شب جمعه بود. آقا دعای کمیل را در مسجد جامع خواندند و برگشتند. بعد از شام جلو تلوزیون نشسته بودند. تلویزیون دعای کمیل همان شب آقا را پخش کرد. از اول تا آخر دعا با صدای خودشان، گریه کردند!
معمولاً شب ها ساعت ۲ برای تهجد بیدار می شدند. خواب بدی دیدم. از خواب بیدار شدم. ناگهان آقا هم از خواب پریدند. دست به پیشانی کشیدند و گفتند: لا حول ولا قوه الا بالله العلی العظیم . انا لله و انا الیه راجعون.
صبح با دست به سینه مبارک زدند و به آسمان اشاره کردند! معنی اش را نفهمیدم. قبل از ظهر رو به من گفتند: شما دیگه تنها شدی!
گفتم آقا قطره تان را بخورید. با خنده گفت دیگر قطره برای من اثر ندارد!
بعد هم گفت خداحافظ.
چند دقیقه بعد آقا رفتند. من هم آماده می شدم بروم که صدای انفجاری از بیرون خانه آمد...
فهمیدم آقا داشت وداع می کرد و من متوجه نبودم.
شهید آیت الله
سید عبدالحسین دستغیب
منبع: ستارگان فارس
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣ گلچینی از گلهای پرپر مدافع امنیت
توسط اغتشاشات زامبیها ۱۴۰۱
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
گفتم کلید قفل شــهادت
شکسته است؟
یا اندر این زمانه،
در بـاغ بسته است؟
خندید و گفت:
ساده نباش ای قفس پرست..!
در بسته نیست!
بـال و پر ما شکسـته است...
#راز_شــهادتــ
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣ ۳۶۵ خاطره
برای ۳۶۵ روز
• اثر ناصر کاوه
🔹 احترام به والدین
در کلام شهدا
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣#خاطرات_فرماندهان
7⃣ سردار شهید
حاج حسین خرازی
فرمانده لشکر ۱۴ امام حسین (ع)
•••
🔹از سنگر دوید بیرون. بچه ها دور ماشین جمع شده بودند. رفت طرفشان. پیرمرد تخریبچی که تا آن لحظه دنبال فرمانده لشکر میگشت، بلند شد و راه افتاد. حاج حسین خرازی داشت با راننده ماشین حرف میزد.
پیرمرد دست گذاشت روی شانهاش.
حاجی برگشت.
همدیگر را بغل کردند.
پیرمرد میخواست پیشانیاش را ببوسد.
حاجی میخندید و نمیگذاشت.
خمپاره افتاد.
یک لحظه همه خوابیدند روی زمین.
گرد و غبار که نشست،
همه برخاستند و دنبال همدیگر گشتند.
اما او برنخاست.
با شکافی در سینه، قلبی که پاره شده بود و لبخندی پر از درد روی خاک تشنهای که حریصانه خون گرم و جوانش را میمکید، آرام گرفت.
•••
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
زندگینامه_شهید_احمد_کاظمی_به_روایت.pdf
حجم:
603.8K
❣ سردار شهید احمد کاظمی
به روایت تصویر
#کتاب
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
🌷🍃
دو رکعت عشق👇
💠سن او کمتر از حد لازم بود ، شناسنامه را تغییرداده بود ، اما مشکل امضاء سرپرست خانواده باقی بود .
به ناچار از برادر کوچکتر خود خواست تا پای برگه حضور در جرگه ی دوست داران معشوق را امضاء کند و سپس راهی جبهه شد...
قبل ازعملیات کربلای "5" عکس خویش را در قاب گذاشت و به مادرش گفت. " گل را خودتان تهیه کنید، این آخرین دیدار است..."
ابوالفضل با وفای گردان حمزه شهید بزرگوار"علی محمد طاهری"در همان عملیات به فیض عظمای شهادت نائل شد و یادش در قاب دل های دوست دارانش جای گرفت.
✍راوی :عباس اسلامی پور
اندیمشک
حماسه جنوب - شهدا
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣