❣
🔻شهید بسیجی دانش آموز
حسین کرمی راهدار
"لبخند حسین" ۱
خلیل خلیلاوی
🔅 تازه از خط مقدم بر گشته بودم، وسایل حمام را از چادر برداشتم و بیرون
آمدم،. کریم مشعلی پیک گروهان موشکی، به سمت من آمد و گفت:
- ۲۰ نفر اعزامی جدید به گردان ضد زره دادن.
- لیست شون رو گرفتین؟
- بله، یکیشون سراغ شما رو گرفت و میگه همشهری شماس.
- بگو نیم ساعت دیگه توی چادرشون جمع بشن، من اونجا میام.
🔅 سر ساعت وارد چادر شدم، همه بلند شدند و صلوات فرستادند. با همه سلام
واحوالپرسی کردم، ولی خبری از همشهری ام نبود، بین آنها نشستم و بعد از خوش آمدگویی، برنامه آموزشی و وضعیت منطقه عملیاتی شلمچه را شرح دادم. به صورتها نگاه میکردم و دنبال گمشده ای بودم. در چادر بالا رفت و یک نوجوان ریز جثه وارد شد. لبخندی بر لب داشت و به آرامی سلام کرد و همان جا نشست. نگاهی کردم، انتظار او را نداشتم به
جبهه بیاید. بعد از جلسه خودم را از سوالات و جمع رزمنده های نوجوان رها کردم و سراغ حسین رفتم.
خیلی خجالتی بود. با هم قدم زدیم و به سمت چادرمان رفتیم. از ملاثانی سوال
کردم، چون مدت زیادی بود که نرفته بودم، از پدرش "عمو سهراب" سراغ گرفتم. سر به زیر بود و جوابهای کوتاه می داد.
گفتم: "حسین! هروقت کار داشتی رودر واسی نکن" گفت: "حتما "و خداحافظی کرد.
ادامه تا لحظاتی دیگر
👇👇👇
❣
🔻شهید بسیجی دانش آموز
حسین کرمی راهدار
"لبخند حسین" ۲
خلیل خلیلاوی
🔅 بعد از هر مرتبه که از خط مقدم به "اردوگاه مارد" می آمدم، دنبال حسین می فرستادم و احوالش را می پرسیدم و آنها هم طبق برنامه در حال طی
کردن دوره قبضه ۱۰۶ بودند. بعد از مرخصی دو روزه که رزمنده های نوجوان رفته بودند، حسین سراغم آمد و کلی صحبت کردیم و شام را در چادرمان ماند.از خط مقدم و رفتن به آن
از من سوال می کرد.
- حسین! خیلی عجله داری؟
- من برای همین اومدم.
- انشا ا... میری.
برنامه رفتن به خط مقدم شهرک دوعیجی را تهیه کردم. رزمنده های نوجوان به نوبت به همراه مسئول قبضه که از رزمنده های با تجربه بود، به خط مقدم اعزام می شدند.
🔅 یک روز غروب که از خط برگشتم. از کریم سراغ حسین را گرفتم. کریم گفت:
- حسین از شما گلایه داره .
- واسه چی؟
- میگه شما همه رو به خط فرستادین ولی من رو نفرستادین .
گفتم برو صداش کن. چند دقیقه بعد حسین آمد. سلام کرد ولی سرش
پائین بود، جواب سلام دادم و به احترامش بلند شدم و بعد از مصافحه گفتم :
- حسین آقا ازم ناراحتی؟
چیزی نگفت. ولی مشخص بود، خجالت میکشد. گفتم:
- حسین آقا، طبق برنامه رزمنده ها به خط می رن و فردا نوبت شماس.
سرش را بلند کرد و لبخندی زد. لبخندی که چهرهاش را جذاب تر میکرد. و گفت:
- اجازه هست برم؟
- تازه اومدی، کجا؟
- برم آماده بشم.
- فردا نوبت شماس نه الان، خوب اگه عجله داری باشه برو.
ادامه تا لحظاتی دیگر
👇👇👇
❣
🔻شهید بسیجی دانش آموز
حسین کرمی راهدار
"لبخند حسین" ۳
خلیل خلیلاوی
🔅 بعد از چند روز ، ماموریت گردان ضدزره در خط مقدم تمام شد و بوی عملیات دیگری در منطقه شلمچه می آمد. از تدارکات وانت خواستم که وسایل و تجهیزات را از خط مقدم بیاورد. ماشین نبود و قول فردا صبح را دادند.
غروب توی چادر حاج مسجدی بودم که صدای فرمانده گروهان خمپاره دم چادر آمد.
تا مرا دید گفت:
- تازه از خط اومدم.
- امدادگرا گفتن بچه های ضدزره مجروح شدن.
سریع سوار جیپ شدم و به چادر مخابرات رفتم. مسئول مخابرات خبر داشت.
سفارشات را به حاج مسجدی کردم و با عزیز ماکنعلی به سمت خط رفتیم. جاده خیلی تاریک و پر از پیچ و خم بود. عملیات کربلای ۸ هم اوایل شب شروع شده بود. جاده پر از تردد بود. همه ماشین های سبک و کمپرسی ها چراغ خاموش می رفتند و غیر از تاریکی، گرد وخاک هم بلند می شد. جیپ ما سقف نداشت و چفیه بر روی سر وصورتمان پیچیده بودیم.
برخی از کمپرسی ها ما را نمی دیدند و مجبور می شدم چند مرتبه از جاده پایین بروم و توی دست اندازها که دل و روده آدم را از جا میکند، بیافتم..
🔅 به اورژانس خط دوعیجی رسیدیم . امدادگر خبر شهادت دوتا و زخمی شدن یکی شون را به ما داد. اسم حسین هم در لیست او بود.
آب دهانم خشک شد و بغض گلویم را گرفت ولی نمی توانستم گریه کنم. تصویر
لبخند حسین جلوی چشمهایم آمد.
دوباره جاده تاریک و پر از گرد و خاک را از سر گرفتیم. بارش خمپاره و توپ دشمن
در کنار و روی جاده مثل همیشه ادامه داشت. بعد از مسافتی به اورژانس دومی رسیدیم.
مسئول اورژانس ما را به انتهای سنگرها راهنمایی کرد. سه رزمنده را کنار سنگر دیدم که دراز کشیده بودند. برای لحظهای تصور کردم خوابیده اند. ولی در شب عملیات بین این همه صدای انفجار مگر کسی خوابش می برد!
با چراغ قوه صورت هایشان را نور انداختم و نگاه کردم. هیچکدام حسین نبود. نشانی معراج شهدا را گرفتیم و راه افتادیم که خمپاره ای ماشین مان را متوقف کرد. پیاده شدیم و ماشین را به کنارجاده هل دادیم و سریع لاستیک پنچر را عوض کردیم.
خودمان را به جاده خرمشهر - اهواز رساندیم و به معراج شهدا رفتیم. بعد از پرس وجو، نتیجه ای نگرفتیم. نزدیک صبح بود که به اردوگاه برگشتیم.
🔅 صبح با عزیز به خرمشهر رفتیم. تصویر حسین و پدرش عمو سهراب در ذهنم بود. حالا چه حالی دارد، عمو سهراب خودش رزمنده بود و آمادگی همه چیز راداشت ولی بالاخره پدر بود.
شنیده بودم که پدرها حاضرند بمیرند و مرگ فرزند نبینند.
ادامه تا لحظاتی دیگر
👇👇👇
❣
🔻شهید بسیجی دانش آموز
حسین کرمی راهدار
"لبخند حسین" ۴
خلیل خلیلاوی
🔅 هر چه اورژانس و بیمارستان و معراج شهدا در خرمشهر و آبادن بود رفتیم، ولی اثری پیدا نکردیم. در بیمارستان طالقانی آبادان بنده خدایی از اورژانس به ما گفت :
- برخی از مجروحین و شهدا رو مستقیم به اهواز می برن.
نزدیک عصر به اردوگاه رسیدیم. تمام موارد گردان ضدزره را با حاج مسجدی هماهنگ کردم. صبح روز بعد با همان جیپ به سمت اهواز حرکت کردیم. قبل از ظهر به معراج شهدای اهواز رسیدیم . مسئولی به ماگفت: "جنازه حسین کرمی و محمد ستاره را تحویل خانواده هایشان دادند و امروز تشیع جنازه حسین است."
محمد ستاره هم خصوصیات حسین را داشت و هم شباهت ظاهری.
به میدان چهارشیر که رسیدیم به سمت ملاثانی رفتیم. در راه به کاروان تشیع شهیدی رسیدیم. دل توی دلم نبود، ممکن است تشیع حسین باشد؟ با سبقت از ماشین ها، به اول کاروان رسیدیم. عکس شهید عبدالله نعامی بود . سرباز بود ، اورا می شناختم. برایش فاتحه ای خواندیم و با کاروان به ملاثانی رسیدیم.
🔅 وارد بازار شدیم، هر لحظه به مسجد جامع نزدیک تر می شدیم. در مسجد جمعیت ایستاده بودند. با دیدن ما به استقبالمان آمدند و ما را با آن لباسهای خاکی در آغوش گرفتند.
حجله ای کنار در مسجد با عکس شهیدی گذاشته بودند و زیرآن نوشته شده بود:
"شهید حسین کرمی راهدار"
در عکس هم، همان لبخند روی صورت حسین بود و چهرهاش جذابتر.
شادی روح شهدا صلوات
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣
🔻 روز تشیع جنازه شهید
صیاد شیرازی چه گذشت!
در روز تشیع جنازه صیاد شیرازی با ورود مقام معظـم رهبری صحنه بسیار زیبایی رقم خورد. ایشان وقتی به شهید رسیدند، خم شده و بوسه ای بر گوشه تابوت شهید زدند و بعـد خانواده شهید به حضور رهبری آمدند.
اولین نفر مهدی صیاد شیرازی، فرزند شهید بود که جلو آمد و ولایت را روی پیکر پدر مشاهده کرد. قبل از رفتن به سمت پیکر پدر، زیارت ولایت را برگزید و خود را روی پای آقا انداخت که اطرافیان بلندش کردند. وقتی با مقام معظم رهبری همصحبت شد گفتند، صیاد کسی بود که تا وقتی امام(ره) زنده بودند، قنوت نمازش اللهم احفظ امام الخمینی بود و بعد از امام نیز اللهم احفظ امام الخامنه ای شد.
صحنهِ بسیار جالبی که بعد از این به وقوع پیوست و دوربین ها شکار نکردند، حضور بانوی صبر، همسر شهید بر بالای تابوت شوهرش بود. ایشان پس از فرزندش جلو آمد و حرکتی انجام داد و بر تربیت ولایی صیاد بر اعضای خانواده اش صحه گذاشت. او با دیدن مقام معظم رهبری به جای رفتن به سمت تابوت شوهر، گوشه عبای آقایش را گرفت، بوسید و خطاب به ایشان گفت: آقا جان! اگه شما از صیاد راضی هستید، اجازه بدین مردم جنازه را تشییع کنن. آقا دوباره این جمله را تکرار کردند که ایشون همرزم من بودن، من از ایشون راضی هستم. این خانواده ولایی در آن روز آبروی صیاد را خریدند و او را سر افراز کردند و به همه ثابت نمودند که پیرو راه شهید خود هستند.
بهراستی شهید برای آقا و رهبرش سنگ تمام گذاشت و این میشود که صبح روز بعد از خاکسپاری، خانواده شهید به همراه تنی چند از دوستان نماز صبح را در مرقد امام (رحمه الله علیه) می خوانند و به طرف مزار شهید در بهشت زهرا (س)، می روند و میبینند پیش از آنان قبر صیاد زائر دیگری قبل از آنها داشته. آنهم مقام عظمای ولایت رهبری.
جمله معروف اقا در این محل بیان می شود، که "دلم برای صیادم تنگ شده"
خوشا بهحال آنان که با شهادت و با ولایت رفتند.
برای شادی روحشان الصلوات
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣کسانی به امام زمانشان خواهند رسید که اهل سرعت باشند!
و الا تاریخ کربلا نشان داده که قافله حسینی معطل کسی نمی ماند.
" ۲۰ فروردین سالروز شهادت شهید مرتضی آوینی"
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣ گویند شهادت، لباس تکسایز است.
هر وقت و هر زمان اندازهات را به لباس شهادت رساندی،
هر جا که باشی
با شهادت میروی
🔅شهادت بازی بردار نیست،
بازی بر دار است
🔅 دیده ایم که تک سایزها را به حراج میگذارند،.. به خاطر مشتری کم شان
ولی تک سایز شهادت را مزایده ای میفروشند،
هر کسی بابت اش بهای بیشتری بدهد، میدهند اش به او،
بیشترین بها، که عبارت خوبی نیست،
به جایش مینویسم
تمام دار و ندارش
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣