همه شب
در این
امیدم
کہ نسیم
#صبحگاهے
بہ پیـام
آشنایان
بنوازد آشنـا را ...
#سلام_صبحتان_منور_بہ_نگاه_شهدا🌹
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
#شهید_صادق_هلیسایی🕊🌹
#شهید_رضا_هلیسایی🕊🌹
شهادت هر دو برادر : 1365
عملیات : کربلای 5
فرازی از وصیتنامه #شهید_صادق_هلیسایی
زندگی دنیا در مقابل آخرت ارزشی ندارد
« الدنیا مزرعه الآخره »
بدانید که تمامی انسان ها روزی از این جهان خاکی رخت بر خواهند بست و به دیار جاوید خواهند شتافت. پس چه خوش است که انسان با اعمال شایسته و صالح آخرت خود را اصلاح کند و فریب این دنیای فانی را نخورد و چه خوش است که این مرگ و انتقال در راه خدا انجام گیرد و برای رضای او فعلیت پذیرد.
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🍂🕊🍂🕊🍂🕊🍂
#شهید_غلامرضا_نانوا🕊🌹
#امام_خمینی_رحمه_الله_علیه
🌹این وصیت نامه هایی که این عزیزان می نویسند مطالعه کنید،پنجاه سال عبادت کرده اید🌹
#درسهایی_از_شهدا🌹
👌از امام و ولایت فقیه پشتیبانی کنید تا در اخرت در برابر پیامبر و ائمه اطهار رو سفید و سرافراز باشید.
👌و به امید خدا در مصائب و سختی ها صبر را پیشه خود سازید.
👌خواهرانم مسائل همسرداری اسلامی و مسائل شرعی و عبادی و مسئله حجاب را بیش از پیش رعایت کنید.
👌همیشه و در همه حال در مبارزه با هوای نفسانی باش و خود سازی کن.
👌در مسائل عزاداری یا بهتر بگویم یاد بود، از کاغذ گرفته تا سیر کردن شکم ها و پذیرایی ، اصراف نشود .
👌کاغذی بدون اجازه مالک به دیوارش چسبانده نشود .
👌در حالی که بسیاری از مردم محتاج هستند و کمبود مالی دارند و دولت از هر لحاظ به کمک مردم احتیاج دارد در امور جنگ و دیگر گرفتاری ها لازم است که سعی شود حتی الامکان هزینه های این مجالس (یادبود)کمتر شده و خدای نکرده اسراف نشود.
👌و بیشتر این مبالغ صرف امورخیریه و کمک به جنگ و دیگر امورگردد .
👌مواظب سرزنش ها و دلسوزی های بعضی از مردم باشید که شما را ناراحت و مأیوس نکنند،
👌و از اختلافاتی که منافقان و مخالفان در هرجا و هر زمان جهت دلسـرد کردن و خدشه دار کردن انقلاب می کنند دلگیر نشوید،
👌و صبور و قویدل باشید و به خدا توکل کنید .
والسلام
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🍂🕊🍂🕊🍂🕊🍂
❣#خاطرات_فرماندهان
4⃣ سردار شهید محمد جهان آرا
فرمانده سپاه خرمشهر
•••
🔹به بیمارستان تلفن کـرد تـا از احـوال مـن و فرزندمان خبر بگیرد. (میدانـست در چنـین روزی فرزندمان به دنیا خواهـد آمـد.) وقتـی خبر تولد بچه را شنید، خیلی خوشحال شـد.
از او پرسیدم: اوضاع جنگ چطور است؟
با خند گفت: «عراقیها تا راهآهن رسیدهاند.» و خداحافظی کرد.
بعدها از بچههای خرمشهر شنیدم وقتی گوشی را میگذارد، به آنان میگوید: من پدر شدم!
بچهها علیرغم شـرایط تلـخ و سختـشان، بـه خاطر پدر شدن محمد شادی میکنند.
🔸 امام گفتـه بـود: پـس بچـههـای شـهر کجـا هستند؟
جهانآرا این حرف را وقتی شـنید کـه زنـگ زده بود بالا از نبود تجهیزات گله کند؛ ظاهراً آقای شمخانی این را بهش گفته بود.
یکباره همه گلهها تمام شد؛ نگاه امام بـه
آنها بود و همین بس بود.
دیگر نه کسی بـه تجهیزات فکر کرد و نه به نیروی کمکی!
•••
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
🕯🥀🍂
🥀
قسمت این بود بال و پر نزنی
مرد بیمار خیمه هاباشی...
حکمت این بود روی نی نروی
راوی رنج نینوا باشی....
#شهادت_امام_سجاد_علیهالسلام
❣#خاطرات_فرماندهان
4⃣ سردار شهید محمد جهان آرا
فرمانده سپاه خرمشهر
•••
🔹 ساعت ۱۲ شب بود که محمد مرا بـه همـراه یکی از دوستان دیگرم به گلـزار شـهدا بـرد،
کامیونی پر از جسد در گوشه ای از قبرستان بود، محمد گفت: در این شرایط کسی به فکر دفن شهداء نیست. جوانهـا بـه طـرف دشـمن حمله میکننـد و زن و بچـههـا از خرمـشهر میگریزند.
این پیکرهای خـونین در معـرض هجوم حیوانات هستند.
این اولین باری بود که محمد جهـانآرا از مـا کمک میخواست.
تا نماز صبح کار کردیم یک ساعت بعد که بیـدار شـدم او داشـت چیـزی زمزمه میکرد نزدیکتر رفـتم .
روی پایش چیزی بـود، سـرش را بـه آسـمان گرفت و در حالیکه اشک میریخـت بـا خـدا سخن میگفت.
باورم نمیشـد،
روی پاهـایش پیکر خونین نوزادی در قنداق بود.
محمد روی پاهای بچه نوشته بود:«به کدامین گناه کشته شـدی؟»
بچـه را از او گـرفتم سـمت راسـت قنداق خونی بـود، بچـه دسـت نداشـت او را خاك کردیم و محمد فقط فریاد مـیزد :
«یـا حسین (ع) یا حسین (ع)»
•••
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣#خاطرات_فرماندهان
4⃣ سردار شهید محمد جهان آرا
فرمانده سپاه خرمشهر
•••
🔹 زمانیکه ارتش عراق حمله غافلگیرانه خـود را آغـاز نمـود مــردم وضــعیت بــسیار ســختی داشتند. من و محمد بـرای نجـات مـردم بـه خیابانهـا مـیرفتـیم. در شـهر خرمـشهر بـه خیابان زنبق رسیدیم. صدای زن و بچههـایی
که حـاکی از تـرس و وحـشت بـود مـا را بـه داخـل خانـهای کــشاند. آنهـا از دیـدن مــا خوشحال شـدند. مـرد مـسنی از میـان آنهـا فریاد کشید دخترم را نجات بدهید پرسـیدم کجاست؟ گفت:«آنطـرف بـرادر» و بـا دسـت خیابان بعـدی را نـشان داد. آنهـا را دلـداری دادیم و راهی برای خروجشان از شهر یافتیم.
با محمد به سراغ آن دختر رفتیم تمام بدنش به وسیله ترکش زخمی شـده بـود. دسـتکش دست کردیم و با پتو او را پیچاندیم و به عقب انتقال دادیم. چند روز بعد همان پدر مـسنی که درگوشه خانه کز کرده بود و جرأت نجات دخترش را نداشت لباس رزم پوشید و به مـا
پیوست .
میگفـت: چهـره مـصمم و اراده
قوی محمد این جرأت را به من داد.
•••
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣