❣ لباس عروسی
شهناز گاهی با بچه ها شوخی می کرد. لباس شیری رنگی داشت که آن را به بچه ها نشان می داد و می گفت: «لباس عروسیها»
نامزد داشت...
وقتی به سردخانه رفتم دیدم
«شهناز» ها کنار هم در سردخانه خوابیده اند.
«شهناز حاجی شاه» لباس شیری رنگش را پوشیده بود.»
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣
🔻 خــنده_ملیح
روزی برای انجام ماموریت با یک ماشین عازم اطراف سنندج بودیم. حین عبور از رودخانه آب سر شمع ماشین رفت و خاموش شد.
شهید شاهمراد به بیسیمچی که تازه کار بود گفت به فرمانده اطلاع بده که یواش تر بروند تا ما برسیم اما با رمز بگو!بیسیمچی گفت: نمیدانم چه بگویم!! شهید شاهمراد بیسیم را گرفت و گفت: حسین حسین شاهمراد.... آب تو گوش خر رفته کمی یواش تر...😐
کمی بعد ماشین روشن شد و شاهمراد به بیسیمچی گفت حالا تو اطلاع بده!
بیسیمچی تماس گرفت و گفت
الو الو..... خر روشن شد......
😂😂😂
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🍂
❣ ازدواج
اوایل جنگ بود. فکر می کردم من که زن هستم، تکلیفم چیست؟ احساس کردم که باید با یک جانباز ازدواج کنم |
به همین خاطر با جانبازی که از هر دو چشم نابینا و از داشتن پا محروم شده بود ازدواج کردم.
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
3.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣مشکل ما اینه
که بعضی از حرف ها را
نه میشه گفت نه میشه نگفت
باید آنها را
در یک بغض و نم اشکی
بروز داد.
دل های مستعد، خواهند گرفت
#استاد_حسن_عباسی
#کلیپ
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣
🔻از وصیت نامه شهید:
#شهید_ابراهیم_اسکندری
بعد از شهادتم چشمانم را باز کنید تا کوردلان بدانند که ابراهیم با چشمهای باز راه خود را انتخاب کرد و دل از این دنیا کند و بسوی پروردگار پرواز کرد.
دست هایم را باز کنید تا کوردلان بدانند که ابراهیم برای [امتیاز] به جبهه نرفته است بلکه عاشق خداوند بوده است.
به مردم باغملک خواهشی دارم که شهیدان را فراموش نکند و راه آنها را ادامه دهند و امام را تنها نگذارند. امام این پدر همه ما را فراموش نکنید و از دستورهای او سرپیچی نکنید.
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣#شهادت می دهند
اما به "اهل درد"
نه بی خیال ها
فقط دم زدن از #شهدا
افتخار نیست
باید
زندگیمان،
حرفمان،
نگاهمان،
لقمه هایمان
و رفاقتمان
بوی شهدا را بدهد
عطر بندگی خالص برای #خدا
سرباز خدا که شدی
#شهیدی!!
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🍂
❣همیشه لباس کهنه میپوشید. سرآخر اسمش پای لیست دانشآموزان کم بضاعت رفت. مدیر مدرسه داییاش بود. همان روز عصبانی به خانه خواهرش رفت. مادر عباس، برادرش را پای کمد برد و ردیف لباسها و کفشهای نو را نشانش داد. گفت عباس میگوید دلش را ندارد پیش دوستان نیازمندش اینها را بپوشد.
#شهید_عباس_بابایی
شیر خروشان آسمان
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣ از همان سن کودکی و نوجوانی علاقه خاصی به امام زمان(عج) داشت.
می گفت: من دوست دارم امام زمانم (عج ) از من راضی باشد.
نماز امام زمان(عج) را همیشه می خواند.
صورت امیر را زنبور نیش زده بود. به حالت بدی متورم شده بود، اما اصرار داشت در مراسم تشییع شهید نوژه شرکت کند. وقتی از مراسم برگشت دیدم جای نیش زنبور خوب شده است.
ازش پرسیدم چه شده:
گفت: وقتی تابوت شهید نوژه تشییع می شد مردی نورانی را دیدم که سوار بر اسب در میان جمعیت بود. آن آقا شمشیری بر کمرش بود و روی شمشیرش نوشته بود: یا مهدی-عج، یکباره امام به سراغم آمدند و پرسیدند: «صورتت چرا ورم کرده؟» بعد آقا دستی به صورتم کشید و گفت خوب می شود. باورش برای خیلی ها سخت بود. اما نشانه ای که نشان از بهبودی امیر بود مرا به تعجب وا داشت. من حرف امیر را باور کردم. من که پدرش بودم از او گناهی ندیدم. بارها[او را] در حال خواندن نماز امام زمان(عج) دیده بودم. برای کسی از این ماجرا چیزی نگفتم چون باورش سخت بود.
شهید #امیر_امیرگان در سال 1366 به شهادت رسید. همه بدنش سوخته بود. ولی تعجب کردم. فقط گونه سمت راست صورت امیر همان جایی که آقا دست کشیده اند سالم مانده بود؛ حالا مطمئن شدم که فرزند پاک و مؤمن من در نوجوانی به خدمت امام-زمان-عج مشرف شده است.
کیهان فرهنگی
به نقل از کتاب وصال،
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣ توسل
در قسمتی از ارتفاع، فقط یک راه برای عبور بود.
محمود کاوه را بردم همان جا، گفتم:" دیشب تیربار چی دشمن مسلسلش را روی همین نقطه قفل کرده بود،هیچ کس نتونست از این جا رد بشه".
گفت:" بریم جلوتر ببینیم چه کاری می تونیم انجام بدیم".
رفتیم تا نزدیک سنگر تیربارچی.
محمود دور و بر سنگر را خوب نگاه کرد.آهسته گفتم:" اول باید این تیربار را خفه کنیم، بعد نیروها را از دو طرف آرایش داده و بزنیم به خط".
جور خاصی پرسید:" دیگه چه کاری باید بکنیم!".
گفتم:"چیز دیگه ای به ذهنم نمی رسه".
گفت:" یک کار دیگه هم باید انجام داد".
گفتم:" چه کاری؟"
با حال عجیبی جواب داد:"توسل؛ اگه توسل نکنیم، به هیچ جا نمی رسیم".
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣#یادش_بخیر
یادش بخیر زمان جنگ
زیارت عاشورا ها و دعاهای کمیل غوغایی بود.
توی دلها پر بود از یاد خدا
تلنگری کافی بود تا دلها به جنبش آید و
اشک ها جاری شود
و حسرت های عقب افتادن از شهدا سر باز کند.
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣