🍂 یادیاز شهید
حمید محرابی / والفجر۸ 3⃣
شهریار رمضانی
•┈••✾<◇>✾••┈•
سردار محرابی از مسوولین قرارگاه کربلا بهمون گفت :" باید خیلی مواظب "ب" شکل پشت خط اول عراق باشید که انواع توپ ، کالیبر و ...بروی آن مستقر است."، پس از تصرف دژ، دونفر از فرتنگله های گروهان را گذاشتیم روی دژ و سر توپ ها را برگرداندیم بسمت حرکت مان و آقا حمید بهشون گفت:"گوش تان به دستور من باشه"، یکی از بیسیم چی ها را با بیسیم نیز کنارشون مستقر کردیم".
ستون گروهان ایمان مجدد با قامت بلند حمید به سمت جلو حرکت می کرد و وارد خط ظفر [ بعد از موانع و استحکامات دشمن در ساحل به ترتیب به سنگرهای خط ساحلی، دژ با کانالی برای تردد نیروهای پیاده، جاده آسفالت سرد، ب شکل ، جاده آسفالت فاو البهار (البحار) ، جاده فاو بصره و...] می شدیم ( لشکر ۷ ولیعصر بعد از ب شکل و یا قبل از آن خط یا جاده را ظفر نام گذاری کرده بود) و شروع به پاکسازی سنگرها و استقرار همزمان بچه ها کردیم، در همین موقع بچه ها تعداد ۲ یا ۳ افسر عراقی را دستگیر کردند ، حمید آنها را کنار جاده گذاشت و ...؛
بعبارتی گروهان اخلاص و ایمان آن شب در اصل به مقر گردان عراقی ها در فاو حمله کردند و نیروهای باقیمانده گردان عراقی به مقر تیپ ۱۱۱ خود فرار و در آنجا مستقر شدند.
یادی هم از دوستان بسیار عزیزمان در شب عملیات فاو [ شهید ناصر بهبهانی رییس ستاد سپاه خوزستان، یوسف جلالی، جناب هواشمی و یکی از فرمانده گردان های تیپ امام حسن (ع) ) که صبح زود به همراه خسرو تقوی با کالیبر ۷۵ دشمن شهید شدن] داشته باشیم.
آقا حمید عزیز و دوست داشتنی یک جلد کلت خیلی قشنگ نیز در آن شب پیدا کرده بود و می گفت:" شهریار! ، می خواهم این جلد کلت را ببرم بدهم به حاج غلام.[ سردار غلامرضا محرابی برادر شهید محرابی و مسئول اطلاعات و عملیات قرارگاه کربلا در عملیات والفجر ۸ بود]
روز سوم یا چهارم عملیات والفجر۸ بود که گروهان ایمان جایگزین بچه های شجاع گروهان اخلاص و تقوا می شد، وارد خط ال [L] شدیم، اوضاع آن روز خط ال را که همگی دوستان رزمنده گردان جعفر طیار (س) بخوبی بیاد دارند و می دانند چه خبر بود، آقا حمید لحظه ای آرام و قرار نداشت و دائم زیر آتش شدید دشمن در خط به بچه ها در سنگرها سرکشی می کرد، دشمن تک اول را ساعت ۱۲٫۳۰ ظهر با تعدادی زیادی تانک، نفربر و نیروهای پیاده انجام داد؛ حمید محرابی راست قامت ایستاده بود و بچه ها را به مقاومت، ایستادگی و شجاعت تشویق می کرد، حمید واقعا فرمانده دلاوری بود، روز دوم استقرارمان اوضاع خط و نیروها خیلی بدتر شده بود، تعداد زیادی از بچه ها شهید و مجروح شده بودند، عراقی ها زیر آتش شدید و سنگین توپخانه و تانک حمله می کردند ، دشمن از فاصله ۵۰۰ متری با تانک ها ، نفربرهایش و نیروهای پیاده زیادی که وارد منطقه کرده بود در حال گرفتن آرایش حمله بسمت خط ال بودند، حمید تمام بچه ها را آماده کرده بود.،...
•┈••✾•○•✾••┈•
ادامه دارد
#حمید_محرابی
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🍂
📸 دعای مشترک شهید باکری و حاج قاسم
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🍂 یادیاز شهید
حمید محرابی / والفجر۸ 4⃣
شهریار رمضانی
•┈••✾<◇>✾••┈•
حمید تمام بچه ها را آماده کرده بود، لحظه ای آمد کنارم ، چفیه را محکم به پیشانی خود بسته بود و پای خود را هم برهنه کرده بود؛ گفت: "شهریار ! اگر زنده ماندم که می بینمت"، خندیدم؛ قرار شد من در جلوی خط ال [L ]، حمید در وسط و جناب مستاجران هم آخر حد خط بماند، ساعت تقریبا" یک ربع بعد از ظهر بود که عراقی ها حرکت کردند به سمت مواضع ما. دود، آتش، انفجار ، تیر مستقیم تانک و ... در جریان بود ، عراقی ها بالاخره موفق شدند خود را به خاکریز ما برسانند ، آمدند بالا ، یک لحظه روی خاکریز خیلی شلوغ شد، بچه ها داشتن شهید می شدند، به حمید محرابی گفتم : "بيا !، بیا ! ؛ مستاجران هم آمد." بچه ها ریختن روی سرشان، دیگه حمید روی خاکریز ایستاده بود، با آرپی جی هفت، دو دستگاه نفربر را که به خاکریز چسبیده بودند را زد، بچه ها با گفتن الله اکبر ، الله اکبر به وجد آمدند، عراقی ها از عقب نفربر خارج می شدند که همان جا حمید و بچه های گروهان ایمان حساب شان را رسیدند. خط شلوغ ، پلوق و درهم و برهم شده بود، عراقی ها که تانک و نفربرهایشان می سوخت و نیروهای شان را تار و مار شده می دیدند پا به فرار گذاشتند.
سردار احمد غلامپور فرمانده محترم قرارگاه کربلا و سردار غلام محرابی مسوول اطلاعات عملیات قرارگاه کربلا نیز با موتور سیکلت وارد خط أل شدند ، ضمن احوالپرسی و خدا قوت به بچه ها از نزدیک وضعیت خط آل را بررسی و به حفظ و نگهداری خط بیشتر تاکید نمودند.
غروب، بعد از تمام شدن تک عراقی ها، آقا حمید را صدا کردم ...
•┈••✾•○•✾••┈•
ادامه دارد
#حمید_محرابی
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🍂
#سخن_نگاشت
📝بخشی از خودنوشته های حاج قاسم سلیمانی عزیز، سردار دلها:
😔خیلی خسته ام.
سی سال است که نخوابیده ام اما دیگر نمیخواهم بخوابم.
من در چشمان خود نمک میریزم که پلک هایم جرأت برهم آمدن نداشته باشد تا نکند در غفلت من آن طفل بی پناه را سر ببرند.
🇮🇷سومین سالگرد آسمانی شدن این سپهبد شهید والا مقام و یاران همراهش گرامی باد.
📿صلواتی هدیه کنیم به روح پر فتوح شون
❣#خاطرات_فرماندهان
7⃣ سردار شهید
حاج حسین خرازی
فرمانده لشکر ۱۴ امام حسین (ع)
•••
🔹 بچههای لشکر خودش هم نبودند ها، داد میزدند «حاج آقا ، بدوین » همین طور خمپاره بودکه می آمد. حسین عین خیالش نبود، همین طور آرام، یکی یکی دست کشید روی سرو صورتشان خاک ها را پاک میکرد. حال و احوال میکرد. می رفت سنگر بعدی؛ آنها حرص می خورند حسین این قدر آرام بین سنگرها راه میرود. یک جا زمین سیاه شده بود، بس که خمپاره خورده بود. نمی گذاشتند حسین برود آن جا . . میگفتند: نمیشه، اون جا بارون خمپاره مییاد. خمپاره شصت.
می گفت طوری نیس میرم یه نگاه به اون ور می کنم زود بر میگردم.
گفتند اون جا با قناصه می زنندتون.
نمی گذاشتند. می ترسیدیم ولی باید این کار را میکردیم. با زبان خوش بهش گفتیم جای فرمانده لشکر این جا نیست. گوش نکرد، محکم گرفتیمش، به زور بردیم ترک موتور سوارش کردیم. داد زدم یالا دیگه راه بیفت. موتور از جا کنده شد مثل برق راه افتاد. خیالمان راحت شد. دیدیم از پشت موتور خودش را انداخت زمین. بلند شد دوید طرف ما.
•••
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
آغوش #سحر تشنه ي ديدار شماست
مهتاب خجل ز نور #رخسار شماست
#خورشيد كه در اوج فلك خانه ي اوست
همسايه ي ديوار به ديوار #شماست
#روزتون_شهدایی🌹
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1