🚩یا حضرت عشق...
حیران حسینم و به حیرانی خود می نازم
اَبَد والله ما نَنسيٰ حسينا....
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدلله
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
#وصیت_شهدا ❣
بسیجی یعنی عاشق علی و علی یعنی تمام خوبیها، من همیشه به این بسیجی بودن خویش افتخار میکردم و میکنم و هیچگاه خود را پاسدار قلمداد نکردهام، من یک بسیجیام، یک بسیجی پا برهنهی انقلاب، یک بسیجی صفر رهبری و آمادهام در هرجای این کرهی خاکی تحت فرمان او جان خویش را فدا کنم، باشد که مورد رضایت حضرت باری تعالی قرار گیرم و روسفید در محضر حضرت صدیقه طاهره (س) گردم.
#شهید_حسن_عبداللهزاده🕊
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
#سیره_شهدا❣
کمال سِمتی در آموزش و پرورش داشت .
یه روز رفتم بهش سر بزنم وارد که شدم ، دیدم جلوی در آموزش و پرورش یه میز گذاشتند ، کمال هم پشت اون نشسته .
با تعجب و ناراحتی گفتم : کمال مگه شما نگهبانی ؟!
خندید و گفت : خودم گفتم میزم را اینجا بذارند ، تا بین من و مراجعه کنندها فاصله ای نباشه .
#سرداربسیجی_معلم_شهیدکمال_ظل_انور
فرمانده توپخانه لشکر 19 فجر
شهادت ، عملیات کربلای 5
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🚩یا حضرت عشق...
از فرات چشم تو،یک ذره نم ما را بس است
از جهان و کلُّ مافیها حرم ما را بس است
به نفسی فداک
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدلله
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
#وصیت_شهدا ❣
سفارش مي كنم شما را به گوش دادن سخنان ملكوتي امام خميني (ره) اين زمينه ساز انقلاب جهاني بقيه الله ، و عمل به آنها ، نه يك قدم از امام عقب بمانيد كه ذليل و خوار خواهيد شد ، و نه يك قدم جلو كه هلاك خواهيد شد.
#شهید_حسین_شهاوند🕊
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
دلش دختـر مےخواست
دخترے ڪہ با شیرین زبانے
" بابا " صدایش ڪند ...
❣با جعبہ اے شیرینے بہ خانہ آمد . میدانست ڪہ من بیشتر از هر چیز هوس چیزهاے شیرین میڪنم .
لبخندی زد . از همان لبخند هاے مست ڪننده اش . محو صورتش بودم .
گفت : « دیگہ موقعش رسیده .»
جعبہ را باز ڪرد و شیرینے در دهانم گذاشت .
گفتم : خیرِ انشاءاللہ .
گفت : خیر است . وقتش رسیده بہ عهدمون وفا ڪنیم .
❣ اشڪ هام مےریخت . بـےاختیار .
« خدایا بہ این زودے فرصتم تمام شد؟»
نمےخواست مرد بودنش را با گریہ ڪم رنگ ڪنہ ، ولے نتونست بغض گلویش را مخفے ڪند .
گفت : میدونـے ڪہ اگہ مردان ما اونجا نمےجنگیدند آن جانورها حالا بہ یزد و ڪرمان هم رسیده بودند و شڪم زنان باردارمان را مےدریدند ؟!
گفتم : میدونم .
❣ گفت : میدونے عزت در اینہ ڪہ مردمے بیرون از خاڪ خود برای امنیت شون بجنگند ؟
گفتم : میدونم . ولے در این هیاهوے شهر ڪہ همہ دنبال مارڪ و ملڪ و جواهرند ، ڪسے قدر میدونہ این مهربونے تو را ؟
و باز هم مست شدم از لبخندش .
گفت : لطف این ڪار در همین است ...
حلمـا خانـم ۱۸ روز پس از
شهـادت " پـدر " بہ دنیا آمد ...
✍ بہ روایت همسر
#شهیدمدافع_حرم_میثم_نجفـے🕊
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
مادر می گفت ازش پرسیدم چرا همیشہ دست به سینہ اے؟
گفت:نوڪرامام حسین باید همیشہ دست بہ سینہ باشہ...
#شهیدمدافع_حرم_عباس_آسمیہ
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
ما را بس است
جلوه گهِ شاهدانِ قدس !
دنیا برای
مردمِ اهلش گذاشتیم ...
#شهید_حسن_کرامت (کوسه نسب)
نفر اول از چپ
#شادی_روح_شهدا_صلوات
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🚩یا حضرت عشق...
کربلایی شدن ما به همین سادگی است
دست بر سینه گذاریم و بگوییم ، #حسین✋
بنفسی فداک
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدلله
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
#توصیه_سردار_دلها❣
هر کدام از شما یک شهید را دوست خود بگیرید ،
و سیره عملی و سبک زندگی او را بکار ببندید.
ببینید چطور رنگ و بوی شهدا را به خود می گیرید،
و خدا به شما عنایت می کند.
#سردارشهید_حاج_قاسم_سلیمانی ❤️
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
#خاطرات_شهدا❣️
1️⃣سالهای اول جنگ همه پیشرویهای ما شبانه انجام میشد. اما در عملیات آزادسازی بستان، طریقالقدس مجبور شدیم صبحش عملیات سنگینی انجام بدهیم.
تعدادی از بچهها در یکی از محورها، در محاصره افتاده بودند. رادیو مارش پیروزی را شروع کرده بود، ولی ما میدانستیم آن بچهها الان در چه حالی هستند.
2️⃣دیشب ما وسط میدان مینی گرفتار شده و گروهانمان تار و مار، و فرماندهمان خانچین شهید شده بود، شاید یک دسته مانده بودیم، سعید درفشان فرمانده محور عملیاتی، مضطرب و مستاصل جمعمان کرد که هر طور شده باید از مسیری که نشان داد برویم جلو تا شاید محاصره آن بچهها بشکند.
چشمهایش از بیخوابی بود یا از ناراحتی، ورم کرده و قرمز بودند. سعید را هیچوقت آنطور ندیده بودم.
من صمیمیترین دوستم منصور بنینجار در محاصره بود، و سعید هم صمیمیترین رفیقش محمدرضا حسنزاده.
3️⃣اوایل آذر سال ۶۰ بود و یادم هست دیشبش بارانی حسابی آمده بود، بارانی که منتظرش نبودیم. زمین مسطح بود و خاکش خاک رس، سنگین ترین خاک دنیا!
هر پوتین ما که قبلا یک کیلو بود، شده بود پنج شش کیلو و راه رفتن عادی هم برایمان مصیبت بود.
همه خیلی جوان بودیم. با وجود سنگینی کفشها، با وجودی که تانکهای عراقی را میدیدیم، با وجودی که سنگینترین سلاح ما آرپیجی۷ بود، آن هم سه چهار قبضه، الله اکبر را گفتیم و راه افتادیم.
چه انرژیای میداد گفتن الله اکبر.
عراق داخل خاک ما بود، دعای مردم پشت سرمان، و میدانستیم خدا کمکمان میکند.
👇👇