🌹 #زيارت_نامه_شهـــــــدا🌹
🔹بســــم الله الرحمــــن الرحیم🔹
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیمُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیعَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم.
✨التماس دعا
راهیست راه عشق
که هیچش کِناره نیست
آنجا جُز آن که
جان بسپارند چاره نیست...
#حافظ
@defae_moghadas2
❣
❣
تو رختخوابم ولی خوابم نمیبره ..................
33سال پیش
عراق ....
فاو ........
گروهان ذوالفقار (بچه های آغاجاری) دو قسمت شده بوديم...
من همراه رحمن خدری ، غلام امانی ، محمد فارسیمدان و .........در جایی مستقر شدیم برای جلوگیری از تک احتمالی عراقی ها ....
گروه دیگر برای حمله به یکی از مواضع عراقی ها با هدف همراهی نیروهای اصفهانی از سمتی دیگر از ما جدا شدند و ما از اونها خبر نداشتیم ......
برادرم (فرزاد) هم همراهشان بود ....
باران شدید ، صداهای متوالی انفجار، تاریکی مطلق ....
ادامه 👇 👇 👇
🍂
❣ من و علیرضا بهمئی ( برادر دو شهید ) در گودالی کم عمق برای در امان بودن از ترکش ها ... سفت به هم چسبیده بودیم
اون لحظات سخت و نفس گیر و پر التهاب با نگرانی اصلی ماههای اخیر، که سایه بر تمام وجودم افکنده بود "یعنی انتظار عجیب شهادت برادر نازنینم که از مدتها پیش حتمی میدونستمش، بی رحمانه بر من میتاخت و ....
یکی دو ساعت بعد دستور آمد که مواضعمان را ترک کرده برای کمک به بچه های گروهان که در حالت تهاجم بودند به سمتشان برویم ....
حدود ساعت 4 صبح به اونجا، اطراف دریاچه نمک رسیدیم...
کار از کار گذشته بود...
عده ای جا مانده ... مجروح و شهید ... نزدیک عراقی ها ...
و عده ای باز میگشتند!
👇🏽👇🏽👇🏽
❣ جرآت سراغ گرفتن فرزاد از اونها رو نداشتم ...
در تاریکی نشسته بودم...
یکی یکی بچه هارو نگاه میکردم که آشنایی گیر بیارم ....
ناگهان مرتضی زیودار رو دیدم ...
کسی که همیشه همراهش بود و کنارش ...
پشت سرش راه افتادم ...
بعد از طی مسافتی دست زدم پشتش گفتم مرتضی...
برگشت و افتاد تو بغلم
افتادم رو زمین...
رحمن و ......
اومدن بردنم .......
بدترین شب زندگیم بود
بعد از چندین ساعت شب نخوابی و ...
صبح شد برگشتیم فاو ...
همه مثل جنازه افتادن بی هوش ...
خوابم نمیبرد...
میشد دست خالی برگردم امیدیه ...؟
به مادرم چی میگفتم ؟
همه برگشتند ...
اما من موندم سایت...
یاد اون عزیزان
بخیر.....
راوی: دكتر خدری
@defae_moghadas2
❣
❣
تســـــبیح📿
🔻"سید محمد صادق مروج
جانشین گردان"
✨ او را هر گز ندیده بودم ولی وصفش در کلام باسابقه های گردان همیشگی بود. در هر فرصتی کسی از او یادی می کرد و ذکر خیری داشت. شجاعت اش خیلی زبانزد بود و شنیدنی. قاطعیت اش مثال زدنی بود و تقوایش دیدنی.
✨از تسلط اش در تدریس نهج البلاغه شنیده بودیم و از ارادتش به نماز و توسل.
حاج محسن هم از آخرین دیدارش با او در عملیات رمضان می گفت و آن خداحافظی پر سوز که همدیگر را در آغوش فشردند و برای همیشه جدا شدند.
✨ از تسبیح اش می گفت و صدای تیک تیک گذراندن دانه هایش در جلسات که گویی دقایق را رصد می کرد و مزاحی که رد و بدل می شد.
.....و اینک اصرار صادق در آخرین دیدار برای اهدای آن تسیح به حاج محسن و امتناع او از گرفتن.
✨ "چندی پیش فرصتی پیش آمد تا آن تسبیح را زیارت کنیم و عطر "سید صادق" را از آن استشمام نماییم." عطری به خوشی شمیم شهادتش.
جهانی مقدم
@defae_moghadas2
❣
🔴 یادش بخیر،
برگه های اطلاع رسانی شهادت بچهها
به همین سادگی چاپ و به در و دیوار نصب می شد
هر از چند گاهی یکی از این برگه ها خودنمایی می کرد و خبر از شهادت یکی دیگر می داد.
#شهيد_سید_صادق_مروج
🍂
❣ گاهی وقتها
ما عکسها را میسوزانیم
و گاهی عکسها ما را ...
لحظهای به این عکس خیرهشو
پیکرهای بر زمینِ نمناک مانده
و خـون جـاری از آنها را
با نگاهِ رزمنده خیره شده
لحظهای تصور کن ...
راستی عجیب هوای عکس بارانیست!!
@defae_moghadas2
❣