eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.5هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.5هزار ویدیو
28 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
دوره ابتدایی رو مثل برق⚡️و باد🌬 به پایان بردم و اوایل انقلاب به مدرسه جعفری رفتم. اونجا یکی دو تا دبیر کمونیست 😖 سبیل از بناگوش در‌رفته داشتیم که خیلی سربسرشون می ذاشتیم و ..... البته دبیر انقلابی✊هم داشتیم که باشون خیلی نزدیک شده بودیم. دوره دبیرستان رو تو دبیرستان شهید🌹 مصطفی خمینی رفتم. اونجا به اصرار منو گذاشتند مسئول انجمن اسلامی.😌 خب مدرسه مهمی بود و باید به وظیفه ای که بمن داده بودند حسابی 👌عمل می کردم. اونم تو دوران انقلاب و روزهای پرجریان که قصه‌ش مفصله ❣۷👇
یادم رفت☝️اینو بگم که در همون ابتدای نوجوونی مادرم عمرش رو داد به شما 😭 و با پدرم اینا تنها شدیم. ........... ببخشید نمی خوام خاطرات اون موقع رو یادآوری کنم😔.......بگذریم. سرم گرم شده بودم با بچه های قد و نیم قد 👶👦👦 که به مسجد صاحب الزمان 🕌می اومدن. در کنار دو دوست خوبم که الان هم تو بهشت همسایه‌م هستند کار فرهنگی خوبی رو شروع کردیم. اون دو نفر یکی آقا احمد قنادان زاده بود و یکی آقا محمود یاسین. دو نازنینی که در کنار هم، بچه های زیادی رو تو حلقه های قرآنی جمع کردیم و هدایت این نسل رو واسه ادامه انقلاب بعهده گرفتیم. ❣۸👇
اوناهام ☝️ آرپی جی تو دستمه، نفر اول ایستادم اون روزها از خرمشهر عقب رفته بودیم و تو کوت شیخ بودیم، بین این گلبرگ های دوست داشتنی که خیلی‌هاشون الان تو بهشتن ✨🍂✨
بذارید از جبهه و جنگ 💥💣براتون بگم . همزمان با شروع جنگ بود که پام تو مسجد جزایری 🕌باز شد. اولش سعی می کردم تو شهر و پایگاه خدمت کنم ولی این برا من کافی نبود و به جبهه هویزه رفتم و از اونجا راهی خرمشهر و بعد از یه ماه به اهواز اومدم. خب جنگ بود و وظیفه اون روز ما دفاع از انقلاب در شکل جدیدش بود. وای.... 😟اسم جبهه هویزه اومد و دلم برا حال و روز بچه های اون ایام به درد اومد. خدا می دونه در اون مظلومیت چقدر خدایی 👼بودند. چهره ها خاکی ولی نورانی. روزاش یه جور بودند و شبا تو خلوت خودشون با خدا جوری دیگه. چی بگم... که تا نبنید باورش سخته 😔 ❣۹👇
خلاصه..... یه هویی شدیم رزمنده و آرپی جی به دست گرفتیم 😄 و با شرایط انقلاب لباس عوض کردیم و رفتیم تو قالب جدید خدمت😁 ❣۱۰👇
کمی با تجربه شدم تو ماموریت جدید جهت شناسایی 🔍، رفتم جبهه فارسیات. به قول امروزی ها اطلاعات – عملیات شده بودم. 😎 اونم زمانیکه هنوز مد نشده بود. یه بار هم یه مین 💣💥جلوی پام سبز شد و بعد شکفته شد و بله دیگه، از ناحیه شکم مجروح شدم و تا مدتی زمین گیرم 😴کرد. ❣۱۱👇
خیلی برام سخت بود که بمونم تو خونه تا زخم هام خوب بشن .😔 خب.. حق بدید هر روز خبر شهادت❣ یکی از دوستام رو میوردن و اشک ما هم در میومد. نتونستم طاقت بیارم، با همون وضع راهی شدم تا کارمو ادامه بدم. خب دوباره رفتم و شدم سرگروه شناسایی منطقه. با برادران ارتشی 👮و سپاهی👲 جلسه می گرفتیم و برای عملیات آینده که طریق القدس بود و می خواستیم شهر بستان رو آزاد کنیم نقشه 〽️ 😉می کشیدیم. ❣۱۲👇
بعد از اون همه انتظار، عملیات شروع شد و ما هم با گروه شهید بهرامی راهی شدیم. شب عملیات رسید و با یه شور و حالی آماده حرکت شدیم. همون شب تو یه کانالی بودم که... البته کانالش با کانال های امروزی فرق داشت😉😂 و اون دیگه مجازی نبود..... جونم براتون بگه.. همونجا بود که یه ترکش خوش یمن اومد و خورد به سرم 🤕و بی هوشم کرد. بهتر بگم، هوش از سرم برد👌 البته اسمش بی هوشی بود ولی دنیایی هوشیاری توش بود و با همون حال.... بعله دیگه، افتادم بین بچه های نازنینی👼👼👼👼👼 که همیشه حسرت دیدنشون رو داشتم. دیدن اون بچه‌ها یه حالی به آدم می‌داد که نگو....😇 خب اجازه☝️ بدید دیگه برم که خیلی اینجا، جای موندن نیست. فقط بگم قدر بچه های نازی ❣ که برای این انقلاب خون دادن رو بدونید و خدایی عمل کنید و الا .......... خدا به دادتون برسه ☝️😱 وقت اذانه و وقت ما هم تمامه ✨خدا حافظ همه تون باشه 👋✨ ممنونم فرهاد جان، ماشاالله یه فرمون رفتی و جای سوال نذاشتی👌 سلام ما رو برسون و جای ما رو خالی کنید👋👋 ❣۱۳👇
اینم شهید بهرامی، فرمانده گروهمون، https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣ 🔻 از وصیت‌نامه شهید فرهاد شیرالی ای برادران عزیزی که این نوشته را می‌خوانید مبادا در سختی‌ها و خوشی‌های زندگی خدا را فراموش کنید، زیرا همیشه یاد و ذکر او بهترین سپر برای دفع گناهان است. از همه برادران که نماز شب و دعا می‌خوانند، خواستارم که دعا کنند که واقعا مقام شهید در راه خدا را بدست آورده باشم. از خداوند متعال طول عمر امام عزیزمان، پیروی و بیداری مسلمین و نابودی کفار را خواستارم. والسلام فرهاد شیرالی https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ ‍ ❣خواب شهادت شهید محمود یاسین در روزهای شروع جنگ، حال و هوای خاصی بچه‌های اهواز را فرا گرفته بود. هر از چند گاهی یکی از دوستان بار سفر را بسته و به جمع آسمانی ها می پیوست. با یاران پایگاه و هم جبهه‌ای‌ها، بعضا شب را مهمان یکی از خانه‌ها می‌شدیم و شب را به صبح می رسانیدم. اواسط شهریور ماه سال 60، برادرانی که برای رفتن به جبهه و شهادت از هم سبقت می گرفتند آن شب به منزل ما آمدند. صبح که از خواب بیدار شدیم، محمود یاسین را در حالت عجیبی دیدیم. وقتی علت را از او جویا شدم گفت: در خواب. دیدم که دوازده 🥀نفر از بچه های مسجد مهمان من هستند. 60/6/27 ، درست چند روز بعد از خوابش، به شهادت 🌷رسید و به فاصله کمتر از سه ماه، دوازده تن از شیرمردان مسجد در عملیات طریق القدس شهید🥀 و به او پیوستند و خوابش تعبیر شد. یاد باد آن روزگاران یاد باد.😰 🔸 محمد جواد شالباف کانال حماسه جنوب، شهدا👇 https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1