❣ هفت سالم بود که اومدیم اهواز
و همونجا موندگار شدیم
عاشق مطالعه بودم 😍 اصلا دفتر و کتاب 📚 از دستم نمیفتاد❗ خصوصا که به مرکز استان اومده بودم و دستم تو جاهای فرهنگی بازتر شده بود.
حالا ریا نشه 😉
یهویی توی کانون انجمن اسلامی اهواز هم شروع کردم به تدریس کردن 😊
3⃣
🍂 دوران دبیرستانم مصادف شده بود با شدت گرفتن مبارزات انقلابی ✊🏻✊🏻👊🏻👊🏻
.. که البته منم ساکت ننشستم و عضو گروه موحدین و مجاهدین انقلاب اسلامی شدم تا هرچی از دستم بر میاد برای یاری امام عزیزم انجام بدم ❤
همون سالی که دیپلم گرفتم انقلاب پیروز🎈 شد و به کمک بچه های ناب و دوست داشتنی 😍 کمیته اهواز رو راه اندازی کردیم .
🌼 در خلال همه ی فعالیت ها با تدریس درس تفسیر قرآن هم دوپینگ 💪🏻 می کردیم و دلمون ❤ قرص میشد واسه فعالیت های بعدی 😇 و بزرگتر
4⃣
❣ خلاصه
زدیم و جنگ 💣 شروع شد و منم مثل خیلیای دیگه نمیتونستم اجازه بدم کسی جرات کنه به کشور عزیزمون چپ نگا کنه 😠
به خیال خامشون اهالی ایران 🇮🇷 هم شبیه اهالی کوفه ی خودشون بودن 😳
❗ زهی خیال باطل 😡
5⃣
اگه گذرتون افتاد اهواز می تونید ردمو تو این شهر پیدا کنید ☺
به هر حال یه جا فرمانده محور بودم 👨✈️ یه جا فرمانده گروهان نامنظم آخرین بار هم تو عملیات فتح المبین، فرمانده گردان نور شدم 😎
و همونجا یه تیر اومد و نشست رو پیشونیم و بهم گفت که دیگه وقتته❣😍
7⃣
❣ یکی دو شب قبل از عملیات بود که حاج صادق اومد سری بهم بزنه
آره آره حاجی آهنگرانو می گم..
اومد و گفت سعید! در چه حالی؟
همون موقع یه فشنگ دستم بود و داشتم باش بازی می کردم که بهش گفتم ✨
راستش دوست دارم فردای عملیات یه تیر این شکلی بشینه اینجام. فشنگ رو گذاشتم رو جای مهرم رو پیشونی و خندیدم😍
خلاصه همون فردا پس فرداش بود که شهادت سراغ ما هم اومد و شربتش رو با اشتیاق سر کشیدم
اینم پیکرم که اینطوری 👇🏻 رو زمین خدا جا موند و روحم بدون معطلی پر کشیدم سمت خدای مهربونم 👼🏻💓👼🏻
8⃣
❣ان شاالله از ادامه دهندگان راه شهدا 🌹باشیم
و اون دنیا بتونیم سرمون رو بالا بگیریم و شرمنده شون نباشیم
شادی روح طیبه ی شهدا صلوات🌹🌹
التماس دعا
1⃣0⃣
@defae_moghadas2
❣
❣ در مکتب سردار دلها
حاج قاسم سلیمانی
🔻 ماجرای دفترچه تلفن اختصاصی حاج قاسم و مادر شهیدی که سردار سلیمانی از سوریه با او تماس میگرفت!
🔺سردار حسنی:
🔅 شهید سلیمانی دفترچه تلفنی به همراه خود داشت که در آن شماره حدود ۱۵۰ خانواده شهید لیست شده بود و برخیروزها با چندتایشان تماس می گرفت.
🔅 ارتباط حاج قاسم با بعضی مادران شهدا، خیلی خاص بود. نسبت به مادر شهید «علی شفیعی» هم همین احساس را داشت.
🔅 گاهی حتی از سوریه به او زنگ میزد و صحبت می کرد. مادر شهید شفیعی می گفت: «حاج قاسم نیمه شب از سوریه زنگ می زند و با هم صحبت می کنیم. بعد می گفت: حالا دیگر خستگی ام رفع شد و به آرامش رسیدم. مادر! دیگر برو بخواب.
🔅 این مادر، دیگر هیچ کس را ندارد. به همین دلیل، سردار سلیمانی هر وقت به کرمان می آمد، همیشه به ایشان سر می زد
@defae_moghadas2
❣