❣#خاطرات_فرماندهان
3⃣ سردار شهید سید حسین علم الهدی
فرمانده سپاه هویزه
•••
🔹شب حمله عراق به خرمشهر، حسین بین نمـاز مغــرب و عــشاء، در مـسجد جزایـرى سخنرانى کرد و پیـشنهاد کـرد کـه پـس از نماز، تا مقر سپاه راهپیمایى انجام شود. پس از نماز، نمازگزاران به منظور اعـلام آمـادگى در دفاع از کشور، راهپیمایى کردند و مقابل مقر سپاه پاسداران تجمع نمودنـد. در آنجـا
فریاد حسین به گوش میرسید که میگفت:
امـشب، شــب عاشــورا اســت. کــسانى کــه میخواهند با اباعبداالله علیه الـسلام باشـند، تصمیم خود را بگیرند!
آن شب چند اتوبوس از داوطلبان بـه سـوى خرمشهر حرکت کردند.
🔸با پولى که قرض کـرده بـود، یـک دسـتگاه موتور گازى خریده بود. با این موتور به رادیو اهواز میرفت و سخنرانى جنگهاى پیـامبر را اجرا میکرد. از رادیو درمیآمد و با همان موتور به جلسه فرمانـدهان مـیرفـت تـا در
جریان وضعیت جبهه قرار گیرد.
•••
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣شـهید شدن دل مےخواهد!
دلی که آنقدر قوی باشد و بتواند بریده شود از همه تعلقات
دلی که آرام، له شود زیر پایت به وقت بریدن و رفتن ..
📸شهيد مدافع حرم
#محمد_ظهیری
#اهواز
❣
#بعدتو_حسین_غریب_شد
لشگرم ریخٺ بهم یاررشیدم برگرد
ناامیدم نڪن عباس،امیدم برگرد
نگران حرمم جان حسین زودبیا
حرف غارٺ شدن خیمہ شنیدم برگرد
#شب_نهم
❣#خاطرات_فرماندهان
3⃣ سردار شهید سید حسین علم الهدی
فرمانده سپاه هویزه
•••
🔹در یکی از روزهاى اول جنـگ کـه حـضرت آیت االله خامنهاى در اهـواز مـستقر بودنـد،
همراه با حسین برای صرف ناهار بـه منـزل پدر او آمدند. ناهاری که توسط مادر شـهید حسین و خواهرانش آماده شده بود، مقداری کباب برگ بود. آقا که ناهار را میل کردند و تشریف بردند، حسین از شوری عذا شکایت کرد. مادر از دخترها پرسید: مگر شما هم به غذا نمک زده بودید؟
خواهر بزرگ گفت: من زده بودم.
خواهر کوچک هم گفت: اى واى من هم به
غذا نمک زده بودم.
مادر با ناراحتى گفت: من که به غـذا نمـک زده بودم، شما دیگر چرا این کار را کردید؟آقا آنروزها اتفاقاً ناراحتی معده هم داشتند!
🔸 در پاسخ این سؤال که چرا به هـویزه آمـده است، گفـت: مـن قـبلاً نهـج البلاغـه را بـه صـورت نظـرى تـدریس مـیکـردم و حـالا میخـواهم در هـویزه آنچـه را کـه تـدریس کردهام، به صورت عملى پیاده کنم.
🔹 چند روز قبل از علمیات هـویزه، حـسین در نامهاى خطاب به حضرت آیت الله خامنهاى، تقاضاى کمک میکند و مینویسد: اینجانـب سید حسین علم الهدى، بـه همـراه ۶۲ نفـرپاسدارى که ۲۱ نفرشان بدون سلاح اسـت، تاآخرین قطره خون، مقاومت خواهیم کـرد.
اسلحه ما ۴۰ عدد کـلاش و دو عـدد آرپـى
جى است که یکى از آنها خراب است و...
•••
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
🍂 با عرض تسلیت و تعزیت بمناسبت فرا رسیدن شب و روز عاشورای حسینی، طبق روال هر ساله، فردا ارسالی در خصوص مطالب کانالهای حماسه جنوب نخواهیم داشت.
هرگز المی چو فرقت جانان نیست
دردی بتر از واقعهٔ هجران نیست
گر ترک وداع کردهام معذورم
تو جان منی وداع جان آسان نیست
#شهیدعلیرضاجویلی 🕊🌹
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣#خاطرات_فرماندهان
3⃣ سردار شهید سید حسین علم الهدی
فرمانده سپاه هویزه
•••
🔹وارد سپاه هویزه شدم تا ثبت نام کنم. کفش هایم را دم در، درآوردم و داخل سالن شدم.
بعد از ثبت نام که میخواستم بـروم بیـرون، دیدم باران آمده و زمین گل شده. به یکى از برادران که از آن طرف میگذشت، خواسـتم تا کفشهایم را بیاورد جلوتر. اما او تـوجهی نکرد. میخواسـتم خـودم بـه نحـوی بـروم طرفشان که دیدم که یکى از پاسداران رفت و کفشها آورد. خیلى ساده تشکر کردم.
بعد از چند دقیقه اذان گفتند و دیدم همان برادرى که کفشهاى مـرا آورده بـود، امـام
جماعت است. از بچهها سئوال کردم ایـشان کیــست؟ گفتنــد: حــسین علــم الهــدى، فرماندهی سپاه هویزه!
🔸 سید حسین پشت وانت نشسته بود؛ ناگهـان با شدت به شیـشه اتومبیـل زد و بـه راننـده گفت: بایست!
از ماشین پیـاده شـد و رفـت بـه سـراغ زن روستایى که با چند بچـه و مقـدارى اثاثیـه منزل در کنار جاده ایستاده بود: پرسید کجا میروید؟ گفت: میخواهیم به شهر برویم.
حسین به ما گفت: کمک کنید اثاثیـهاش را سوار ماشین کنیم.
اعتراض کردیم که: در این جـاده خطرنـاك نزدیک بود ما را به کشتن بدهى!
حـسین گفـت: مـا بـراى نجـات همـینهـا میجنگیم
•••
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣