شهیدی که حاجقاسم به او میگفت "امامزاده"
وقتی مجید دیپلمش را گرفت، انقلاب اسلامی به پیروزی رسید. بعضی از همکلاسیهایش برای ادامه تحصیل به خارج از کشور رفتند، اما جنگ تحمیلی شروع شده بود و با اینکه مجید شاگرد اول در استان بود، غیرتش قبول نکرد جبهه را خالی بگذارد و به خارج از کشور برود.
شهید سیلاوی و همرزمانش به عنوان اولین گروهها از اهواز به جبهه رفتند.
حاجقاسم سلیمانی در همان اوایل جنگ از طریق سپاه کرمان به خوزستان آمد و به این جوانان پیوست و پاگیر جبهه شد. قرار بود عملیات شهیدان رجایی و باهنر اجرا شود. خیلیها شهید شدند. سردار شهید مجید سیلاوی هم جزو شهدای این عملیات بود که در ۱۲ شهریور ۱۳۶۰ به شهادت رسید.
حاجقاسم بعدها در مورد او گفته بود: «همرزم بودن اینجانب با سردار شهید مجید سیلاوی از افتخارات من است.»
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
👇👇
❣ برادر شهید می گوید: «مجید میگفت بنیصدر ضد سپاه است؛ او یا به ما تجهیزات نمیدهد یا سهمیه کمی میدهد. یکبار مجید تعریف میکرد که در محاصره ۲۰۰ تانک عراقی بودیم و با سلاحهای کم باید مقاومت میکردیم. وقتی میخواستیم تانکها را بزنیم باید سعی میکردیم تیرمان به خطا نرود. چون کمبود مهمات داشتیم یک تانک از اول، یک تانک از وسط و یک تانک از آخر را زدیم و با این کار آرایش نظامی دشمن بههم خورد؛ بعد عراقیها فرار کردند. حتی یک تانک را زدیم و دیدم که همچنان گاز میدهد، ولی حرکت نمیکند. آرام آرام به سمت تانک رفتیم و دیدیم راننده تانک کشته شده و پایش روی پدال گاز است. مجید خیلی از کمبود سلاح ناراحت بود و برایمان تعریف میکرد نیروهای سپاه حمیدیه میخواستند عملیات کنند، اما اسلحه کافی نداشتند. مجید به نیروهایش میگوید برویم و از جبهه بعثیها در آبادان اسلحه بیاوریم، به اتفاق نیروها به انبار مهمات عراقیها میروند و تعداد زیادی سلاح میآوردند و با همان سلاحها عملیات موفقیتآمیزی انجام میدهند.»
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣«در ابتدای جنگ تمام نیروها از سپاههای استانی در خوزستان جمع میشدند. سردار شهید حاجقاسم سلیمانی هم از کرمان به خوزستان آمده بود و در عملیات شهیدان رجایی و باهنر حضور داشت. حاجقاسم در این عملیات با سردار علی هاشمی و مجید آشنا میشود. وی در صحبتهایش اذعان داشت که همرزم بودن اینجانب با سردار شهید مجید سیلاوی از افتخارات من است. حتی حاجقاسم چند ماه قبل از شهادتش به اهواز آمده بود، به اتفاق سردار شاهوارپور فرمانده سپاه حضرت، ولی عصر (عج) خوزستان سر مزار مجید رفت و گفت شهید مجید سیلاوی در تابستان گرم روزه میگرفت. در سفری که حاجقاسم به اهواز داشتند در حسینیه ثارالله اهواز در جمع مردم گفتند: "شما شهید مجید سیلاوی را دارید که خود یک امامزاده است."
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
#شهیدانه
🔻ساعت حدود ۲ بعدازظهر ۱۳ بهمن ۹۴ بود داشتم از درد جراحتی که وارد شده بود به شکمم به خودم میپیچیدم که #ابوصلوات از بچه های دزفول اومد سمت مقر ادوات، خبرهای ضد ونقیضی از آمار واسامی #شهدا اومده بود ودقیق معلوم نبود که کی شهید شده.
از ابوصلوات پرسیدم کیا شهید شدن از بچههای اندیمشک گفت: از گروهان ما که آقای چگله فرمانده بوده مجروح شده و اون پسر لاغره که برامون شبهای جمعه حلوا درست میکرد هم شهید شد. 😔
نفهمیدم کی رو میگفت تا فردا وقتی برگشتیم عقب دیدم بچههای اندیمشک جمع اند دویدم سمتشون از آقای رحیمی پرسیدم اندیمشکی کیه از گروهان آقای چگله شهید شده.
بغض گلوشو گرفت و #اشک تو چشاش حلقه زد وسر رو پایین انداخت با بغض گفت #احمد...
دست انداختیم گردن و....
🔖به نقل از یکی از همرزمان شهید مدافع حرم #احمد_حاجیوند_الیاسی
#اندیمشک
🔰❣🔰❣🔰❣🔰
#پوکه_های_طلایی
#قسمت_چهاردهم
نویسنده:خانم طیبه دلقندی
💥هر روز نزدیک ظهر عراقی ها وادارمان می کردند پتوها را بیرون ببـریم و کف آسایشگاه را با اندکی آب بشوییم. می گفتند همه جا بـوی گنـد مـی دهـد .
آنروز انتظار کُشنده آزارم میداد. یکی دوبار از بچهها پرسیدم :
- برم خودمو معرفی کنم !
آنها مخالف بودند. یکیشان گفت :
- گر چه به نظر نمیرسه یادشون رفته باشه ولی خـدا رو چـی دیـدی؟
عجله نداشته باش !
ظهر که پتوها را بیرون بردیم ، قیس نشان داد که یادش نرفته اسـت بـا .
صداي بلند گفت :
- کسی که دیشب پنکه رو خاموش کرده بیرون بیاد!
قلبم تند تند می زد. جلو رفتم و گفتم:
- من !
افسر عراقی مرا داخل آسایشگاه خالی برد . یعقوب ارشد آسایشگاه بود ، دستور داد که کابل بیاورد. یعقوب با کابل سه لایۀ قطوري برگشت. آن را میان دست محکم گرفت و شروع کرد بـه زدن . همـان طـور کـه سرم پایین بود گوشۀ پیراهنم را لای دندان هایم فشردم و توی دلم شروع کـردم به شمردن .
خستگی ناپذیر و بی رحمانه می زد. به کف دست، کتف، کف پا و بیشتر از همه بـه کمـر . از همـه جـا خـون بیـرون مـی زد ولـی او دیوانـه وار دسـت برنمیداشت. صد و بیست تا که زد ، کابل را کنار گذاشت. پوسـت کمـرم بـه شـدت
ملتهب شده بود . طوري که پف کرده و به رنگ قهوه اي سـوخته درآمـده بـود .
جابهجا هم خونریزي داشت .
تا بیست روز نشسته مـی خوابیـدم . کمـرم را نمـی توانـستم روي زمـین
بگذارم. از طرفی زخمهاي شکم، مانع از خوابیدن روي آن میشد .
گاهی خـسته مـی شـدم و وسوسـۀ دراز کـشیدن مـی کـردم. فشار روي زخمها غیر قابل تحمل بود.
با این همه راضی بودم . چون در غیر ایـن صـورت همـۀ بچههـا تنبیـه می شدند. این کار هم تازگی نداشت. در مواقع خطر خیلی پیش می آمد که یک نفر فدایی بقیه میشد.
به تجربه دریافته بودیم که عراقی ها دنبـال زهـر چـشم گـرفتن هـستند .
آنها میخواستند با تنبیه یک نفر درس عبرتی به بقیه بدهند . بـه همـین سـبب
بعضی از بچهها براي کاری که نکرده بودند ، پیش قدم می شدند و هم بندهایشان را نجات میدادند.
#پیگیر_باشید
#حماسه_جنوب_شهدا
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
#شهیدانه
🔻قسمتی از #وصیتنامه شهید مدافع حرم #احسان_کربلایی_پور
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🚩شهدای مدافع حرم خوزستان
🆔 @basijiyanegomnam
وصیت نامه شهید احسان کربلایی پور.pdf
حجم:
502.8K
وصیت نامه شهید مدافع حرم #احسان_کربلایی_پور
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🚩شهدای مدافع حرم خوزستان
🆔 @basijiyanegomnam
1.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
إِنَّا لِلَّٰهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ
آیت الله سید محسن شفیعی به برادر شهیدش پیوست 😔
این ضایعه درد ناک را خدمت خانواده ای محترمشان تسلیت عرض میکنیم 😔🕊
#شهیدانه
روزهایم یڪ به یڪ میگذرند !
حـال و روزم خنــده دار است ...
پـر شده ام از ادعـا !
دم از شمـا میزنـم ...
بهخیـال خـودم #شهیـد خواهم شد
خـوشـا به حـالتـان
بـدون ادعـا شهیــد شدید
بُعد فـاصله بیـنمان بیـداد میڪند !
📸شهید مدافع حرم
#مهدی_نظری
#اندیمشک