eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.5هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.4هزار ویدیو
28 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حماسه جنوب،شهدا🚩
❣🔰❣🔰❣🔰❣ #پوکه_های_طلایی #قسمت_سی_و_هفتم نویسنده : خانم طیبه دلقندی خائن ها خیلی اذیت می کردند.
❣🔰❣🔰❣🔰❣ نویسنده:خانم طیبه دلقندی فریاد یا زهرا یا زهرای او چنان دل هایم را لرزاند که ابتـدا آسایـشگاه ما و بعد بقیۀ آسایشگاه ،ها یکصدا با او هم ناله شدیم. فریاد یا زهراي بچـه هابا کوبیدن به شیشه و زمین طنین عجیب و رعب آوری پدیـد آورد . در و دیـواربا این صدا میلرزید . چند استخباراتی تازه استخدام که برای کامل کردن دوره ضـرب و شـتم آمده بودند ، از شدت ترس رنگ از رویشان پرید . کارآموزی را فراموش کردنـد و پا به فرار گذاشتند . بقیۀ هاعراقی هم خیلی جا خورده بودنـد . ایـن فریـاد هـا همه شان را از داخل اردوگاه فراری داد اما بچـه ها همچنـان یـک صـدا فریـاد میزدند«یا زهرا! یا زهرا . »!بعضی گریه می کردند. بدنمان می لرزید. در آن لحظـات ، همـه بـا تمـام وجود از آن بی بی مظلوم کمک می خواستیم. فریادهای ما بیرون ریز سال ها رنج و سختی و درد بود . نام آن حضرت انگار با هربار به زبان آوردن بـر گوشـه ای از این آلام مرهم میگذاشت . هرچه کردند ، بچه ها خاموش نشدند . یکی از افسر ها وارد شد و طـوری وانمود کرد که انگار از همه چیز ب یخبر است. به التماس افتاده بـود و خـواهش میکرد سـاکت شـویم . بـرای سـکوت شـرط و شـروط گذاشـتیم . اول اینکـه عراقیها دکتـر بیاورنـد و مـریض هـا را درمـان کننـد . دوم غـذا و سـوم تنبیـه نگهبان های خود محور عراقی . در عرض کمتر از چند دقیقه دکتر و دارو رسـید . غذا هم به سرعت حاضر شد همه تلافی مدت ها گرسنگی را درآوردیم . بـرای شرط سوم هم قول مساعد دادند . در ضمن پذیرفتند که فردا صبح اسرای سوله را آزاد کنند . بعد از آن همه فشار و اذیت ، یقین کردیم کـه حـضرت زهـرا (س) اراده کرده بودند به برکت نام مبارکشان اندکی از مشکلات بچه هـا حـل شـود . صبح ر وز بعد ؛ هشتم تیـر مـاه سـال شـصت و نـه، بعـد از خـوردن صـبحانه ، بچه های سوله راهی شدند و ما هم آزاد شدیم. گرچه خیلی ها از جمله مـن بـه اسهال مبتلا بودیم https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1 ❣🔰❣🔰❣🔰❣
دلنوشته های زایرین بر تابوت شهدای گمنام ┄┅┅═🇮🇷🌷🇮🇷═┅┅┄ 👈 می آرمت از لابه لای جان به دفتر، تا در سرود من بمانی جاودانه، می جویمت در آسمان در برگ در آب، می پرسمت ازقله های بی نشانه ┄┅┅═🇮🇷🌷🇮🇷═┅┅┄ 👈 سحرگاهان که شبنم آیتی از عشق می خواند میان ربناى گریه هایت مرا هم دعایى کن ┄┅┅═🇮🇷🌷🇮🇷═┅┅┄ 👈 کاش که من هم ز شهیدان شوم مثل شهید اسوه ی ایمان شوم در ره رهبر بدهم جان خود یک نفس کوچک جانان شوم ┄┅┅═🇮🇷🌷🇮🇷═┅┅┄ 👈 ومن اکنون در میان جمعی از فرزندان زهرایم این یکی 16آن 19 و 21 ساله، حال هوای غریبی ست، غربت ندارم گویی در جمع رفیقان خویشم ، وچه شیرین رویایی ست این بزم عارفانه ی ما" یادمان شهدای گمنام تپه نور الشهدا یاسوج ┄┅┅═🇮🇷🌷🇮🇷═┅┅┄ 👈 با سلام، دلم بدجوری گرفته شد حال هوای عجیبی بهم دست داد با قطره ها اشک کم کم آرام شدم  و با همین اندوه عاشقانه عشق فرزندان گمنام فرزندان فاطمه زهرا (س) را شناختم ┄┅┅═🇮🇷🌷🇮🇷═┅┅┄ https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
1⃣ سردار شهید علی هاشمی فرمانده قرارگاه نصرت ••• 🔹نماز شیرین بعد از نماز ظهر «حاج عباس هواشـمی» مـرا صدا کرد و گفت: «باید با علی آقا بـه شناسـایی بروی. برو خودت را آماده کن. رفتم و وسایلم و بیسیم را آماده کردم. یاد حـرفهـای علـی آقـا افتادم که گفت: «هرکس با من میاد، باید قیـد همه چیز و همه کس رو بزند و...» از بنه تا خط اول را بـا موتـور و بقیـه راه را سینه‌خیز رفتیم. آرنجهای هر دونفرمان از زخم می‌سوخت. خون می آمد. کف دست‌هامان هـم پر از خار و خاشاك بود. منطقه پر از مین بـود. پوشش تیربار هم آن را کامل می‌کـرد. حرکـت بسیار مشکل بود. علی‌آقا به هر مین که می‌رسید خونـسرد آن را خنثـی مـی‌کـرد. بـه سـیم خـاردار قبـل از ســنگرها رســیدیم. نزدیکــی ســنگر تیربــار سرنیزه‌اش را بـه مـن داد و گفـت: تـا پنجـاه بشمار اگر برنگشتم از همین راه کـه آمـده‌ایـم برگرد. ... و رفت. چهار بار تا پنجـاه شـمردم و خبـری نـشد. ناگهان صدای پایی و بعد صـدای گفتگـوی دو عراقی سـکوت شـب را شکـست. تیربـارچی‌هـا شیفت عوض کردند. تا کـار تمـام شـود، نیمـه جان شدم. نگران علی آقا هم بودم. گرسـنگی و تشنگی و هراس روی وجودم چنبره زده بودند. هوا روبه روشنی می‌رفت. بعـد از گذشـت نـیم ساعت که نیم قـرن گذشـت بـالاخره پیـدایش شد. دنیا را بـه مـن مـی‌دادنـد بـا ایـن لحظـه مبادله‌اش نمی‌کردم. با همه درد دست و پا و سینه و زخم آنها، دوباره راه رفته را برگشتیم ولی تا به بنه برسیم نماز صبح قضا می‌شد. گوشه‌ای در سایه درخت کُناری که توی دشت تک افتاده بود، بـا همـان زخمهای دست به سختی تـیمم گـرفتیم و بـه نماز ایستادیم، عجب نماز شیرینی شد. راوی: سردار ناصری https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1⃣ سردار شهید علی هاشمی فرمانده قرارگاه نصرت ••• 🔹قدرت اداره و سازماندهی قدرت سـازماندهی عجیبـی داشـت. در هنگـام پذیرفتن مسؤولیت سپاه حمیدیه و بعـد سـپاه سوسنگرد، تشکیلاتی را تحویل میگرفت که نه از لحاظ نیرو، کمیت و کیفیت مناسبی داشتند و نه از لحاظ امکانـات و تجهیـزات. او بـا سـعۀ صدری که داشت شروع به جذب نیرو میکرد و سختگیريهای معمول را کنار مـی‌گذاشـت و با تأثیرگذاری بالا، تعداد قابل تـوجهی را به خدمت سپاه در می‌آورد. از ایـن نظـر سـپاه اهواز، حمیدیـه و سوسـنگرد مـدیون مـدیریت مثال زدنی و فرماندهی قوي و جذاب او بود. ایــن قــدرت اداره و ســازماندهی، در هــدایت قرارگـاه نـصرت و در جـذب نیروهـای بـومی و ماهیگیران در هور و نیز فراریان نظامی عراقی و ناراضی‌های پنهان در میـان نیزارهـا بـرای کـار شناسـایی و اطلاعـات، نقـش تعیـین کننـده و به سزا داشت. راوی: سردار غلامپور https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
در سالگرد شهادت سردار دلاور هور حاج علی هاشمی پیچیده در دل شب، ای هاشمی صدایت نی های هور دارند از دوریت شکایت آوای هور آری، با یاد توسـت جاری مانده است یک نیستان در سینه اش حکایت سیمای تابناکت آئینه خدا بود گمگشته ها گرفتند، از آن ره هدایت برخاک پاک جبهه باران عشق بودی صدها گل شقایق روییده در هوایت در سرنوشت عاشق، خطی رقم گرفته آغاز، در غریبی، افسانه در نهایت از دفتر فراقت، چندی است می شماریم بی انتهاست گویا، اوراق این روایت ای ساقی شهیدان، پرکن به عیش جامی زان خم که هدیه دادند، از کوثر ولایت 🔅 محمود زهرتی پور https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
امامزاده‌ای در اهواز (حدیث دشت عشق)   سردار شهید مجید سیلاوی از بنیانگذاران سپاه حمیدیه و فرمانده این محور عملیاتی ششم بهمن سال 1340 در محله چهار راه زند اهواز دیده به جهان گشود. با شروع جنگ تحمیلی با اینکه شاگرد اول در استان بود، غیرتش قبول نکرد به خارج برود و همراه دوستانش، به عنوان یکی از اولین گروه‌ها از اهواز به جبهه رفتند. وی به همراه سردار سرلشکر شهید علی‌هاشمی فرمانده قرارگاه سری نصرت و سپاه ششم امام صادق(ع) و چند تن دیگر در اوایل جنگ سپاه حمیدیه را تشکیل دادند. سردار مجید سیلاوی 12 شهریور سال 1360 در عملیات شهید رجایی و شهید باهنر در منطقه کرخه به شهادت رسید که پیکر پاکش در قطعه یک گلزار شهدای اهواز آرام گرفت. حجت‌الاسلام حمید سیلاوی برادر شهید مجید سیلاوی درباره دوستی او و شهید حاج‌قاسم سلیمانی می‌گوید: «در ابتدای جنگ تمام نیروها از سپاه‌های استانی در خوزستان جمع می‌شدند. شهید حاج‌قاسم سلیمانی هم از کرمان به خوزستان آمده بود و در عملیات شهیدان رجایی و باهنر حضور داشت. حاج‌قاسم در این عملیات با سردار علی‌هاشمی و مجید آشنا می‌شود. وی در صحبت‌هایش اذعان داشت که همرزم بودن اینجانب با سردار شهید مجید سیلاوی از افتخارات من است. حتی چند ماه از قبل شهادتش به اهواز آمده بود، به اتفاق فرمانده سپاه حضرت ولیعصر(عج) خوزستان سر مزار مجید رفت و گفت شهید مجید سیلاوی در تابستان گرم روزه می‌گرفت. همچنین در سفری که به اهواز داشتند در حسینیه ثارالله در جمع مردم گفتند شما شهید مجید سیلاوی را دارید که خود یک امامزاده است.» https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1