eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.5هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.5هزار ویدیو
28 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔻 در فتح المبین با یار و رفیق راهش، محسن غلامی به گردان پیوست. دلبستگی آنها به هم تمامی نداشت، و همچنین قرآن کوچک جیبی اش که رفیق مشترکشان بود. محسن در فتح المبین او را جا گذاشت و به تنهایی پرکشید، و او را در غمی جانکاه گذاشت. *** در فاصله فتح المبین تا بیت المقدس بر مهدی حال عجیبی گذشت. اینک فقط او بود و قرآن جیبی اش، کاروان (عمليات) بیت المقدس، صلای حرکت سر داد ولی از مهدی خبری نبود. کسی را دنبالش فرستادیم تا از قافله عقب نماند ولی از آمدن امتناع نمود و گفت: " کارهایی مانده که باید تمام کنم". گفتیم آخر این چه کاریست که از اعزام واجب تر است؟ سرش را پایین انداخت و چیزی نگفت. ⚪️ او را با کارهایش تنها گذاشتیم و به منطقه عزیمت کردیم. دو روز بیشتر به عملیات نمانده بود که کوله به دست، خرامان خرامان محوطه گردان را طی کرد و وارد دسته شد. او دیگر مهدی همیشه نبود. گویی بار خود را سبک کرده بود تا پروازی بلند تر داشته باشد. باید فاصله ایجاد شده را جبران می کرد و به محسن اش می رسید. چشمان برافروخته اش در نماز صبح، نشان از شبی پر تلاطم داشت، گویی تمام قرارهایش را با خدای خود گذاشته بود. ⚫️ شب عملیات فرا رسید و با همه سختی و درگیری و آتش سنگین اش، به صبح نزدیک می شد و آثار پیروزی هویدا می شد. با طلوع فجر در گوشه ای دیگر شاهد نشستن مهدی به خون خود بودم. خود را به او رساندم، زخمی عمیق داشت. و صورت به آسمان. امکان بردن او نبود. 🔴 آرام و بدور از هیاهو، قرآن جیبی اش را درآورد و بالا برد و شروع به تلاوت کرد و آنقدر خواند و خواند تا چشمانش بسته شد و قرآن به روی صورتش نشست. او هم آسمانی شده بود. من مانده بودم و کارهای عقب مانده ای که بعد از شهادت او کنجکاوم کرده بود. روز تشیع فرا رسید و با همرزمان زیر تابوتش گرد آمدیم. ولی ما تنها نبودیم که اشک می ریختیم بلکه کودکانی را می دیدم که گویی از روستاهای اطراف اهواز آمده اند، چشم آنها هم بارانی بود. 🔵 فرصتی مهیا شد، یکی را سئوال کردم، شهید اسکندری را از کجا می شناسی؟ پاسخ داد: :" او رفیق ما بود، معلم قرآن ما بود، کمک حال ما بود ...." جواب كوتاهش آتشي به جانم انداخته بود. نگاهم را به زمین دوختم و سرم را گهواره وار لغزاندم و به خود گفتم:"تو كجايي و اين ها كجا !" نگاهی به همرزمان کردم و از خود پرسیدم، آیا در بین این ها باز هم فرشتگانی هستند که من از آن ها غافلم. حجت الاسلام بهرام پور @defae_moghadas
شهید مهدی اسکندری
❣ 🔻 💠 از کودکی اهل تهجد شبانه و معنویات بود و با این خصوصیات شناخته می شد. در مسجد حجازی ستونی به نام او شخصیت یافته بود، سجده های طولانی و اشک ها و ندبه هایش در پای این ستون، آن را به نام "ستون مهدی" استوار کرده بود. کارش چنان بالا گرفته بود که حتی در حال پست و نگهبانی هم نماز شب و ذکرش در جریان بود. دوستانش گله می کردند که هنگام نگهبانی در سنگر، ذکر از لبانش نمی‌افتد و نماز شبش را ایستاده بر پا می کند که شاید دقت کافی را در نگهبانی از او سلب نماید. روزی که هم صحبت شدیم. به او گفتم آیا می شود یک نفر هم نماز بخواند و هم دشمن را زیر نظر بگیرد؟ سر را پایین انداخت و گفت: "من هم نمازم را می خونم و هم نگهبانی می دهم. و این ها قابل جمع هستن". حجت الاسلام بهرام پور @ defae_moghadas2 ❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
    ❣ 🔻  عهد اخوت راوی :حميد شهبازی   سعید درفشان، فرد برجسته ای بود و زود هم شهید شدند ولی خب، خدا دوستشون داشت . سعید درفشان برای من ارزش زیادی داشتند. شب عملیات (فتح المبين) قبل از حركت، منو صدا زد و گفت: " کارت دارم ! گفتم :چی شده ؟ گفت :می خوام باهات عهد اُخوت ببندم گفتم :چطور؟ گفت: می خوام با هم عهد ببندیم که هر کدام شهید شدیم ، همدیگه رو شفاعت كنيم ." مثل اینکه خداوند درِ آسمون رو برای من باز کرده بود. با خودم گفتم: مشخصه که سعيد از من خیلی بالاتره؛ سریع بغلش كردم، بوسيدمش و گفتم: هر چه بگی اطاعت می کنم . دستش رو فشردم، سعید گفت:" سورۀ والعصر رو می خونیم." حالا من که رو سیاهم ، بعد از شهادتش کاری نکردم. واقعاً شرمنده اش هستم و از کرم و لطف ايشون باشه که بعداً منو بپذيره و شفاعت كنه. @defae_moghadas2
🍂 🔻 💠 سال های اول جنگ بود. دوست داشتم در منطقه حاضر مي شدم و در گوشه ای از این نبرد، نقشی ايفا مي نمودم. سراغ دوست و همراه همیشگی ام❣ "محمّد شمعوني" ❣رفتم و از او خواستم تا هر دو به جبهه برویم. با آنکه فکر می کردم حتماً از شنیدن پیشنهادم خوشحال خواهد شد و مرا همراهی خواهد کرد. ولي در موقعی كه با او مطرح كردم به راحتي گفت:" هنوز وقتش نرسیده است." 💠 چند مرتبه ای این اتّفاق تکرار شد و هر بار، محمّد در جواب در خواستم می گفت:"هنوز زمانش نرسیده، صبر داشته باش. به وقتش خبرت میکنم." 💠 مانده بودم اين تعلل او براي چيست و موقع چه چيزي بايد فرا برسد كه ما به جبهه برويم. مدّتی گذشت، یک روز محمّد را دیدم که ساک به دست، به سراغم آمد. با تعجب ایستاده بودم و نگاهش می کردم كه گفت:"من آماده ام، برویم؟" 💠 خوشحال پذیرفتم و اتفاقاً همان روز هم، ِاعزام شدیم. ماهِ مبارکِ رمضان بود و همه بچه ها روزه بودند. در منطقه ای که حاضر بودیم، تنها یک تپه حدِ فاصل ما با نیروهای عراقی بود. عراقی ها می توانستند با تیرِ مستقیم، رزمندگان ما را مورد اصابت قرار دهند. یکی از دوستان نيز به همین طریق به شهادت رسیده بود و پیکرش روي زمین افتاد. 💠 محمّد براي کمک به او حركت كرد ولي چند قدمی كه پیش رفت، گلوله ای به سرش اصابت کرد و او نیز نقش زمین شد و به عقب بردنش. باورش برایم سخت بود. تا همین چند لحظه کنارم بود و همدمم و حالا ...😭😭😭 💠 به سراغ وسایل اش شخصي اش رفتم تا كوله پشتي اش را جمع کنم و به خانواده اش تحویل دهم. چشمم به یک دفترچه یادداشت افتاد. نگاهی از سر کنجکاوی به دفترچه انداختم. 💠 جواب خود را گرفته بودم و فهميدم كه چقدر او حسابگر و دقيق است. او پاک و آراسته به سوی پروردگارش رفته بود، این را هنگامی متوجه شدم که دیدم از روزی که به او پیشنهاد رفتن به جبهه را داده ام، شروع به محاسبه گناهانش کرده و هر روز سعی در پاک کردن خودش از گناهانش داشته. ❣ وقتی توانسته بود همه گناهانش را پاک کند، پیشنهاد مرا پذيرفت و راهی جبهه شد. در کوچه پس کوچه های ذهنم، هیچ گاه کسی قادر نخواهد بود جای محمّد بگيرد.❣ به نقل از خانواده شهید حماسه جنوب - شهدا @defae_moghadas2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ششم فرودین ماه، سالروز تولد سید مدافعان حرم، سردار شهید حاج حمید تقوی فر، که بقول سردار شهید حاج قاسم سلیمانی؛ تقدیرالهی این بود اولین شهید برجسته جمهوری اسلامی او (تقوی) باشد. به همین مناسبت قسمتی از وصیت نامه شهید را هدیه مینماییم. به: همسر، فرزندان، بستگان احتراماً از همگی حلاليت می طلبم خودم می دانم كه عنصر خوبی نبودم و بعضا وظيفه اسلامی خود را نسبت به همه به نحوه احسن انجام دهم. لذا مجددا از همگی حلاليت می طلبم. توصيه يك فرد مسلمان به بازماندگان از دعای خير فراموشم نكنيد. انقلاب اسلامی كه آرزوي أنبياء الهی، ائمه طاهرين و مؤمنين و مؤمنات و مستضعفين عالم به رهبری امام خمينی (رض) و ايثار و فداكاری شهدا و خانواده آنها، جانبازان و خانواده محترم و امت شريف و مقاوم ايران اسلامی محقق شد فراموش نشود از مساعدت و همكاری و رهبری عزيز دست برنداريد. در ثانی وحدت خودتان را فراموش نكنيد دنبال اجرای دستورات خداوند متعال و انبياء و ائمه طاهرين باشيد. بهانه برای تفرقه تفرقه زياد است و راحت می شود پيدا كرد كه از يكديگر فاصله بگيريد و رضايت شيطان و غضب الهی را فراهم نماييد. هنر اين است كه دنبال بهانه برای وصل و ارتباط باشيد. @defae_moghadas2