❣ در گوشه ای از دفتر خاطراتت شعر زيبای حافظ را به خط خوش نوشته بودی، يادت آمد: آذر ماه 1364
روز مرگم نفسی وعده ديدار بده
وانگهم تا به لحد فارغ و آزاد ببر
من كه خبر نداشتم پدرت آن را چون جان شيرين نگهش داشته بود و به من نشان داد.
شايد اگر خودم نديده بودم باور نمی كردم تو به جای عبارت « فارغ و آزاد» با خط خود نوشته بودی
«خرم و دلشاد»
حالا شعر حافظ اندكی تغيير كرده بود
روز مرگم نفسی وعده دیدار بده
وانگهم تابلحد خرم و دلشاد ببر
بسیجی شهید
«محمد رضا حقیقی»
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣ عدد «یک» در جبهه عجب اکسیری بود:
یک خدا،
یک هدف،
یک وسیله،
یک سلیقه،
یک شکل،
یک رنگ لباس،
یک قبله،
یک غذا،
یک دل،
یک فرمانده،
یک صف،
یک حرکت.
یادش به خیر......
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣ در تفحص شهدا، دفترچه یادداشت یک شهید ۱۶ ساله پیدا شد که گناهان هر
روزش را در آن یادداشت می کرد،
گناهان یک روز او این ها بود:
1- سجده نماز ظهر طولانی نبود
2- زیاد خندیدم
3- هنگام فوتبال شوت خوبی زدم که از خودم خوشم آمد.
براستی! ما چقدر از این پسر ۱۶ ساله کوچکتیرم...؟
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
13.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣ #نماهنگ
شهدای گردان جعفرطیار
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
هدایت شده از حماسه جنوب،خاطرات
🍂 خلاصه مطالب کانال های حماسه جنوب را در پیج اینستاگرام
زیر دنبال کنید 👇👇
https://instagram.com/hemasehjonob_?igshid=12qetpozgwr6o
❣ رضایت نامه را گذاشت جلوی مادرش.
چه امضا بکنی، چه امضا نکنی، من میرم!☺️
اما اگر امضا نکنی من خیالم راحت نیست.
شاید هم جنازه ام پیدا نشه!😉
در دل مادر آشوبی به پا شد.😥
رضایت نامه را امضا کرد.
پسر از شدت شوق سر به سر مادرش میگذاشت.😍
-جنازه ام را که آوردند ،
یه وقت خودت را گم نکنی!
بیهوش نشی هااا!
چادرت را هم محکم بگیر!
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
5.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣ #نماهنگ
مداحی روی تصاویر شهدا
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣ چند روز پیش بچه دار شده بود.
دم سنگر که دیدمش، لبه پاکت نامه از جیب کنار شلوارش زده بود بیرون.
گفتم:"هان،آقا مهدی خبری رسیده؟"
چشم هایش برق زد. گفت:" خبر که... راستش عکسش رو فرستادن".
خیلی دوست داشتم عکس بچه اش را ببینم.با عجله گفتم:"خب بده، ببینم".
گفت:" خودم هنوز ندیدمش". خورد توی ذوقم.
قیافه ام را که دید، گفت:" راستش می ترسم؛ می ترسم توی این بحبوحه عملیات، اگه عکسش رو ببینم، محبت پدر و فرزندی کار دستم بده و حواسم بره پیشش".
نگاهش کردم. چه می توانستم بگویم؟
گفتم:" خیلی خب، ان شاء الله پس باشه هر وقت خودت دیدی، من هم می بینم".
خاطره ای از
شهید محمدرضا عسگری
پرواز در قلاویزان..
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
8.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣تفاوت خدمت شهدایی
و حکایت خدمتگذاران لاکچری
#کلیپ
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣ آن موقع که صدام خیلی شهرها را بمباران می کرد، حسن نامه ای به او نوشت:" اگر جناب صدام حسین ژنرال است، پس به راحتی می تواند در دشت عباس با من و دوستان جنگ آورم ملاقات کند و با هر شیوه ای که می پسندد، بجنگد؛ نه این که با بمب افکن های اهدایی شوروی محله های مسکونی و بی دفاع را بمباران کند و مردم را به خاک و خون بکشد".
در جواب نامه حسن، صدام، ژنرال قادر عبدالحمید را با گروه ویژه اش به دشت عباس فرستاد تا به حسن یک جنگ تخصصی را نشان بدهد.
سال ها قبل در اسکاتلند، حسن، عبدالحمید و گروهش را در مسابقه کوهنوردی ارتش های منتخب جهان دیده بود.
آن جا گروه حسن اول شد و عراقی ها هفتم شدند.
حالا در میدان جنگ حقیقی ، حسن دوباره مقابل ژنرال قادر عبدالحمید قرار گرفت و با یک طرح غافلگیرانه ژنرال عبدالحمید را قبل از رسیدنش به خاک ایران اسیر کرد!
امتداد41،ص4
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣ خیلی دلش می خواست بره حوزه و درس طلبگی بخونه، آنقدر به طلبگی علاقه داشت که توی خونه صداش می کردیم آشیخ احمد.
ولی وقتی ثبت نام حوزه شروع شد، هیچ اقدامی نکرد.
فکر کردیم نظرش برگشته و دیگر به طلبه شدن علاقه ای ندارد.
وقتی پاپیچش شدیم گفت:
کار بابا تو مغازه زیاده،
برای اینکه پدرش دست تنها اذیت نشود قید طلبه شدن را زد.
🔅 جاوید الاثر
حاج احمد متوسلیان
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣