حماسه جنوب،شهدا🚩
هر کجا باشید مرگ به سراغتان می آید پس چه بهتر که در میدان #جنگ و #جهاد و در این پیکار حق وباطل مرگتا
👈 موضوع: #خاطره
#شهادت_عبدالرحمن_سلیمانپور
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
" با یاد و نام الهی "
💠نیمه شب قبل از حرکت برای عملیات بدر بود که روی اسکله ای که بچهها اطراق کرده بودند اومدیم و تا حرکت نیروها در صبح اونجا بودم.
چیزهایی که از اون چند ساعت خاطرم هست عرض می کنم.
💠یکی اینکه قبل از اذان صبح متوجه شهید #داود_علی_پناه بودم که در گوشه خلوتی از اسکله مشغول نماز شب بود که با اذان، نماز صبح رو هم خوند و کوله یا شاید ساک کوچکی رو برداشت و آروم آروم لباس های نو رو درآورد و با حوصله پوشید.
⤵️
💠چپ چپ نگاش می کردم و متعجب بودم چرا اینقدر به خودش میرسه و چه لباس اتو کشیده ای به تن کرده و در عین حال خجالت می کشیدم چیزی بگم.
آخه سر و سری با ایشون نداشتم و خیلی همکلام نمیشدیم مگر به ضرورت.
عطر هم همونجا زد و برای نظم دادن به نیروهاش حرکت کرد.
⤵️
💠زمانیکه بچههای گردان در قایق ها نشستند و حرکت خود رو در روز شروع کردن برام خیلی جای سوال بود که چرا در روز؟
دشمن بهرحال ممکنه ببینه و مشکلاتی درست کنه.
وقتی جوابی پیدا نکردم بیخیال شدم.
⤵️
💠در اول صبح همون روز، بعد از یکی دو روز #عبدالرحمن رو دیدم و متوجه شدم که توی آب افتاده بود و سرتاپا خیس شده بود و با خنده می گفت تو آب کله معلق میزدم و زیر آب شلوارم رو بالا کشیدم و....
ازش دلخور بودم و قصد داشتم تحویلش نگیرم ولی بخاطر این جریان و علاقه ای که بهش داشتم همه چی رو فراموش کردم و با هم خندیدیم
⤵️
💠داستان دلخوری ما هم بر می گشت به درخواست سفت و سخت ایشون برای حضور در دسته و فرار از تسلیحات
چند روز مونده به عملیات خیلی تلاش می کرد تا از تسلیحات بره تو یکی از دسته های رزمی و خط شکن باشه و در واقع خطرناک ترین جای عملیات باشه
این روحیات رو ازش دیده بودم که خیلی خیلی یاد دوستان شهیدش رو می کنه و گاهی حسابی هم داغ می کرد و احساسات خاصی از خودش نشون میداد.
⤵️
حماسه جنوب،شهدا🚩
#شهید_عبدالرحمن_سلیمانپور🕊🌹
💠مثلا بعد کلی صحبت کردن از بچههای قدیمی که شهید شده بودن، متواضعانه دستها رو بالا می برد و شوخی و جدی فریاد میزد خدااااااا یا منو ببر پیش اونا یا اونا رو بیار تو دنیا تا ببینمشون
همین روحیاتش نشون میداد که دیگه رو زمین بند نیست و دنبال راهی برای زودتر رسیدن می گرده
⤵️
💠رفته بود پیش آقای پویا که رییس ستاد بود و درخواست انتقالی کرده بود.
حاج محسن هم که آدم مقرراتی و منظمی بود نپذیرفت و ردش کرد
ولی اصرار های عبدالرحمن ظاهرا اونو به ستوه درآورده بود و بعنوان رها شدن از دستش بهش گفت برو به جهانی بگو
اگه گفت همین نیروها برای عملیات کافی هستن برو و از نظر من مشکلی نیست
⤵️