eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.5هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.5هزار ویدیو
28 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
❣ پيكر پاك وگلوله باران شده را چند روز بعد، در تشييع كرديم لباس هاي ، پر بود از او در صحرايي پر از در منطقه عملياتي فتح المبين بر خاك افتاده بود!! در اش نوشت: "برادران وخواهران، قبل از انجام هركاري خوب فكر كنيد؛ اگر آن كار براي رضاي خداست آن كار را انجام دهيد واگر براي رضاي خدانيست آن كار را رها كنيد" در بين شهداي اهواز او؛ لقب ي مسجد را به خود گرفت...... ديروزصبح؛ در بهشت شهداي اهواز بر سر مزار نوراني رفتم از او تشكر كردم كه برايم ها را كنار زد وخودش را آشكار كرد! عضويت در كانال: https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣ روز خاکسپاری شهید بهروز بیک زاده پس از عملیات فتح المبین فروردین سال ۶۱ ❣
خاطره ای زیبا از استاد اخلاق مرحوم سید محسن شفیعی رحمت الله علیه بسم الله الرحمن الرحیم بچه های باصفای دانشجوی دانشگاه علوم پزشکی اهواز در دهه ی هشتاد برنامه ای برگزار می کردن با عنوان یادیاران۰ این برنامه پرشور و معنویت دیدار دانشجوها بود با خانواده های شهدای اهواز۰ از قبل هماهنگ می کردن و قاب عکس شهید رو طراحی و آماده می کردن مداح دعوت می کردن و حتی سیستم صوتی و پذیرایی رو هم خودشون تدارک می دیدن که مبادا اسباب زحمت خانواده ی شهید بشن۰ در این برنامه دهها نفر دانشجو شرکت می کردن که دیدنی و وصف ناشدنی بود۰ یکی از این جلسات دیدار با خانواده ی شهید سیدحسین سیدموسوی آقازاده ی رشید حضرت حجه الاسلام و المسلمین عالم متقی مخلص حاج سید علاء الدین موسوی بود۰اتاق های منزل حاج آقا مملو از دانشجویان مومن و متدین بود۰ من هم سعادت داشتم در اون جلسه حاضر باشم۰ در اتاق حاج آقا عکسی از شهیدسیدحسین به دیوار آویزان بود که اون شهید عمامه به سر داشت۰ من خدمت حاج آقا گفتم حاج آقا من می دونم که سیدحسین طلبه بود اما به یاد ندارم که معمم هم شده بود۰ ایشون گفتن نه معمم نشده بود۰گفتم پس ماجرای این عکس چی هست۰؟۰ این سید مبارک نورانی آهی از دل کشیدن و گفتن حکایتش رو برات میگم۰ فرمودن ایشون هربار که می خواست بره منطقه آخرین کارش این بود که با من خداحافظی بکنه و به رسم ادب به دست من بوسه بزنه۰من هم صورتش رو می بوسیدم و از زیر قرآن ردش می کردم و به خدا می سپردمش تا اون دفعه ای که قبل از عملیات کربلای چهار اومد و به رسم همیشگی دست من رو بوسید و خداحافظی کرد۰نمی دونم چرا این بار ناخودآگاه به یاد خداحافظی علی اکبر با سیدالشهدا افتادم و دلم کربلایی شد۰ به سیدحسین گفتم لحظه ای صبر کن بابا۰ بعد به تاسی سیدالشهدا که در وداع علی اکبر عمامه ی پیامبر رو به سر فرزندش پیچید و روانه ش کرد من هم عمامه ای پیچیدم و بر سر سیدحسین گذاشتم و بوسیدم ش و به خدا سپردمش۰این تنها عکس با عمامه مال همون روزه و سیدحسین رفت و در کربلای چهار به علی اکبر امام حسین پیوست۰ یادش گرامی باد و راهش پر رهرو۰ اگر از خیابان ۲۴ متری به بارگاه علی بن مهزیار رفتید همون عکس با عمامه ی سیدحسین مقابل صورت شماست به او و به آقای قطعه قطعه بدنش حضرت علی اکبر سلام و ادای احترام کنید۰ https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🔻ای شهید ای آنکه بر کرانه ازلی و ابدی عالم وجود بر نشسته ای دستی بر آر و ما قبرستان نشینان عادات سخیف را از این منجلاب بیرون کش. این عید و سالی که ان شاله نکوست با تکرار یاد خدا نیکوتر خواهد شد. از بندگی غیر به در آییم و به ولایت او بازگردیم از منیت ها رها شده و به سوی یگانگی او پناه ببریم سال را با بهاران چون شهدا آغاز کنیم چرا که سالی که نکوست از بهارش پیداست و یقینا سالی که با یاد خدا و تجدید عهد با ارمان شهدا آغاز شود نکوترین سال است. شهدا عیدتون مبارک الهم عجل لولیک الفرج 📸شهید مدافع حرم
﷽ إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحاً مُبِينا سلام بر اسطوره‌های یقین غیوران زهـرا نسب مردان فتح‌المبین ... دوم فروردین یادآور فتحی مبین است که کام ملت ایران را شیرین کرد بطوریکه امام(ره) آن‌را فتح‌ الفتوح دانست و بر بازوان رزمندگان بوسه زد ...
بخـند! لبخنـد تــو تمام منحنی هــای جهان را بـی اعتبــار می کند... 🌷
حماسه جنوب،شهدا🚩
🔰❣🔰❣🔰❣🔰 #پوکه_های_طلایی #قسمت_چهاردهم نویسنده:خانم طیبه دلقندی 💥هر روز نزدیک ظهر عراقی ها وا
با عرض سلام خدمت یکایک دوستان حماسه جنوب بابت تاخیر در ارسال این کتاب پوزش میطلبم .🙏🌹ان شالله از امشب ارسال منظم خواهیم داشت 🕊🌹
حماسه جنوب،شهدا🚩
🔰❣🔰❣🔰❣🔰 #پوکه_های_طلایی #قسمت_چهاردهم نویسنده:خانم طیبه دلقندی 💥هر روز نزدیک ظهر عراقی ها وا
🔰❣🔰❣🔰❣ نویسنده: خانم طیبه دلقندی 💥اردوگاه تکریـت ، چهـار بنـد داشـت کـه بـه وسـیلۀ آشـپزخانه نـصف می شدند. هر بند سه آسایشگاه داشت. به این ترتیب ، در هر طـرف آشـپزخانه ،شش آسایشگاه بود. بندهای جانبی هیچ گاه نمی توانستند با هـم ارتبـاط داشـته باشند . مدتی بعد از انتقال به اردوگاه یازده،عراقی ها به وسیله خودمان اقدام به ساخت آسایشگاه جدید کردنـد . اوایـل اسـفند سـاختمان آمـاده شـد . یکـی از آسایشگاه ها را خالی کردند و اسرایش را بین بقیه تقسیم کردند . بعد از مـدت هـا دو آسایشگاه خالی توی اردوگاه بود تااینکه روز دوازده اسفند سال شصت و پنج، ساعت یازده دستور «بخواب» دادند . با این اتفاق محال و غیر منتظره فهمیدیم خبری اسـت . هـیچ کـس حـق نداشت از پنجره بیرون را نگاه کند و جلو آسایشگاه هم پر از نگهبان بود . بالاخره فهمیـدیم دویـست و پنجـاه اسـیر جدیـد از الرشـید بـه آن جـا آوردهاند. یاد روز اول ورودمان و تونل مرگ افتـادیم و دعـا کـردیم کـه خـدا کمکشان کند . اوضاع به شـدت کنتـرل مـی شـد و از هرگونـه تمـاس بـا تـازه وارد ها جلوگیری می کردند. قبل از هر چیز وقت هواخوری تقسیم و یک نوبت بـه آن اضافه شد . آسایشگاه ها در سه نوبت بیرون می رفتند. وقت هواخوری ما به یک ساعت و نیم کاهش یافت و اسراي جدید فقط روزی یـک سـاعت، یعنـی نـیم ساعت صبح و نیم ساعت بعد از ظهر بیرون می آمدند . ساعت استراحت، نظافت و هواخوری آن هـا بـا بقیـه یکـی نبـود و تـا مدتها کاملاً جدا بودند. ولی عاقبت از طریق بهداری مرتبط شدیم . اتاق بهداری اتاقی بود با چند قفسه دارو. داروهایی انـدك و دم دسـتی مثل قرص اسهال. گاه و بیگاه دکتر به آنجا سر می زد. از هر آسایشگاه بچه های مریض را جمع مـی کردنـد و در یـک سـاعت معین همه را به بهداری می بردند. آن جا اسیر «سر پایین » بود . توی اتاق، نگهبان کمتر به بچه ها کار داشت . دلیلش را نمی دانست شاید چون فکر میکـرد همـه بیمارند، زیاد توی اتاق نمی ماند . بچه ها در نهایت احتیاط با هم صحبت می کردند در همـین گفتگوهـای کوتاه و سرشار از دلهره اطلاعات ایران و داخل اردوگاه رد و بدل میشد . 🔰❣🔰❣🔰❣🔰
زشب سیه چه نالم؟ که فروغ رویت به سپیده سحرگاه و به ماهتاب ماند... 🕊 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا