❣#خاطرات_فرماندهان
3⃣ سردار شهید سید حسین علم الهدی
فرمانده سپاه هویزه
•••
🔹براى تهیه تدارکات و اسلحه به اهـواز رفتـه بود. بعد از آنکه اسـلحه و تـدارکات را تهیـه مـیکنـد، بـه کتابفروشـى مـیرود و به تعـداد بچهها «نهجالبلاغه» تهیه میکند.
به هر کدام از بچهها اسلحه و نهج البلاغه را با هم تحویل مـیداد و بـه همـه مـیگفـت:
همراه با آموزش نظامى، باید با نهج البلاغـه هم آشنا شوید.
🔸 حـسین نزدیـک کبـابى ترمـز کـرد و رفـت سفارش چندین سیخ کباب داد. من تعجـب کردم که حالا چطور شـده از ایـن خـرجهـا میکند؟
کبابها را گرفت و حرکت کردیم. به یکـى از منـاطق مستـضعف نــشین رفتـیم و ســید حسین درب چهار یا پنج خانـه را زد نـان و کبابها را به آنها داد. دو تا از کبابهـا بـاقى ماند. ظهر که بـه منـزلشـان رفتـیم، سـید حسین سفره را باز کرد و به من گفت: بایـد کبابها را بخورى.
هرقدر اصرار کـردم خـودش هـم از کبابهـا بخورد، نشد؛ غذاى آن روزش تنها مقـدارى نان و سبزى بود.
•••
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
هر آنچه رنگ تعلق، مباد بر بدنم
مباد جامه، مبادا کفن، مبادا سر....
صَلَّ اللّهُ عَلَیْک یاٰ اَباعَبدٍاللّه
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
سعی کنید حزب الله باشید و حزب الله باقی بمانید، نه حزب باد که در مواجهه با حزب الشیطان دچار از هم گسیختگی روحی، روانی و فکری میشوند و در کلام و عمل همراه آنها میشوند.
#شهید_امیررضا_علیزاده
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣ شهید محمد علی بابازادگان
برادر بابازادگان مسئول دسته ما در عملیات آموزشی غواصی و رزم آبی خاکی به منظور حرکت در عملیات والفجر ۸ بود.
آن روزها نوحه برادر آهنگران که زبان حال اطفال امام حسین (ع) بود ورد زبان بچهها بود: «بابا قربان نعش بیسرت»
ما مسئول دستهمان را بابا صدا میزدیم به همین لحاظ تمام بچههای گردان این نوحه را به شوخی برای ایشان میخواندند و ایشان هم در جواب لبخند میزد.
در عملیات والفجر ۸ در شهر فاو برادر بابازادگان سر از بدنش جدا شد و خاطره آن نوحه وصف حالش گردید.
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣#خاطرات_فرماندهان
3⃣ سردار شهید سید حسین علم الهدی
فرمانده سپاه هویزه
•••
🔹اسامى بچههاى سپاه را بـراى نگهبـانى مـن تنظیم میکردم. یک روز سید حـسین آمـد سـراغم و گفـت: چــرا بـراى مـن نگهبـانى نگذاشتهاى؟
بــا قاطعیـت گفـتم: بــراى شــما نگهبـانى
نمیگذارم؛ شما اینقدر کار دارید کـه نوبـت به نگهبانی نمیرسد!
با تبسم خاص خودش گفت: من هیچ فرقى با بقیه ندارم. همانطورى که دیگران نگهبانى دارند، براى من هم ساعت نگهبانى بزنید.
به هر ترتیـب بـود مـا را مجبـور کـرد کـه
برایش ساعت نگهبانى بزنیم.
🔸 در ایـامى کـه سـید حـسین فرمانـده سـپاه هویزه بود، هر روز صبح از مقر سپاه تا زمین ورزشى که در فاصـله چنـد صـدمترى بـود،
میدویدیم و در آنجا به نرمش مزپرداختیم.
وقتى به این زمـین چمـن مـیرسـیدیم، بـااینکه هوا سخت سرد بود و نـم صـبحگاهى روى چمنها نشسته بود، سید حسین کفـش و جورابش را در میآورد و با پاى برهنه، مـا را رهبرى میکرد.
یــک روز پرســیدم: کفــشهایــت را چــرا
درمیآوری؟
گفت: در تاریخ خوانـدهام کـه پیـامبر (ص) زمینی را که محـل تمـرین مجاهـدان بـود، بوسیدند. مـن هـم بـه احتـرام زمینـی کـه پیامبر (ص) آنرا بوسیدند، کفش و جورابم را در میآورم.
•••
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣شب جمعه حرمت بوی محرم دارد
بانویی کنج حرم مجلس ماتم دارد
❣شب جمعه شده و باز دلم رفت حرم
دل آشفته ى من، صحن تو را كم دارد
#السلام_علیک_یا_اباعبدالله_الحسین_ع