🍂🌱🍂🌱🍂🌱
☑️وقتی برای اولين بار همسرتان را ديديد، آن هم بعد از خوابی كه ديده بوديد، واكنشتان چه بود؟
در اولين ملاقاتتان چه صحبتهايی رد و بدل شد؟
🎙️همان شب خواستگاری قرار شد با عبدالمهدی صحبت كنم. وقتی چشمم به ايشان افتاد تعجب كردم و حتی ترسيدم! طوری كه يادم رفت سلام بدهم.
ياد خوابم افتادم😴. او همان جوانی بود كه شهيد علمدار در خواب به من نشان داده بود.
وقتی با آن حال نشستم، ايشان پرسيد اتفاقی افتاده است؟
گفتم شما را در خواب همراه شهيد علمدار ديدهام.
خواب را كه تعريف كردم عبدالمهدی شروع كرد به گريه كردن.
گفتم چرا گريه ميكنيد؟
در كمال تعجب او هم از توسل خودش به شهيد علمدار برای پيدا كردن همسری مؤمن و متدين برايم گفت.😱
همسرم تعريف كرد: من و تعدادی از برادران بسيجی با هم به ساری رفته بوديم. علاقه زيادم به شهيد علمدار بهانهای شد تا سر مزار ايشان برويم.
با بچهها قرار گذاشتيم سری هم به منزل شهيد علمدار بزنيم. رفتيم و وقتی به سر كوچه شهيد رسيديم متوجه شديم كه خانواده شهيد علمدار كوچه را آب و جارو كردهاند و اسفند دود دادهاند و منتظر آمدن مهمان هستند.😱
تعدادی از بچهها گفتند كه برگرديم انگار منتظر آمدن مسافر كربلا هستند، اما من مخالفت كردم و گفتم ما كه تا اينجا آمدهايم خب برويم و براي ۱۰ دقيقه هم كه شده مادر شهيد را زيارت كنيم.
رفته بودند و سراغ مادر شهيد علمدار را گرفته و خواسته بودند تا ۱۰ دقيقهای مهمان خانه شوند. مادر شهيد علمدار با ديدن بچهها و همسرم گريه كرده و گفته بود من سه روز پيش با بچهها و عروسها بليت گرفتيم تا به مشهد برويم.
سيد مجتبی به خواب من آمد و گفت كه از راه دور مهمان دارم. به مسافرت نرويد.😱
ادامه دارد ...
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🍂🌱🍂🌱🍂🌱
هدایت شده از حماسه جنوب،خاطرات
....همه مردم توی کوه پخش بودند. هر کس که موقع فرار چیزی برداشته بود، با بقیه تقسیم کرد. ظهر روز بعد، همه چیز تمام شد. منتظر ماندیم تا خبری برسد یا یکی بیاید کمک. همه گرسنه بودند. پدرم مرتب سرش را تکان میداد و اشک چشمش را پاک میکرد. آفتاب داغ به سرمان میتابید و خستهتر و تشنهترمان میکرد. باید صبر میکردیم. چارۀ دیگری نداشتیم.
نیمهشب بود که از دور سایۀ مردی را دیدم که به طرفمان میآید. به مادرم گفتم: «نگاه کن، یکی دارد این طرفی میآید. تفنگ هم دارد.»
مادرم توی تاریکی چشمهایش را ریز کرد و با یک دنیا دلهره گفت: «به نظرت ایرانی است یا عراقی؟»
رو به زنها، آرام و یواشکی گفتم: «همه بروید کنار صخرهها.»
یک سنگ تیز دست گرفتم و پشت سنگها قایم شدم. همه سنگر گرفتند. یکدفعه آن کسی که میآمد، بلند گفت....
◇◇◇◇
از امشب ساعت ۲۰:۰۰
همراه باشید با کانال حماسه جنوب
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
10.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣ بیاد شهیدان
محمد دره گرگی و محمود کاوه
تقدیم به ارواح طیبه شهیدان آقا محمودکاوه ناجی نام آور و جگردار کردستان و میرزا محمد دره گرگی معروف به محمد بروجردی مسیح کردستان دو فاتح یکه تاز منطقه در تیپ سرفراز ویژه شهدا یگان اول عملیاتی در منطقه خاورمیانه که زمین کردستان را به مردانگی و پهلوانی از خون خود سیرآب کردند.
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
🍂🌱🍂🌱🍂🌱
عدهای ميخواهند به منزل ما بيايند.😧 مادر شهيد استقبال گرمی از همسرم و دوستانش كرده بود. با گريه گفته بود شماها خيلی برايمان عزيزيد. شما مهمانهای سيد مجتبی هستيد.
در همان جلسه خواستگاری💍 و بعد از آن همسرم خيلی از معجزههای اين شهيد برايم تعريف كرد. ميگفت مادر شهيد برايمان خاطرهای از فرزند شهيدش روايت كرد.
مادر شهيد علمدار گفته بود: من از سيد مجتبی گله كردم كه روز مادر است تو هم به من يك تبريكی بگو يك علامتی، چيزیكه من هم دلخوش باشم به اين روز. سيد مجتبی در خواب مادرش گفته بود مادر جان! من هميشه در كنارت هستم و بعد دست مادر را بوسيده و يك انگشتری به دست مادرگذاشته بود.
وقتی مادر از خواب بيدار شده بود انگشتر اهدايی شهيد علمدار به مناسبت روز مادر در دستش بود.😱
مادر شهيد انگشتری را به همسرم نشان داده بود و همان جا هم ايشان از شهيد علمدار همسری خوب ميخواهند و كمی بعد هم به خواستگاری من می آيند.
ادامه دارد .....
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🍂🌱🍂🌱🍂🌱
🍂🌱🍂🌱🍂🌱
☑️زمان ازدواج، شغل همسرتان چه بود؟
🎙️همسرم آن زمان درس طلبگی ميخواند و ميگفت: من طلبه هستم و مالی از دنيا ندارم. دارايی ام همين كاپشنی است كه پوشيدهام. نبايد از من توقع زياد داشته باشيد. من اينطوری هستم اگر ميتوانيد قبول كنيد. ميدانم كه ارزش شما بيش از اين حرفها است. ان شاءالله بعدها اگر توانستم جبران ميكنم.😓
الان من درس ميخوانم و حقوقی ندارم. دوست دارم همسرم سادهزيست باشد. اگر قرار است نان خالی يا غذای خوب هم بخوريم بايد با دل خوش باشد. زندگی بالا و پايين دارد، تلخی هست، سختی هست. همسرم به احترام نسبت به پدر و مادر بسيار تأكيد ميكرد.
*برای خودم من هم ايمان و تقوا مهم بود.دوست داشتم مرد زندگی ام مؤمن و استاد اخلاق من باشد.آنقدر همسرم از لحاظ ايمان و اخلاق در درجه بالا باشد كه بتواند من را رشد دهد.*
واقعاً هم عبدالمهدی در مدت زندگی برای من مثل استاد اخلاق بود.
امروز كه می بينم عبدالمهدی در كنارم نيست گويی از بهشت بيرون آمده باشم.
من هر چه دارم را مديون و مرهون شهيدم ميدانم.
ادامه دارد .....
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🍂🌱🍂🌱🍂🌱🍂
#عشق یعنۍ
بنویسۍ #غزلۍ از چشمش
درهمان
#مصرع اول
قلمت #گریه ڪند💔
#شهید_موسی_اسکندری🕊
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🌸🍃🌺🕊🌺🍃🌸
حماسه جنوب،شهدا🚩
🍂🍃🍂🍃🍂🌺🍂🍃
❣وقتی شهید رضا پورعابد قرآن میخواند
🗣راوی: حاج محمدعلی صبور
یک روز که با گروهی از برادران پاسدار از یک مأموریت برمیگشتیم رو به بچهها کردم و پرسیدم: میخواهید یک تلاوت جانانه با صدای استاد منشاوی برایتان پخش کنم؟ بچهها گفتند: خیلی دوست داریم، ولی شما که ضبط صوت ندارید. گفتم: شما کاری نداشته باشید.
میخواهید یا نه؟ گفتند: بله که میخواهیم. در این غروب چقدر صدای منشاوی میچسبد!
بلند شدم و خودم را به صندلیهای عقب اتوبوس رساندم و نشستم پشت سر رضا. کمی که گذشت آرام آرام شروع کردم به تلاوت سوره یوسف به سبک استاد منشاوی. رضا که صدایم را شنید با من همصدا شد. من صدایم را پایین آوردم و صدای رضا اوج گرفت. سرش پایین بود و میخواند. تقلیدش از استاد منشاوی و اجرای فراز و فرودهایش حرف نداشت.
بچهها سکوت کرده و به رضا گوش سپرده بودند. برای چند دقیقه حال بچهها منقلب شد. این را میتوانستم از سکوت آنها دریابم. ناگهان رضا سرش را بلند کرد و به بچهها نگاه کرد. دید که هم غرق تلاوت او هستند. شرمنده شد. حاج صادق آهنگران که با صدای رضا بیدار شده بود، برگشت و پرسید: این صدای چه کسی است؟
رضا عرق کنان نگاهی از روی ناراحتی به من انداخت که یعنی تو مرا دست انداختی!
آن روز بچهها دریافتند که رضای شاد و شنگول و لطیفه گوی جمع رزمندگان صدایی زیبا و محزون دارد که میتواند دلها را منقلب کند.
چند سال بعد در مراسم تشییع رضا صدای تلاوت استاد منشاوی که از بلندگو پخش میشد دلها را به آتش میکشید.
#برای_شادی_روح_امام_شهدا_وشهدا_صلوات
🍃🍂🍃🍂🍃🌺🍂🍃🍂