسـیدن است.
پرپر شـدن، همیشه اشک
آلود نیست؛ گاه، حماسهای
زبانزد است...
شهدا گاهی نگاهی 😔
@defae_moghadas2
امام جماعت واحد تعاون بود. بهش می گفتند حاج آقا آقاخانی.
روحیه عجیبی داشت. زیر آتیش سنگین عراق شهداء رو منتقل می کرد عقب.
توی همین رفت و آمد ها بود که گلوله مستقیم تانک سرش رو جدا کرد.
چند قدمیش بودم. «هنوز تنم می لرزه وقتی یادم میاد».
از سر بریده شده اش صدا بلند شد:« #السلام_علیک_یا_اباعبدالله »
#شهید_محسن_آقاخانی🕊🌹
#راوی: همرزم شهید جواد علی گلی
@defae_moghadas2