❣#خاطرات_فرماندهان
4⃣ سردار شهید محمد جهان آرا
فرمانده سپاه خرمشهر
•••
🔹بچهها را صدا زدم و با کمک آنهـا اجـساد و زخمیها را گذاشتیم توی آمبولانس و بردیم به بیمارستان.
کلافه بودم. سوار ماشین شـدم و حرکـت کــردم بــه طــرف مــسجد جــامع.
همینطور کـه در تـاریکی مـیرفـتم، دیـدم
کسی در خیابان سرگردان میرود. ماشـین را نگه داشتم و پیاده شدم رفتم طرفش؛ یکی از سرگروهها بود.حالت دیوانهها و مجنـونهـا را داشت. مرا کـه دیـد، آمـد طـرفم؛ پریـد بـه آغوشـم و زار زار گریـه کـرد. گفـت:
بچـههـا رفتند محمد! هیچ چیز نمانده دیگر!
آرامـش کـردم و گفـتم: نـه، ناراحـت نبـاش!
بچهها جای بدی نرفتند. این راه ما و راه امام ماست. برو خودت را برای فـردا صـبح آمـاده کن! امیدوارم که خدا از ما راضی باشد.
•••
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
#بسم_رب_الشهدا
شهید محمودرضا زعفرانی
#با_ما_همراه_باشید
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🔸🍂🍂🌺🍂🍂🔹
🌷شهيد محمودرضا زعفراني
مؤذن و فرزند مسجد
🔻محمودرضا زعفراني به سال ۱۳۳۶ در اهواز در خانواده ای متدين تولد يافت. از همان اوایل كودكی به اذان گفتن علاقه عجيبی داشت و در هر مسجد و هر كجا نماز تشكيل می شد موذن بود و هميشه در مسجد حضور داشت انگار كه فرزند مسجد بود.
به روحانيون علاقه وافری از خود نشان ميداد و هر جا يك روحانی می ديد عشق و شوری در قلبش بوجود می آمد.
پس از گذراندن دوران تحصيلي ابتدائی و دبيرستان مدتی را به فراگيری علوم ديني صرف كرد؛ به اسلام و مطالعه كتابهای مذهبی و فراگيری قرآن چنان علاقه نشان میداد كه هر جا مجلس ديني تشكيل می شد در آن حضور داشت.
به هنر نقاشی مهارت خاصی داشت بطوريكه با يكبار ديدن كسی تصويرش را عيناً به صورت طبيعی ترسيم میكرد.
هوش سرشاری داشت به قسمی كه دركلاس درس با توضيح آموزگار درس را فرا می گرفت و نياز مجدد به مطالعه نداشت.
#ادامه_در_پست_بعدی
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
🔸🍂🍂🌺🍂🍂🔹
#ادامه 👇
🔻خيلي بردبار و صبور بود و تمام سختي ها را با خونسردي تمام پشت سر مي گذاشت. ايمان و اخلاق خوش در وجودش آشكار بود.
او قبل از انقلاب به خدمت نظام وظيفه رفت و در بخش زرهي مسئول تانك در فرمانداري نظامي بود و در همان دوران خفقان دست از تبليغ اسلام برنداشت و هر روز قسمتي از تانك را از كار مي انداخت و چندين تانك را با اين روش از صحنه خيابانها به تعميرگاه مي فرستاد تا جائي كه مشكوك شدند و به او اعتراض شده بود كه چرا هميشه تانك شما خراب مي شود؟
سپس به هنگام فرمان امام مبني بر ترك ارتش تانك را رها كرده و با اسلحه خود به ميان مردم مي شتابد و همراه پدرش از اهواز خارج شده و در هفت تپه مخفي مي شود.
او با اسلحه اش مامور حفاظت هفت تپه از شر اشرار شاه و بختيار مي گردد. او گفته بود اگر براي دستگيريم بيايند تا آخرين فشنگم با آنان خواهم جنگيد.
#ادامه_در_پست_بعدی
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
🔸🍂🍂🌺🍂🍂🔹
#ادامه 👇
🔻در زمانيكه مسئول تانك بود با وجود اينكه مورد هجوم و پرتاب سنگ مردم قرارمي گرفت حتي يك تير بطرف مردم شليك نكرد و به دوستانش در ارتش گفته بود انقلاب اسلامي پيروزمي شود بيائيد به مردم بپيونديد.
پس از انقلاب به فرمان امام مبني بر حضور در پادگانها به لشکر 92 زرهي اهواز مراجعه كرد و هنگامي كه آيت الله خامنه اي براي بازديد به آنجا رفته بود مورد تجليل قرار گرفت.
پس از اتمام نظام وظيفه براي خدمت به اسلام وارد كميته شد و پس از آن مدتي را در بسيج و سپس به عضويت سپاه درآمد.
او با اينكه در ارتش مي توانست خدمت كند و از حقوق خوبي برخوردار بود و حتي با وجود اينكه قبل از آمدن به سپاه در دانشكده افسري پذيرفته شده بود احساس مي كردكه براي حفظ دستآوردهاي انقلاب بايد در سپاه باشد.
#ادامه_در_پست
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
🔸🍂🍂🌺🍂🍂🔹
#ادامه 👇
🔻وي به هنگام جنگ تحميلي بارها در اهواز با تيربار به قلب دشمن حمله كرده و باعث تعجب دوستانش شده بود و از شهامتش همين بس كه كوچكترين ترسي در دلش نبود؛ گلوله هاي خمپاره اش چنان به هدف مي خورد كه همه را متعجب مي كرد پس از اينكه پدرش به قم منتقل شد.
وی بعد طی کردن دوره16 سپاه به گردان بلالی اهواز پیوست ودر جبهه آبادان حضور يافت و پس از رشادتها و حماسه هايي كه از خود گذاشت در يك نبردي سخت پس از فتح تپه هاي ميدان تير آبادان و خنثي كردن ضد حمله در26/2/60 در اثر اصابت گلوله توپ دشمن كافر به جمع كاروان شهدا پيوست.
اين شهيد عزيز به هنگام شهادت تشنه بود و با لبي تشنه به ديدار مولايش حسين(ع) شتافت.
از شهيد محمورضا زعفراني فقط يك دست و يك پا بجا ماند و همرزمانش را داغدار ساخت. روحش شاد و يادش گرامي باد.
منبع: اسناد و مدارک موجود در بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قم
#برای_شادی روح امام شهدا و شهدا صلوات 🌷
#حماسه_جنوب_شهدا
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣#خاطرات_فرماندهان
4⃣ سردار شهید سیدمحمدجهانآرا
فرمانده سپاه خرمشهر
•••
🔹در حالی که شدیداً متأثر شده بود، مثل کوه، استوار و مصمم گفت: بچهها را دادیم اما امام را داریم؛ انشـاء االله امـام خمینـی(ره) زنـده باشد.
روزهای آخر این مقاومت بود که بچهها با بی سیم به شهید جهانآرا اطلاع دادند که شـهر دارد سقوط میکند. او با صلابت به آنها پیـام داد: باید مواظب باشیم ایمانمان سقوط نکند .
🔸ایست!
ماشین توقـف کـرد و مـا بـا عجلـه دویـدیم طرفش. نزدیک کـه شـدیم، مـن جهـانآرا را شناختم.
بـا دیـدنش بغـضم ترکیـد و اشـکم
جـاری شـد. گفـتم: محمـد دیـدی بـدبخت
شدیم؟ دیدی گلهایمان رفتند؟ یتیم شدیم!
سرم را در آغوش گرفت و خودش هـم گریـه کرد.
گفت: ناراحت نباش! ما خدا را داریم. ما
امام خمینی را داریم!
من تا آنروز گریه جهانآرا را ندیده بودم.
•••
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣