eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.5هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.5هزار ویدیو
28 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 💥انصاف در دوستی💥 🔻 گوسفند اهدایی شهید اصغر اعتمادی بر اثر يك ماجرای قدری شيطنت آميز كه بين بسيجی ها رايج بود؛ با ما جفت و جور و آشنا شد..   ماجرا چه بود!؟ فکر کنم پدر حاج اسماعیل "شاید هم شخص دیگری از پدران شهدا " چند گوسفند را به گردان آورده بود كه بچه ها قربانی کنند و بخورند... فرض کنید نذری یا به دلیل عهدی چیزی. خوب! هر کس که جبهه رفته باشد از بدی غذا و بی کیفیت بودنش داستانها دارد و لذا گوسفند و گوشت تازه؛ برای خودش یک تحول و یک ماجرایی به یاد ماندنی داشت ! چند نفر از قدیمی تر ها؛ از آنجا که مدتها بود بچه ها مرخصی درست و حسابی نرفته بودند؛ با یک شیطنت، اعلام مرخصی کردند تا هم بچه ها به خانواده ها سری بزنند و هم به تبع آن؛ جمعیت کمتر بشود و لاجرم گوشت بیشتری سهم مرخصی نرفته ها بشود " و قطعا مثل روز روشن است که هم دستور مرخصی برای رضای خدا بوده و هم ماندن و نرفتن مرخصی از سر ایثار و ازخودگذشتگی😜☺" گردان خلوت شده بود و گوسفندان هم رو به مسلخ رفتند و بساط آبگوشت و خوردن شام و ناهار با کیفیت برپا شد. از قضای روزگار چون هم خيمه ای های شهید اعتمادی مرخصی رفته بودند؛ آن چند روز او؛ هم خیمه ای ما شده بود و با هم؛ هم خوراک و همراه شده بودیم. وقتی او از این ماجرا با خبر شده بود که راز مرخصی و گوسفندان در چیست؛ در هر وعده ی غذایی، با هر زور و اصرار و کوششی که به خرج می دادم؛ لب  به آن غذا نمی زد و از غذاهای لشکر که واقعا نخوردنی بود، می خورد. حميد دوبری @defae_moghadas2 🍂
❣ 🔻 خاطره فرزند شهید مصطفی رشیدپور از شهید حمید قنادپور به یاد دارم همان شبی که بابا از سوریه برگشت من برای اولین حاج حمید را ملاقات کردم. بابا از شدت انفجار پرده گوشش پاره شده بود و پای ایشان هم در اثر اصابت گلوله آسیب دیده بود و به پانسمان مداوم احتیاج داشت. حاج حمید از آنجا که در امور پزشکی تخصص زیادی داشت و با اینکه محل زندگی ایشان در کرج قرار داشت تا حدود دوهفته در اهواز ماندگار شد و مسئولیت پانسمان بابا رو به عهده گرفت. روحت شاد حاج حمید عزیز… التماس شفاعت… @defae_moghadas2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣️ 🔻 شهید درگاهی (کربلای4) سروش وحیدی آموزش غواصی ، ما رو بهم گره زده بود. اونقدر که بدون من هیچ جایی نمی رفت. قبل از عملیات، برای چند ساعت مرخصی گرفت و با اصرار گفت تو هم باید بامن بیایی. از پلاژ خیلی سریع رفتیم دزفول و شروع کرد به سرزدن به خانواده های درجه یکش. تو خونه خواهر بزرگش دیگه صدام در اومد... گفتم: بابا تو میرفتی سر میزدی به خانواده بعد من یه جایی تو شهر می‌دیدمت. اونم جلوی خانواده با صدای بلند خندید و گفت: میدونی برای چی آوردمت با خودم ؟ ... برای اینکه اگه تو جبهه سرمو خوردی بشناسنت، یقه ات خلاصه گیره !!! ....اما خواهر بزرگترش نخندید! آهی کشید و گفت؛ علی جان ما تازه شصت روزه که احمد رو از دست دادیم! اینجا بود که من تازه متوجه لباس‌های سیاه همه اونها شدم. خیلی برام عجیب بود، علیرضا با این روحیه شاد و شوخ طبعی، اصلا" به من نگفته بود که تنها شصت روزه برادرش بر اثر انفجار مین ضد تانک به شهادت رسیده....😔 ...و چند روزی نگذشته بود که علیرضا هم به دیدار برادرش شتافت و آسمانی شد. @defae_moghadas2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ 🔻 شهید نعیم مشعلی بخشی از خاطرات داریوش یحیی از والفجر ۸ .....نعیم سریع از PMb پائین پرید و با اشاره دست و صدای آهسته و محکم بچه ها را به کنار خاکریز سمت چپِ نفربر هدایت کرد. دسته ما در کمال سکوت در کنار خاکریز بصورت نشسته به ستون یک آرایش گرفته بود. دل تو دلمان نبود، عبدالنبی سریع شروع به شمارش نیروها کرد از اول ستون تا آخر ستون، بعد سریع به اول ستون که با فاصله 30، 40 متری روبه جاده نشسته بودند دوید. نعیم اول دسته نیم خیز ایستاده بود. سکوت و تاریکی عجیبی حکم فرما بود ناگهان پنج شش منور منطقه را از روز روشن‌تر کرد. در زیر نور منور صلابت و ابهت نعیم مشعلی فرمانده دلاور دسته ما قوت قلبی برای همه نیروهای دسته بود. در اولین فرمان به عبدالنبی گفت تک تیراندازها همه یک ستون، تیربارچی و آرپیجی زن بیان جلو کنار تک تیراندازها گوش به فرمان من. نعیم مربی و یکی از بنیان گذاران رشته ورزشی رزم آوران بود و همیشه چند نفر از شاگردانش همراه او بودند نوروز و سعید و علی موسوی و چند نفر دیگر را به اول ستون تک‌تیرانداز ها آورد و من را صدا کرد و گفت حرکت که کردیم شما در کنار من حرکت می کنید، به هیچ جنبنده ای رحم نکنید اگر نزنید ، خوردید. شک نکنید با دل قرص و چشم باز شلیک کنید،.....
🔅 استاد نعیم مشعلی,عزیزی که مرد حرف نبود بلکه اهل عمل بود. او در دوران دفاع مقدس در بخش های رزمی خدمات و تعلیمات زیادی را در حق بچه ها ایفا کرد. او از بدو تشکیل گردان الحدید که برای عملیات های برون مرزی برنامه ریزی شده بود زحمات زیادی در تعلیم نیروهای کماندو روا داشت. در منطقه رفیع به آموزش بچه ها می پرداخت. هیچ مربی در تاریخ رزمی ایران این حرکت بزرگ که پیاده رفتن از خوزستان به سوی دیدار با حضرت امام (ره)  بود نداشت. این حرکت تازه ای بود به طوری که شهر به شهر شور مردم به سوی آنها نازل می‌شد. در یکی از شهر های استان لرستان پدر شهیدی که سن و سال زیادی داشت بر روی جاده ای که محل عبور آنها بود مقابل قدم های پاک این شهید و همراهانش سینه خیز قرار گرفت و به آنها گفت که از روی من رد بشوید تا به واسطه قدمهایتان متبرک شوم. آنها با گذشت از شهرها بر تعدادشان افزوده می‌شد. حتی وقتی حضرت امام (ره) از این حرکت با خبر شد در بدو ورودشان آنها را مورد تحسین بسیار قرار دادند. @ defae_moghadas2 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا