🥀🌸🥀🌸🥀🌸🥀
#ادامه 👇👆
💠اما داغ او نیز در ۱۹ دی ماه ۱۳۶۵ بر دل بهبهان نشست و داوود در هر حالی که معاونت گردان فجر بهبهان را بر عهده داشت.
همراه با یاران مظلوم بسیجی اش در جاده شهید صفوی مورد بمباران شیمیایی دشمن قرار می گیرد،آن روز کسی او را با ماسک شیمیایی ندید،حتی چفیه اش را هم به یکی از نیروهایش داده بود تا اینکه از پای افتاد و گاز شیمیایی وارد ریه هایش می شود .بعد از سه روز غریبانه در یکی از بیمارستانهای تهران جاودانه می شود.
ادامه در پست بعدی
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
🥀🌸🥀🌸🥀🌸🥀
💠قسمتی از وصیتنامه
فرمانده شهید داود دانایی
شهرستان بهبهان
🔻خداوند سرنوشت هر کس را موقع تولدش مشخص کرده است وخود قرآن هم می فرماید :فراری ازمرگ نیست. هر کجا باشید مرگ شما را دریابد.اگر در قلعه های محکم واستوار باشید از جنگ مرگ به هیچ چاره ای رهایی ندارید وبنده امانتی بودم نزد شما وشما باید بسیار خوشحال باشید که امانتتان را سالم تحویل صاحب اصلیش دادید و بیشتر به فکر خودتان باشید.
همه حرکات واعمالتان انشاءالله کاملا خدا پسندانه وسنجیده باشد همیشه ودر همه حال یگانه بانوی بزرگوار و گرامی اسلام ، دخت پیامبر(ص)وهمسر علی (ع) وفاطمه(س) را الگو و سرمشق خود قرار دهید.
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
#امام_خامنه_ای ❤️
نباید اجازه داد یاد #شهیدان در اثر جلوههای کاذب فراموش شود.
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
#شهید_مهدی_اسکندری
باید بر مصیبت های این دنیاصبر کردوهرسختی راکه در این دنیاانسان میکشدپاداشش رادرعالم قیامت دربهشت فردوس خواهددیدانسان بالاخره ازاین دنیامیرودپس چه بهترکه باروسفیدی وخندان وباسعادت برود.
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
#مناجات_شهدا
ای خدای عزوجل! تو را به حق آن كرمت و تو را به حق رحمانیت و تو را به حق اولیا و شهدا و خالصان درگاهت، از جمیع گناهان ما درگذر و ما را ببخش.
#شهید_مهدی_اسکندری
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣#خاطرات_فرماندهان
7⃣ سردار شهید
حاج حسین خرازی
فرمانده لشکر ۱۴ امام حسین (ع)
•••
🔹رفته بودم قوچان بهش سر بزنم گفتم یک وقت پولی، چیزی لازم داشته باشد. دم در پادگان یک سرباز بهم گفت « حسین تو مسجده » رفتم مسجد. دیدم سربازها را دور خودش جمع کرده ، قرآن می خوانند. نشستم تا تمام شود. یک سرهنگی آمد تو، داد و فریاد که «این چه وضعشه؟ جلسه راه انداختهین؟ حسین بلند شد؛ قرص و محکم گفت «نه آقا! جلسه نیس. داریم قرآن میخونیم.» حظ کردم. سرهنگ یک سیلی محکم گذاشت توی گوشش. گفت «فردا خودتو معرفی کن ستاد. همان شد فرستادندش ظفار ، عمان. تا شش ماه ازش خبر نداشتیم. بعدا فهمیدیم.
🔹 دانشگاه شیراز قبول شده بود. همان موقع دوتا پسرهایم توی اصفهان و تهران درس می خوادند. حقوقم دیگر کفاف نمی داد. گفتم حسین، بابا! اون دو تا سربازیشونو رفتهن . بیا تو هم سربازيتو برو. بعد بيا دوباره امتحان بده. شاید اصفهان قبول شدی. این طوری خرجمون هم کمتر میشه.»
•••
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣