eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.5هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.4هزار ویدیو
27 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید یوسف‌ داورپناه در ۱۵ تیرماه سال ۱۳۴۴ هجری شمسی، در شهر کرمان به دنیا آمد.  ❣ شهید داورپناه، در رشته برق فارغ التحصیلی شد و با پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در آمد. پس از آنکه گروهک‌های تجزیه طلب و تروریست در غرب کشور اقدام به آشوب و اغتشاش کردند و شهرهای کردنشین ایران را اشغال کردند، شهید یوسف داورپناه داوطلبانه رهسپار کردستان شد و با پیوستن به گروه ضربت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در شهرستان پیرانشهر از توابع استان آذربایجان غربی به مبارزه با گروهکهای تروریست کردی پرداخت. ❣ در ۵ شهریور سال ۱۳۶۲ بود که حزب منحله دمکرات کردستان ایران که کینه ای عمیق از شهید یوسف داورپناه داشتند با هجوم به منزل این شهید بزرگوار، ایشان را به اسارت گرفتند و در نهایت پس از شکنجه های فراوان روحی و جسمی، او را به طرز فجیع و دلخراشی به شیوه تروریستهای داعش به شهادت رساندند و سپس پیکر این شهید والامقام را بعد از مثله کردن در مقابل دیدگان مادرش، تحویل خانواده اش دادند. مادر بزرگوار این شهید بزرگوار، زیر چشم هایش گود رفته است، اما نه به عمق رنجی که از فراق یوسف دردانه اش تحمل می کند، انگار داستانِ عشق بازی انتظار و چشم و یوسف تا ابد ادامه خواهد داشت. ❣ مادر شهید یوسف داورپناه درباره جزئیات شهادت یوسف می گوید؛ من مظلوم ترین مادر شهید هستم، منافقین من و فرزندانم را اسیر کردند، من تنها مادر شهیدی هستم که بچه ام را جلویم سر بریدند، شکم بچه ام را پاره کردند و جگرش را در آوردند. با ساتور بدن فرزندم را قطعه قطعه کردند و من ۲۴ ساعت با این بدن تنها ماندم و خودم با دستم قبر کندم و کفن کردم و دفن کردم. ❣ خانم فیروزه شجاعی مادر شهید یوسف داورپناه در خصوص نحوه عضویت فرزند شهیدش در سپاه و مصائبی که بر این شهید گذشت و همچنین نحوه شهادتش بیشتر توضیح می دهد؛ یوسف بعد از انقلاب وارد سپاه شد، جنگ که شروع شد دائما به منطقه کردستان رفت و آمد داشت. چند بار به شدت مجروح شده بود. خوب یادم هست، در همین ماه مبارک رمضان از طرف سپاه آمدند و گفتند که یوسفت زخمی شده و حالا در بیمارستان امام تبریز بستری است. https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1 👇👇
❣ افطار نکرده راهی تبریز شدم، در بیمارستان چشمم از دور یوسف را شناخت، مادر قربانش بشود، چوب زیر دستش گذاشته و در میان تعداد زیادی از مجروحین ایستاده بود. از دور صدایش زده و خود را دوان دوان به آغوشش رساندم، صدای شیون و زاری ام بیمارستان را به هم زد، همه داشتند ما را نگاه میکردند، مادری که مدت هاس پسر دلبندش را ندیده و یوسفی که مجروح در آغوش مادرش آرام گرفته... یوسف گفت: مادر! تو را به خدا آرام باش! گریه نکن، من را از آغوشت بیرون بکش؛ بچه ها با دیدنت یاد مادرشان می افتند و دلشان میگیرد... ❣ رنگ به رخسار نداشت. بعد از چند روز از بیمارستان مرخص اش کردیم و آمدیم خانه در روستای کوتاجوق. در منطقه همه او را می‌شناختند، ضد انقلاب و دمکرات کینه عجیبی از یوسف در سینه داشتند، چندین نفر از سرکرده هایشان را غافل گیر و در بند کرده بود. شب خوابید! گفته بود برای نماز بیدارش کنم. نیم ساعتی به اذان مانده بود که بیدار شدم، دیدم دمکرات ها روی دیوار های خانه با چراغ به یک دیگر علامت میدهند، پدرش را بیدار کردم، گفتم دمکرات ها بیرون خانه هستند. گفت: آن ها هیچ کاری نمی توانند بکنند، آقا یوسف بیدار شد، گفت مامان چه خبره؟ گفتم چیزی نیست، نگاهی به ساعت کرد و برای نماز وضو گرفت، رکعت اول نمازش را خوانده بود که دمکرات ها وارد خانه شدند، همه جا را گرفتند، یوسف بدون توجه به آن ها نمازش را خواند و تمام کرد. https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1 👇👇
❣ اسلحه را به سمت من گرفتند، گفتند: لامصب! تو هم حزب اللهی هستی؟ یوسف تفنگ را از پیشانیم کشید و گفت: شما برای گرفتن من آمده اید، پس با مادرم کاری نداشته باشد، میخواستند یوسف را ببرند. یوسف گفت: مرا از پشت بام ببرید! گفتند: میترسی که از نگاه های مردم روستا شرم سار باشی؟ گفت: میترسم که زنان روستا مرا ببیند و هراس دلهایشان را فرا بگیرد و فکر کنند که شما به منطقه مسلط شده اید! گفتند: تو نماز میخوانی؟ برای رهبرت است؟ این نماز برای خدا نیست و این عبادت ها قبول نیست. گفت: نام رهبرم را به زبان نیاور، من برای رهبری می‌جنگم که یک ملت در نماز به او اقتدا می‌کنند، در این حال یکی از زنان دمکرات با قنداق تفنگ ضربه محکمی به دهان یوسف زد که غرق در خون شد، خلاصه یوسفم را بردند... ❣ صبح که شد پیغام آوردند که یوسف را شهید کرده ایم، پدر و مادرش برای تحویل جنازه به مقر حزب بیایند. پدرش با شنیدن این خبر همان جا دق کرد و جان سپرد. من و برادرش به آن سوی رودخانه رفتیم، یوسف را همان جایی که سپاه چندی از اعضای ضدانقلاب را به هلاکت رسانده بود، شهید کرده بودند، بدن یوسفم تکه تکه شده بود، انگشت هایش، جگرش، اعضا و جوارحش... گفتند: اجازه نداری از اینجا خارجش کنی، همین جا دفنش کن... در حالی که اعضای ضدانقلاب  به صورت مسلح بالای کوه ایستاده بودند، با دست هایم زمین را کندم، تکه تکه یوسفم را در قبر گذاشتم، یک مهر کربلا در دستم بود، خرد کرده و روی تکه های جسدش پاشیدم... با فریاد لااله الا الله، الله اکبر و خمینی رهبر دفنش کردم، با دست های خودم، ❣ خدایا! تو خودت شاهد هستی که بالای سرش خانومی با چادر سیاه ایستاده بود و به من می‌گفت که آرام باش و بگو لا اله الله... امروز با گذشت سال ها مزارش در منطقه به امام زاده معروف شده است، مردم منطقه از دعا در مزارش حاجت های زیادی گرفته اند، قبر یوسف و پیکر تکه تکه اش امروز محبوب و آرام بخش مردم منطقه است. برگرفته از بولتن نیوز https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
میلاد سراسر نور و رحمت حضرت فاطمه معصومه(س) و روز دختران و آغاز دهه خجسته کرامت مبارک باد.
مرقدت بانو ، جنت الاعلا خاک پاک تو ، تربت زهرا مهر تو صفا به سینه میدهد درگهت بوی مدینه میدهد بابا به تو ، ای بی همتا ، گفته فِداها ابوها جلوه های فاطمی در روی تو قبله ی دل ملائک کوی تو هر که آرزوی سلطانی دارد رو کند پی ِ گدایی سوی تو ای عزیز فاطمه یا معصومه🌺 سالروز میلاد حضرت معصومه سلام الله علیها و روز دختر ، مبارک🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣امیر منوچهر کهتری را به عنوان ناجی آبادان می‌شناسند. او که در آغاز دفاع مقدس فرمانده گردان ۱۵۳ از تیپ دوم قوچان بود، ورودش به عرصه نبرد را با حضور در خرمشهر تجربه کرد. سپس کهتری و نیروهایش به آبادان رفتند و در مقطع محاصره این شهر، خدمات ارزنده‌ای ارائه دادند. چنانچه اگر کهتری و گردانش در کوی ذوالفقاریه حضور نداشتند، امکان داشت عراقی‌ها با عبور از بهمنشهیر و نفوذ به محله ذوالفقاریه، کل آبادان را به اشغال خود درآورند. امیر کهتری از قدیمی‌های ارتش بود و زمان شروع جنگ، چیزی در حدود ۲۷ سال از خدمتش در این نیرو می‌گذشت. او با کوله‌باری از تجربه، در آبادان نقشی محوری داشت و به همین خاطر از میان چهره‌های سرشناس حاضر در آبادان، کهتری به عنوان ناجی این شهر شناخته می‌شود. https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1 👇👇
❣خود وی درخصوص حماسه کوی ذوالفقاریه می‌گوید: «نهم آبان ماه ۱۳۵۹ عراقی‌ها سعی کردند از بهمنشیر عبور کنند و به جزیره آبادان نفوذ کنند. کوی ذوالفقاریه با نخل‌ها پوشیده شده بود و دشمن هم به همین جهت این منطقه را انتخاب کرد تا در دید رزمندگان نباشد و به‌راحتی وارد شهر شود. با اطلاع از آمدن آنها، نیرو‌های ما در نخل‌ها مستقر شدند. شب‌هنگام یک سیاهی را دیدیم که از رودخانه به سوی ما آمد که متوجه شدیم یک عراقی است. او را گرفتیم، اما نکشتیم. آن عراقی اطلاعاتی به ما داد و گفت: امشب دشمن به شما حمله می‌کند. بنابراین ما آماده بودیم که ناگهان حمله شروع شد. من هم چهار جعبه نارنجک کنارم گذاشته بودم و کاملاً در حالت آماده‌باش قرار داشتم. در بهمنشیر هم جزر و مد آب شدید بود؛ آن زمان که آن‌ها آمدند، آب پایین رفته بود. دو نفر از بچه‌ها هم کنار من بودند. تا ۱۲ می‌شمردیم و نارنجک را رها می‌کردیم. بالاخره چهار جعبه نارنجک تمام شد و صدای دور شدن ماشین‌های عراقی‌ها به گوش می‌رسید. ما هم همینطور دست نگه داشتیم. تیراندازی هم شده بود. تیری به کلاهم خورده بود، اما سوراخ نشده بود. صبح که شد به حاشیه رودخانه رفتم و جنازه عراقی‌ها را دیدم که آنجا افتاده بودند.» علاوه بر مقطع محاصره آبادان، کهتری در عملیات ثامن‌الائمه نیز حضور داشت و در شکست حصر آبادان دوشادوش دیگر رزمنده‌ها جنگید و این شهر را از محاصره دشمن نجات دادند. https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1 👇👇