دلّ گفت
#وصالش به دُعا
باز توان یافت،
عُمریست که عُمرم
همِه در کارِ #دعا رفت ..
#شهدا.همیشه.نگاهی
#در_آرزوی_شهادت
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🌹شهید محمدجواد علی بهار🌹
ولادت:۱۳۴۱
شهادت: ۲۶ تیرماه ۱۳۶۱
عملیات: رمضان
مزار: گلزارشهدای بهشت علی
#شب_جمعه
شب زیارتی اباعبدالله(ع) شهدا رایادکنید تاشهدا شمارا نزد اباعبدالله(ع) یادکنند
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
قسمتی ازوصیت نامه شهید محمدجوادعلی بهار:
درخت اسلام احتیاج به خون دارد. عطش نباید بر این شجره چیره شود. این درخت باید همواره سیراب بماند چه با خون هابیل، چه با خون حسین(ع)، چه خون علی اصغر حسین(ع)، چه خون شهدای بیست و دوم بهمن و چه خون من و اصولا خون تمامی شهیدانی که به جرم امر به قسط، بناحق کشته شدند.
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣#خاطرات_فرماندهان
3⃣ سردار شهید سید حسین علم الهدی
فرمانده سپاه هویزه
•••
🔹به شـوخی گفـتم : مگـر مـیخـواهى بـروى تهران؟
گفت: نه؛ میخواهم به ملاقات خدا بروم!
غفار درویشى ناچار بلند شـد و یـک کتـرى آب نیم گرم تهیه کـرد؛ طـشتى گذاشـتم و
حسین سرش را شست.
🔸 ماشـین حــضرت آیـت االله خامنـهاى کنـار پایمان ایستاد. بچـههـا کـه حـدود ۳۰ نفـر بودند، حلقـه زدنـد بـه دور ایـشان. حـسین پرسید: حاج آقا نهار میل کردهاید؟
ایشان فرمودند: نه، مگر ساعت چند است؟
حسین گفت: «خدا خیرتان بدهد؛ ساعت ۴ بعدازظهر است!» و بعد رو کرد به بچـههـا و گفت: هر چه داریم بیاورید!
بچههـا رفتنـد و بـا مقـدارى نـان و کنـسرو آمدند.
لحظات خیلی قشنگی بود.
•••
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
#شهیدانه
متن دست نوشته شهید مدافع حرم #عارف_کایدخورده
انسان ها دو دسته اند:
یک دسته سالها عمر میکنن و ظرف چند ماه فراموش میشن و یک دسته دیگه چند سال عمر میکنن و سالهای سال باقی میمونن!
🗓 ۲۴ مرداد ۷۱ سالروز زمینی شدن شهيد آسمانی
🚩شهدای مدافع حرم خوزستان
🆔 @basijiyanegomnam
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣#خاطرات_فرماندهان
3⃣ سردار شهید سید حسین علم الهدی
فرمانده سپاه هویزه
•••
🔹قامت حـسین، از میـان دود و گـرد و غبـار، پشت خاکریز پیدا شد. یک تانـک دیگـر بـا گلوله حسین به آتش کشیده شده بود. پیدا بود که از میان همه افـراد گـروه، فقـط او زنده مانده است. خاکریزش را عـوض کـرد.
غیر از گلولهاى که در آرپیجیاش بود، یک گلوله دیگر هم داشـت.
پیـشروى تانـکهـا دوباره شروع شـد؛ بـه چنـد متـرى اش کـه رسـیدند، حـسین بلنـد شـد و گلولـهاش را شلیک کرد. دود غلیظى از تانک بلنـد شـد.
چهار تانگ دیگر رسیدند به چند متـرى اش.
حسین دوباره بلنـد شـد و ایـنبـار آخـرین
گلوله را رها کرد. یک تانک آتش گرفت امـا تانکهای باقیمانده در یک زمـان بـه طـرف
حسین شلیک کردند و محل استقرار او را پر از آتش و دود کردند.
وقتی گرد و خاك فـرو نشـست، چـشممـان افتاد به جـسد حـسین کـه بـه پـشت، روى
تـهمانـده خـاکریز افتـاده بـود و چفیـه
بلندش، گردن و صورتش را کـاملاً پوشـانده بود.
•••
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣
اگر روزی اسراء برگشتند و من نبودم، سلام مرا بـه آنها برسانید و بگویید خمینی در فکرتان بود.
(امام خمینی ره)
برگشتید..
از اسارت ،در حالی که کوله بارتان پر از درس آزادگیست..
سوغاتِ ما منتظران ، روایت تلخ و شیرین استقامت است..
قفل ها شکست
و رهایی فرارسید !
و اسارتِ تن هر چه تلختر رفت و شهد آزادگی به جان حلاوت بخشید...
سلام بر شما که آزاده اید و وارثان خون شهدا ...
به الطاف الهی ماندید تا احیاگر نام و یاد آنها و ادامه دهنده ی راهشان باشید ...
تا دنیا برجاست ،
بیست وشش مرداد ،
دست خدا دیدنیست و روز رهایی پرستوهای مجروح و در بند ، و بازگشتشان به وطن جاودان و گرامیست...
#بیست_و_شش_مرداد
#آزادگان
🌹🌹🌹🌹🌹
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🌷بمناسبت ۲۶ مرداد، سالگرد ورود آزادگان، به میهن اسلامی
👈گفت: به خاطر آنكه قاب عكس 😈صدام را شكسته بودم، مرا به گودالی كه هشتاد پله از زمین فاصله داشت، بردند😣 آنجا شبیه یك مرغدانی بود😇 وقتی مرا در سلولم حبس كردند، از بس كوچك بود، میبایست به حالت خمیده در آن قرار میگرفتم. آن سلول درست به اندازه ابعاد یك میز تحریر(یک متر در دو متر) بود😭 شب فرا رسید و كلیههایم از شدت سرما به درد آمده بود. به هر طریق كه بود، شب را به صبح رساندم. تحملم تمام شده بود...با پا محكم به در سلول كوبیدم...😞 نگهبان كه فارسی بلد بود، گفت:چیه؟... چرا داد میزنی؟... گفتم: یا مرا بكشید یا از اینجابیرون بیاوریدكه كلیهام درد میكند. اگر دوایی هست برایم بیاورید! دارم میمیرم...😰 او در سلول را باز كرد و چندمتر جلوتر در یك محوطه بازتر مرا كشاند و گفت: همین جا بمان تا برگردم... در آنجا متوجه یك پیرمرد ناتوان شدم. او در حالی كه سكوت كرده بود، به چشمانم زل زدو بیمقدمه پرسید😣ایرانی هستی؟... جوابش را ندادم. دوباره تكرار كرد. گفتم: آره، چه كار داری؟ پرسید: مرا میشناسی؟ گفتم: نه از كجا بشناسم؟😨 گفت: اگرایرانی باشی، حتما مرا میشناسی... گفتم: اتفاقا ایرانیام؛ ولی تو را نمیشناسم. پرسید: وزیر نفت ایران كیست؟ گفتم: نمیدانم. گفت: نام محمد جواد تندگویان را نشنیدهای؟😰 گفتم: آری، شنیدهام. پرسید:كجاست؟... گفتم: احتمالاً شهید شده😪 سری تكان داد و گفت: تندگویان شهید نشده و كاش شهید میشد😭 گفت من تندگویان هستم و یازده سال است😳 که ازاین سیاه چال به اون سیاه چال در رفت و آمد هستم وفعلا در این سیاه چال، که 4طبقه زیر زمین در پادگان هوا نیروزعراق به نام الرشید است😇 محبوس هستم 😭 دیگر همه چیز را فهمیدم. بغض گلویم را گرفته بود. فقط نگاهش میكردم. نگاه به بدنی كه از بس با👈 "اتوی داغ به آن كشیده بودند، مثل دیگ سیاه شده بود"😰گفتم: اگر پیامی داری بهم بگو... گفت: پیـام من مرزداری از وطن است... صبوری من است... نگذارید وطن به دست نااهلان بیفتد... نگذارید دشمن به خاك ما تعرض كند... استقامت، تنها راه نجات ملت ماست... بگذارید كشته شویم، اسیر شویم؛ ولی سرافرازی ملت به اسارت نیفتد...👌گفتم: به خدا قسم... پیامت رابه همه ایرانیان میرسانم خم شدم دستش را ببوسم كه نگذاشت...
#کتاب_خاطرات_دردناک #ناصر_کاوه
✅منبع : راوی: عیسی عبدی، کتاب ساعت به وقت بغداد، ج1، ص89
⭐ پسر شهید تندگویان نقل می کند👈 زماني پيكر پدر را براي مان آوردند كه بسياردلتنگ او بوديم😰 پس از 11سال انتظار👈 كه انتظار غريبي بود، پاهايي را كه بسيار دلتنگ آمدنش بودم، بوسيدم 😰 او در سالهاي اسارت، و در سلول انفرادي، تنها صدايش براي ستايش پروردگار بود✌ او آزاده اي تمام قامت بود كه فرياد «هيهات منا الذله» را با صداي بلند فرياد مي زد... هميشه خاك وطن را عزيز مي دانست و بر زبان سخن زنده باد ميهن را مي سرود...✌او آن قدر "قرآن را با صداي بلند خوانده بود" كه نگهبانان عراقي به او مي گفتند ما از تو اطلاعات نمي خواهيم، فقط با قرآن خواندنت به ديگر اسيران روحيه نده😭 وقتي پيكر پدر را تحويل گرفتیم، آن قدر👈 "حنجره او را فشرده بودند كه تمام استخوان هاي حنجره اش خرد شده بود"😭"او آرزوي «سكوت» را بر دل عراقي ها گذاشت...
⭐شهید رجایی به همسر محمدجواد تند گویان گفته بود که, عراق حاضر شده 8 خلبان بعثی را آزاد کنیم تا آنها تندگویان را آزاد کنند... وهمسرشهید تندگویان در جواب شهید رجائی گفت: اگر ما هم حاضر به این معامله شویم، خود محمد جواد قبول نمی کند که این خلبانان آزاد شوند و دوباره بمب بر سر مردم بیگناه بریزند.
#کتاب_زندگی_به_سبک_شهدا
#ناصر_کاوه
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1