❣#خاطرات_فرماندهان
1⃣ سردار شهید علی هاشمی
فرمانده قرارگاه نصرت
•••
🔹شکار تانک
برای عملیات بچههای سـپاه و بـسیج جمـع شده بودند. حاج علی نیروهای سپاه حمیدیـه را فرماندهی میکرد. مـسؤول عملیـات حـاجعلـی شریف نیا بود.
وقتی به خـط مقـدم رسـیدند بـا همـاهنگی فرماندهی، عملیات آغاز شد. دشمن از آسمان و زمین شروع به گلوله باران کرد. تعداد زیـادی از تانکهـای آنهـا در دشـت پخـش شـده بودنـد، نیروهای بسیجی هر کـدام گوشـهای از خـاکریز
می جنگیدند و روی دشمن آتش مـی ریختنـد، اما مهمات کـافی نبـود. بـه هـر صـورت از ایـن فرصـت اسـتفاده کـرده و یکـی دو کیلـومتر تـا رسیدن به کانال مرگ دویدیم. وارد کانال شدیم.
از هر سو صدای زوزه گلولهها هوا را میشکافت.
حاج علی با تحرك زیاد بچـههـا را راهنمـایی می کرد. بعد از یکی دو کیلومتر به خط آرایـش تانکها رسیدیم. حاج علی و بقیه بچهها شروع به شکار تانک کردند. درگیری به اوج خود رسید. از گوش و بینی آرپیجیزنها ،خون می چکید. به هر شکل بود عملیات با تلفات تانـک و نفرهـای دشـمن و تعـدادی شـهید و مجـروح از خـودی پایان یافت. این اولین عملیاتی بود که حاج علـی را در نقش فرماندهی بسیار فعال و پر تحـرك و موثر دیدم.
راوی: سردار ناصری
#شهید_علی_هاشمی
#مردیکه_شبیه_هیچکس_نیست
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣ آنان که به من بدی کردند،
مرا هشیار کردند.
❣آنان که از من انتقاد کردند،
به من راه و رسم زندگی آموختند.
❣آنان که به من بی اعتنایی کردند،
به من صبر و تحمل آموختند.
❣ آنان که به من خوبی کردند،
به من مهر و وفا و دوستی آموختند.
❣ پس خدایا !
به همه آنانی که باعث تعالی دنیوی و اخروی من شدند، خیر و نیکی دنیا و آخرت عطا بفرما.
مصطفی چمران
۳۱ خرداد،
سالروز شهادت دکتر مصطفی چمران
نثار روح مطهر شهدا صلوات
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
حماسه جنوب،شهدا🚩
❣🔰❣🔰❣🔰❣ #پوکه_های_طلایی #قسمت_سی_و_هفتم نویسنده : خانم طیبه دلقندی خائن ها خیلی اذیت می کردند.
❣🔰❣🔰❣🔰❣
#پوکه_های_طلایی
#قسمت_سی_هشتم
نویسنده:خانم طیبه دلقندی
فریاد یا زهرا یا زهرای او چنان دل هایم را لرزاند که ابتـدا آسایـشگاه ما و بعد بقیۀ آسایشگاه ،ها یکصدا با او هم ناله شدیم. فریاد یا زهراي بچـه هابا کوبیدن به شیشه و زمین طنین عجیب و رعب آوری پدیـد آورد . در و دیـواربا این صدا میلرزید .
چند استخباراتی تازه استخدام که برای کامل کردن دوره ضـرب و شـتم آمده بودند ، از شدت ترس رنگ از رویشان پرید . کارآموزی را فراموش کردنـد و پا به فرار گذاشتند . بقیۀ هاعراقی هم خیلی جا خورده بودنـد . ایـن فریـاد هـا
همه شان را از داخل اردوگاه فراری داد اما بچـه ها همچنـان یـک صـدا فریـاد میزدند«یا زهرا! یا زهرا . »!بعضی گریه می کردند. بدنمان می لرزید.
در آن لحظـات ، همـه بـا تمـام وجود از آن بی بی مظلوم کمک می خواستیم. فریادهای ما بیرون ریز سال ها رنج و سختی و درد بود . نام آن حضرت انگار با هربار به زبان آوردن بـر گوشـه ای
از این آلام مرهم میگذاشت .
هرچه کردند ، بچه ها خاموش نشدند . یکی از افسر ها وارد شد و طـوری وانمود کرد که انگار از همه چیز ب یخبر است. به التماس افتاده بـود و خـواهش میکرد سـاکت شـویم . بـرای سـکوت شـرط و شـروط گذاشـتیم .
اول اینکـه عراقیها دکتـر بیاورنـد و مـریض هـا را درمـان کننـد . دوم غـذا و سـوم تنبیـه نگهبان های خود محور عراقی . در عرض کمتر از چند دقیقه دکتر و دارو رسـید . غذا هم به سرعت حاضر شد همه تلافی مدت ها گرسنگی را درآوردیم .
بـرای شرط سوم هم قول مساعد دادند . در ضمن پذیرفتند که فردا صبح اسرای سوله را آزاد کنند . بعد از آن همه فشار و اذیت ، یقین کردیم کـه حـضرت زهـرا (س) اراده کرده بودند به برکت نام مبارکشان اندکی از مشکلات بچه هـا حـل شـود .
صبح ر وز بعد ؛ هشتم تیـر مـاه سـال شـصت و نـه، بعـد از خـوردن صـبحانه ،
بچه های سوله راهی شدند و ما هم آزاد شدیم. گرچه خیلی ها از جمله مـن بـه اسهال مبتلا بودیم
#پیگیر_باشید
#حماسه_جنوب_شهدا
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣🔰❣🔰❣🔰❣
❣ دلنوشته های زایرین
بر تابوت شهدای گمنام
┄┅┅═🇮🇷🌷🇮🇷═┅┅┄
👈 می آرمت از لابه لای جان به دفتر، تا در سرود من بمانی جاودانه، می جویمت در آسمان در برگ در آب، می پرسمت ازقله های بی نشانه
┄┅┅═🇮🇷🌷🇮🇷═┅┅┄
👈 سحرگاهان که شبنم آیتی از عشق می خواند میان ربناى گریه هایت مرا هم دعایى کن
┄┅┅═🇮🇷🌷🇮🇷═┅┅┄
👈 کاش که من هم ز شهیدان شوم مثل شهید اسوه ی ایمان شوم در ره رهبر بدهم جان خود یک نفس کوچک جانان شوم
┄┅┅═🇮🇷🌷🇮🇷═┅┅┄
👈 ومن اکنون در میان جمعی از فرزندان زهرایم این یکی 16آن 19 و 21 ساله، حال هوای غریبی ست، غربت ندارم گویی در جمع رفیقان خویشم ، وچه شیرین رویایی ست این بزم عارفانه ی ما"
یادمان شهدای گمنام تپه نور الشهدا یاسوج
┄┅┅═🇮🇷🌷🇮🇷═┅┅┄
👈 با سلام، دلم بدجوری گرفته شد حال هوای عجیبی بهم دست داد با قطره ها اشک کم کم آرام شدم و با همین اندوه عاشقانه عشق فرزندان گمنام فرزندان فاطمه زهرا (س) را شناختم
┄┅┅═🇮🇷🌷🇮🇷═┅┅┄
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣#خاطرات_فرماندهان
1⃣ سردار شهید علی هاشمی
فرمانده قرارگاه نصرت
•••
🔹نماز شیرین
بعد از نماز ظهر «حاج عباس هواشـمی» مـرا صدا کرد و گفت: «باید با علی آقا بـه شناسـایی بروی. برو خودت را آماده کن. رفتم و وسایلم و بیسیم را آماده کردم. یاد حـرفهـای علـی آقـا افتادم که گفت: «هرکس با من میاد، باید قیـد همه چیز و همه کس رو بزند و...»
از بنه تا خط اول را بـا موتـور و بقیـه راه را سینهخیز رفتیم. آرنجهای هر دونفرمان از زخم میسوخت. خون می آمد. کف دستهامان هـم پر از خار و خاشاك بود. منطقه پر از مین بـود.
پوشش تیربار هم آن را کامل میکـرد. حرکـت بسیار مشکل بود. علیآقا به هر مین که میرسید خونـسرد آن را خنثـی مـیکـرد. بـه سـیم خـاردار قبـل از
ســنگرها رســیدیم. نزدیکــی ســنگر تیربــار سرنیزهاش را بـه مـن داد و گفـت: تـا پنجـاه بشمار اگر برنگشتم از همین راه کـه آمـدهایـم برگرد. ... و رفت.
چهار بار تا پنجـاه شـمردم و خبـری نـشد.
ناگهان صدای پایی و بعد صـدای گفتگـوی دو عراقی سـکوت شـب را شکـست. تیربـارچیهـا شیفت عوض کردند. تا کـار تمـام شـود، نیمـه جان شدم. نگران علی آقا هم بودم. گرسـنگی و تشنگی و هراس روی وجودم چنبره زده بودند.
هوا روبه روشنی میرفت. بعـد از گذشـت نـیم ساعت که نیم قـرن گذشـت بـالاخره پیـدایش شد. دنیا را بـه مـن مـیدادنـد بـا ایـن لحظـه مبادلهاش نمیکردم.
با همه درد دست و پا و سینه و زخم آنها،
دوباره راه رفته را برگشتیم ولی تا به بنه برسیم نماز صبح قضا میشد. گوشهای در سایه درخت کُناری که توی دشت تک افتاده بود، بـا همـان زخمهای دست به سختی تـیمم گـرفتیم و بـه نماز ایستادیم، عجب نماز شیرینی شد.
راوی: سردار ناصری
#شهید_علی_هاشمی
#مردیکه_شبیه_هیچکس_نیست
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣#خاطرات_فرماندهان
1⃣ سردار شهید علی هاشمی
فرمانده قرارگاه نصرت
•••
🔹قدرت اداره و سازماندهی
قدرت سـازماندهی عجیبـی داشـت. در هنگـام پذیرفتن مسؤولیت سپاه حمیدیه و بعـد سـپاه سوسنگرد، تشکیلاتی را تحویل میگرفت که نه از لحاظ نیرو، کمیت و کیفیت مناسبی داشتند و نه از لحاظ امکانـات و تجهیـزات. او بـا سـعۀ صدری که داشت شروع به جذب نیرو میکرد و سختگیريهای معمول را کنار مـیگذاشـت و با تأثیرگذاری بالا، تعداد قابل تـوجهی را به خدمت سپاه در میآورد. از ایـن نظـر سـپاه اهواز، حمیدیـه و سوسـنگرد مـدیون مـدیریت مثال زدنی و فرماندهی قوي و جذاب او بود.
ایــن قــدرت اداره و ســازماندهی، در هــدایت قرارگـاه نـصرت و در جـذب نیروهـای بـومی و ماهیگیران در هور و نیز فراریان نظامی عراقی و ناراضیهای پنهان در میـان نیزارهـا بـرای کـار شناسـایی و اطلاعـات، نقـش تعیـین کننـده و به سزا داشت.
راوی: سردار غلامپور
#شهید_علی_هاشمی
#مردیکه_شبیه_هیچکس_نیست
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣در سالگرد شهادت
سردار دلاور هور
حاج علی هاشمی
پیچیده در دل شب،
ای هاشمی صدایت
نی های هور دارند از دوریت شکایت
آوای هور آری، با یاد توسـت جاری
مانده است یک نیستان
در سینه اش حکایت
سیمای تابناکت آئینه خدا بود
گمگشته ها گرفتند، از آن ره هدایت
برخاک پاک جبهه باران عشق بودی
صدها گل شقایق روییده در هوایت
در سرنوشت عاشق، خطی رقم گرفته
آغاز، در غریبی، افسانه در نهایت
از دفتر فراقت، چندی است می شماریم
بی انتهاست گویا، اوراق این روایت
ای ساقی شهیدان، پرکن به عیش جامی
زان خم که هدیه دادند، از کوثر ولایت
🔅 محمود زهرتی پور
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣