❣
🔻 قدرت بدنی منصور
در منطقه طبر بودیم و تازه از شناسایی بر می گشتیم. بعد از ظهر آن روز هوا خیلی گرم بود. بچه ها تصمیم گرفته بودند که تنی به آب بزنند و کمی در آب با هم شوخی کنند.
🔅 آنروز پالت هایی در آب شناور بود که سایز آنها حدودا به 2 در 3 متر می رسید. این پالت ها به خاطر خلإ هوایی که داشتند روی آب شناور می ماندند. بچه ها بعد از مدتی که شنا می کردند و خسته می شدند روی یکی از آنها سوار می شدند تا استراحتی کرده باشند. من کنار آب روی سیل بند نشسته بودم و آب بازی نادر جولایی، مسعود منش، گرجی و منصور شاکریان را تماشا می کردم.
🔅 بعد از مدتی همه به جز منصور از آب درآمدند و روی پالت نشستند. وقتی منصور تصمیم گرفت روی پالت برود و استراحت کند بچه ها تصمیم گرفتند منصور را اذیت کنند و اجازه ندهند روی پالت برود. هرچی منصور تقلا کرد که برود روی پالت بچه ها مقاومت کردند و این اجازه را ندادند. منصور که به یک قدرت مثال زدنی معروف شده بود گفت اگر نگذارید، شما را با پالت چپ می کنم.
🔅 میدانید که یک جسم مسطح که روی آب شناور باشد، وقتی می خواهیم آن را از آب جدا کنیم به علت خلائی که بین آن سطح صاف و سطح آب ایجاد شده یک قدرت مضاعف و جای پای محکمی میخواهد که بتوان آن را از آب جدا کرد. حال اینکه سه نفر هم روی آن پالت ایستاده بودند که منصور نتواند آنرا در آب برگرداند. در حالیکه عمق آب بیش از سه متر بود و پای منصور به جایی بند نبود، برای برگرداندن آنها زیر لبه پالت رفت.
🔅 سه نفر که از زور و بازوی منصور با خبر بودند تا منصور زیر لبه پالت را می گرفت هرسه با هم روی همان لبه که منصور می رفت قرار می گرفتند تا نتواند پالت را برگردان. منصور وقتی دید این سه نفر روی لبه پالت آمده اند گفت اشکالی ندارد همین جا در آب می ریزمتان.
🔅 در همین حین دستش زیر لبه پالت گذاشت و یا علی(ع) گویان با یک فشار هر سه نفر را در آب ریخت.
این عمل برای همه ما غیر قابل قبول بود. همگی در حیرت و تعجب مانده بودیم. هنوز که هنوز است، متعجبم از اینکه منصور چگونه توانست پالت را با سه نفری که هر کدام حدود۵۰ کیلو وزن داشتند را توأمان با هم برگرداند در حالیکه خودش در آب معلق مانده بود.
برادر آزاده
حاج محمد کرباسی
قرارگاه نصرت
@defae_moghadas2
❣
🔴 خداوند درجات منصور رو افزون کنه.
خدا میدونه این شهید عزیز چقدر با معرفت بود. خاطراتی که دوستان نزدیک ازش تعریف کردن اگه کسی ندونه میگه، افسانه براش بافتن.
آخ آخ، گفتم دوستاش..........
بارها شاهد بودم وقتی تو جمعشون يادی ازش می کنن همه به وجد میان و می خوان چیزی ازش بگن و ذکرخیری داشته باشن.
حالا نمی خوایم همه خوبی هاش رو فدای تعریف از قدرت بدنیش کنیم و از زور و بازوش بگیم.
فقط اینو باید گفت که همه قدرت بدنیش رو برای کمک به دیگرون خرج می کرد.
در جایی که چندین نفر رو از غرق شدن نجات داد
در جایی که جک ماشین دوستانش شد
در جایی که یک تنه به صف دشمن میزد و روزها تو آب هور بسر می برد.......
🔅 امروز مهمان سفره این شهید عزیز بودیم و ازش می خوایم از نفوذش استفاده کنه و دست بچههای این گروه رو که به عشق شنیدن از شهدا جمع شدن بگیره و دعای خیرش رو بدرقهشون کنه.
ان شاالله
@defae_moghadas2
❣
هُـــــــــــــــــــوَ الشِّهیـــــــــــــــــــــد
در هیاهوے این شهرِ آلوده هـــــوا !
که نه دستت به مشهد مے رسد
نه به کـــــربلا ...
نه به نـــــجف ...
و نه حتے به قـــــم !
دنـــــج ترین جا
براے پر کردن خلا قــــــلبت
همیـن جاست ...
جایے کنار شهدا ...
اینجا بے اختیـار خـم مے شود پاها ...
اشک مےریزد چـــــشمها ...
حاجت مےخواند لـــــبها ...
سردار عارف شهید حاج اسماعیل فرجوانی
🍃 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج
شهید بابازادگان در والفجر ۸ بشهادت رسید و بدون سر به دیدار مولایش سیدالشهدا مشرف شد.
@defae_moghadas2
❣
❣ یادواره
استاد شهید
مهرداد مجدزاده
از فردا در کانال حماسه جنوب، شهدا
@defae_moghadas2
❣
❣ شهید سید مهرداد مجدزاده
در تیر ماه سال 1334 در اصفهان متولد شد و به دلیل شغل پدر به استان خوزستان منتقل شد.
🔅او در سنین جوانی که در زمینه علم اخلاق و معارف اسلامی بهره کافی داشت به یک استاد دلسوز برای ارزش های اسلامی تبدیل شده بود که عمرش صرف آموزش احکام الهی و اصول انقلابی گردید.
🔅 با گسترش نهضت انقلاب اسلامی شروع به برگزاری جلسات شبانه با انقلابیون در موضوع شیوههای مبارزاتی کرد. او با سخنرانی های روشنگرانه اش ماهیت رژیم پهلوی را نزد اذهان عمومی برملا میساخت و از فعالترین سخنرانان روشنگر در سطح استان بود.
🔅 شهید مجد زاده در رشته حسابداری دانشکده نفت تهران به ادامه تحصیل پرداخت و کماکان از نقش ارزنده خود در راه هدایت نسل جوان غافل نماند.
🔅 بیشتر شاگردانش جوان بودند و گیرایی کلامش باعث شده بود حتی از شهرستان های دیگر برای حضور در محضر استاد به سوی اهواز بیایند، «درسهایی» از نهجالبلاغه مجموعه ای جذاب از سخنرانی های اوست که در بخش رادیویی سازمان رادیو و تلویزیون استان خوزستان در ماه مبارک رمضان سال ۱۳۶۰ پخش می شد.
🔅 همچنین ندای بصیرت افزایی او در جهاد، سپاه، امور تربیتی نهضت سوادآموزی صنعت نفت، مرکز تربیت معلم، رادیو و شهرهای مختلف استان باعث تربیت انسان های متدینی شد.
🔅 شهید مهرداد مجدزاده با شروع جنگ تحمیلی عازم جبهه های نبرد حق علیه باطل شد و سرانجام در بهمن 61 ردای سرخ شهادت را در منطقه رقابیه به تن کرد و به همرزمان شهیدش پیوست.
@defae_moghadas2
👇👇👇
❣
🔻 استاد شهید مجدزاده
🔅 بیت المال
با عجله آمد و گفت، كولهپشتيم را بدهید کارش دارم. گفتم همه کوله های بچههای عملیاتی جمع شده و در چادر قرار دارند و پیدا کردنش کار آسانی نیست.
اصرار کرد که کار واجبی دارم.
کوله اش را پیدا کردم و منتظر ماندم تا کارش را انجام دهد.
آنرا باز کرد و یک کنسرو ماهی در آورد و گفت سهم خودم بود می خواستم بعد از عملیات برای همسرم ببرم ولی نمیدانم خارج کردنش از جبهه حلال است یا نه!
کوله را سر جایش گذاشت و بعد از شهادت آنرا به خانواده اش تحویل دادیم. بدون کنسرو.
دکتر رحمانی، تعاون گردان
@defae_moghadas2
❣
❣
🔻کلام شهدا
🔅شهید مهرداد مجدزاده
عمر انسان زود تمام مىشود و فقط #ایمان و #عمل_صالح است که در قیامت به درد انسان مىخورد و در تاریکیهاى قبر انسان را نجات مىدهد. من دیروز بین شما بودم و امروز براى شما #عبرت هستم. چه بسیار کارهاى خیرى که مىتوانستم انجام بدهم و چه بسیار معاصى، که متأسفانه مرتکب شدم و اکنون افسوس مىخورم ولى مىبینید که دیگر فرصت از دستم رفته است پس شما مرا عبرت قرار دهید و تا خداوند فرصت داده است براى آخرتتان زحمت بکشید که دو روزه دنیا خیلى زود مىگذرد.
#شهید_سید_مهرداد_مجدزاده_طباطبایی🕊🌹
در تاریخ 20 بهمن سال 1361 در منطقه رقابیه به مقام رفیع شهادت نائل آمد.
@defae_moghadas2
❣
❣
🔻عالِم عامِل
سید مهرداد مجدزاده
چند ماه قبل از عملیات والفجر مقدماتی وارد گردان شد و یکراست به دسته یاسر (گروهان نجف اشرف) آمد. او را از دوران انقلاب می شناختم و در سخنرانی هایش حضور پیدا می کردم ؛ هر چند چیز زیادی از صحبت های فلسفی اش نمی فهمیدم ولی همین شناخت کافی بود که از حضورش در کنارمان و در چادرمان احساس غرور کنم که آدم مهمی بین ماست.
رفت و آمد افرادی با ماشینهای شرکت نفت و رد و بدل کردن اوراقی که گاهی امضاء ایشان زیر آنها قرار می گرفت، نشانگر کارهای مهم او در پشت جبهه بود و اصرار امام جمعه و مسئولین برای بازگرداندنش که کارگر نمی افتاد چرا که او تصمیم خود را گرفته بود.
توجهی به احترام و نگاه های ما نمی کرد و خود را همانند یک فرد عادی بین بچه ها گم کرده بود. کمتر با بچه ها قاطی می شد بیشتر در حال و هوای دیگری به سر می برد. با شناخت و معرفت خاصی پا به جبهه گذاشته بود و این احساس را داشتم که در کلاسی بالاتر از معمول ما بسر می برد.
از هر فرصتی برای مطالعه استفاده می کرد و ساک دستی اش پر بود از کتب قد و نیم قد که در هیاهوی چادرها با آرامش مطالعه می كرد.
فشار زیادی از طرف فرماندهان بخاطر نوع ماموریت به گروهان ما وارد می شد. در یکی از این شبها ساعت سه نیمه شب باز همه را به خط کردند و بعد از چند بشین و پاشو از او دعوت کردند تا یک بحث اخلاقی و اعتقادی راه بیندازد.
از صحبت هایش متوجه شدیم که امتناع می کند و بی اثر بودن صحبت در این وضعیت را گوشزد مینماید. در خاطر ندارم که در طول ماموریت تا شهادت صحبتی کرده باشد. شاید با خودش قرار گذاشته بود که دیگر صحبت و نصیحت کردن کافیست و اینجا دیگر میدان عمل است.
..و آنشب که با مخالفت فرماندهان برای شرکت او در عملیات مواجه شد اعتراض غرایی کرد که جای هیچ دفاعی را باقی نگذاشت. او در چادر فرماندهی حاضر شد و گفت:" چرا نباید من بیایم؟ چون مجدزاده هستم و فلسفه خوانده ام، خونم رنگین تر از بقیه است؟... "
همه تسلیم خواسته او شده بودند و پاسخی قانع کننده نداشتند.
او مجدانه پا به عملیات گذاشت و در همان ساعت اول جزو اولین شهدای عملیات به دیدار خدایش شتافت.
..و حال که سالها از شهادتش می گذرد تازه می فهمم که با چه دیدگاه والایی قدم دراین راه گذشت و چقدر آگاهانه و با شناخت راه را انتخاب کرده بود. هرگز چهره آن مرد آرام با کلاهی به رنگ کرم و جورابهای ساقه بلند و کفش های کتانیش، با نمازهای طولانی و معنویش از ذهنم پاک نمی شود.
جهانی مقدم
@defae_moghadas2
❣