📸 دعای مشترک شهید باکری و حاج قاسم
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🍂 یادیاز شهید
حمید محرابی / والفجر۸ 4⃣
شهریار رمضانی
•┈••✾<◇>✾••┈•
حمید تمام بچه ها را آماده کرده بود، لحظه ای آمد کنارم ، چفیه را محکم به پیشانی خود بسته بود و پای خود را هم برهنه کرده بود؛ گفت: "شهریار ! اگر زنده ماندم که می بینمت"، خندیدم؛ قرار شد من در جلوی خط ال [L ]، حمید در وسط و جناب مستاجران هم آخر حد خط بماند، ساعت تقریبا" یک ربع بعد از ظهر بود که عراقی ها حرکت کردند به سمت مواضع ما. دود، آتش، انفجار ، تیر مستقیم تانک و ... در جریان بود ، عراقی ها بالاخره موفق شدند خود را به خاکریز ما برسانند ، آمدند بالا ، یک لحظه روی خاکریز خیلی شلوغ شد، بچه ها داشتن شهید می شدند، به حمید محرابی گفتم : "بيا !، بیا ! ؛ مستاجران هم آمد." بچه ها ریختن روی سرشان، دیگه حمید روی خاکریز ایستاده بود، با آرپی جی هفت، دو دستگاه نفربر را که به خاکریز چسبیده بودند را زد، بچه ها با گفتن الله اکبر ، الله اکبر به وجد آمدند، عراقی ها از عقب نفربر خارج می شدند که همان جا حمید و بچه های گروهان ایمان حساب شان را رسیدند. خط شلوغ ، پلوق و درهم و برهم شده بود، عراقی ها که تانک و نفربرهایشان می سوخت و نیروهای شان را تار و مار شده می دیدند پا به فرار گذاشتند.
سردار احمد غلامپور فرمانده محترم قرارگاه کربلا و سردار غلام محرابی مسوول اطلاعات عملیات قرارگاه کربلا نیز با موتور سیکلت وارد خط أل شدند ، ضمن احوالپرسی و خدا قوت به بچه ها از نزدیک وضعیت خط آل را بررسی و به حفظ و نگهداری خط بیشتر تاکید نمودند.
غروب، بعد از تمام شدن تک عراقی ها، آقا حمید را صدا کردم ...
•┈••✾•○•✾••┈•
ادامه دارد
#حمید_محرابی
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🍂
#سخن_نگاشت
📝بخشی از خودنوشته های حاج قاسم سلیمانی عزیز، سردار دلها:
😔خیلی خسته ام.
سی سال است که نخوابیده ام اما دیگر نمیخواهم بخوابم.
من در چشمان خود نمک میریزم که پلک هایم جرأت برهم آمدن نداشته باشد تا نکند در غفلت من آن طفل بی پناه را سر ببرند.
🇮🇷سومین سالگرد آسمانی شدن این سپهبد شهید والا مقام و یاران همراهش گرامی باد.
📿صلواتی هدیه کنیم به روح پر فتوح شون
❣#خاطرات_فرماندهان
7⃣ سردار شهید
حاج حسین خرازی
فرمانده لشکر ۱۴ امام حسین (ع)
•••
🔹 بچههای لشکر خودش هم نبودند ها، داد میزدند «حاج آقا ، بدوین » همین طور خمپاره بودکه می آمد. حسین عین خیالش نبود، همین طور آرام، یکی یکی دست کشید روی سرو صورتشان خاک ها را پاک میکرد. حال و احوال میکرد. می رفت سنگر بعدی؛ آنها حرص می خورند حسین این قدر آرام بین سنگرها راه میرود. یک جا زمین سیاه شده بود، بس که خمپاره خورده بود. نمی گذاشتند حسین برود آن جا . . میگفتند: نمیشه، اون جا بارون خمپاره مییاد. خمپاره شصت.
می گفت طوری نیس میرم یه نگاه به اون ور می کنم زود بر میگردم.
گفتند اون جا با قناصه می زنندتون.
نمی گذاشتند. می ترسیدیم ولی باید این کار را میکردیم. با زبان خوش بهش گفتیم جای فرمانده لشکر این جا نیست. گوش نکرد، محکم گرفتیمش، به زور بردیم ترک موتور سوارش کردیم. داد زدم یالا دیگه راه بیفت. موتور از جا کنده شد مثل برق راه افتاد. خیالمان راحت شد. دیدیم از پشت موتور خودش را انداخت زمین. بلند شد دوید طرف ما.
•••
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
آغوش #سحر تشنه ي ديدار شماست
مهتاب خجل ز نور #رخسار شماست
#خورشيد كه در اوج فلك خانه ي اوست
همسايه ي ديوار به ديوار #شماست
#روزتون_شهدایی🌹
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🍂 یادیاز شهید
حمید محرابی / والفجر۸ 5⃣
شهریار رمضانی
•┈••✾<◇>✾••┈•
حمید را صدا کردم تا بچه های گروهان ایمان را آماده رفتن به عقب و تحویل دادن خط به نیروهای جدید نماید، روحیه اش بسیار عالی و فولادین بود، دریغ از حتی کمی خستگی در وجودش ؛ داشتیم شهدا و مجروح ها را جمع می کردیم که ناگهان با موشکی پشت خاکریز ترکش گیر را زدند. همچنان تعدادی نفربر و تانک در حال سوختن بودند، جنازهای عراقی نیز سینه کش خاکریز را پر کرده بود.
از دیروز ظهر که سردار شهید محمد زمان شالباف [مسوول ستاد گردان] و بیسیم چی شجاع گروهان ایمان محمد حسین زرگر طالبی در سنگر کوچک هلالی شکل فلزی [ این سنگر کوچک و به ظاهر مقاوم را مسعود عباباف، محمد وطنی شوشتری و حمید سفید دشتی بعد از پاتک شدیدی که عراقی ها به گروهان اخلاص و تقوا زده بودند در خط درست کرده بودند] با گلوله مستقیم تانک به شهادت رسیده بودند ، من و محرابی حس و حال خوبی نداشتیم؛ سرداران علیرضا جعفرزاده و على رضا اسکندری آمده بودند که خط را از ما تحویل بگیرند، حمید با آن همه زحماتی که این چند روز کشیده بود و به جرات می توانم بگویم ۳، ۴ روزی بود که ۸ ساعت هم نخوابیده بود، آمد پیشم و گفت:" شهریار ! من می مانم تا به اسکندری و جعفرزاده در استقرار نیروهایشان در خط کمک کنم و بعد خودم با موتور سیکلت بر می گردم عقب ؛ شما بروید بسلامت" ، روحیه اش مثال زدنی و عالی بود.
بعد از پایان مرحله اول عملیات والفجر ۸ چند روزی بچه های گردان به اهواز بازگشتند ؛ با سردار حمید محرابی داخل اتوبوس بودم و داشتیم لیست شهدا و مجروحین را با همدیگر بررسی می کردیم ، از گروهان ۱۰۰، ۱۲۰ نفری ایمان فقط ۲۸نفر باقیمانده بود و حال خوبی نداشتم، ولی چون حمید کنارم بود احساس آرامش می کردم ؛ برند کام، تقوی، غزیعلی، میناوی، بن شاهی، شالباف، زرگر، ربانی، بابازادگان و.... دیگه داخل اتوبوس و همراهمان نبودند ، همه بچه ها ساکت و با بغض و زیر لب ذکری، نوحه ایی و ... می خواندند.
بعد از چند روزی از اهواز برگشته ایم پادگان شهید مصطفی خمینی(ره) یا پشت پادگان کرخه، وضعیت دستم (مجروحیت قدیمی) خیلی خوب نبود. به حمید گفتم:" شما گروهان را سازماندهی کنید و برای پدافندی بروید خط را تحویل بگیرید، من هم پس از پیگیری و درمان دستم از تهران که برگشتم میام خط "، و...؛ صبح روز شهادت برادر محرابی ، جناب مجید نصاری پور که تازه خودش هم از مجروحیت رهایی یافته بود ، آمد درب منزل دنبالم و با هم رفتیم بسمت خط فاو ، رفتیم گسبه پیش شادروان سید محمد دشت بزرگ مسئول آماد گردان ؛ با بی سیم تماس گرفتم، علی کوهگرد جواب داد ، گفتم:" کوهگرد ، حمید محرابی را بردار باهاش بیایید دنبال مان که برویم خط "، گفت:" نفربر خشایار آمده که آب را پمپ کنه سمت عراقی ها و حمید به ایشلن رفته جلوی خاکریز، وقتی آمد، باشه حرکت می کنیم" ، نمازم را خواندم ، ناهار را هم خوردیم ؛ نشسته بودم و همچنان منتظر بچه ها بودم که علی کوهگرد با چهره برافروخته آمد داخل سنگر، گفتم:" ها علی! پس حمید کجاست؟!"، گفت:" شهریار ، حمید پشت همین ساختمان ایستاده، بلندشو تا برویم پیشش" ، گفتم:" على چی میگی؟ بگو حمید زودتر بیاد خیلی کار داریم !"، بغض کوهگرد ترکید و زد زیر گریه و گفت: "همون موقع که تماس رو قطع کردم خمپاره خورده بود نزدیک حمید و ترکش از فک اش وارد گردنش شده و..." و بسرعت بیرون دویدم و ...
در سردخانه این شیر مرد بلند قامت آرام خوابیده بود ، شاید نیم متر از پاهای نازنین اش از برانکارد بیرون بود، ساعتی کنار پیکر مطهرش نشستم و با آن شیر مرد که لحظات زیادی را با مرگ دست و پنجه نرم کرده بود صحبت کردم و آخرین وداع را با بهترین دوست و همرزمم ......
روحش شاد ،
یادش گرامی و خاطراتش زنده باد.
*با تشکر فراوان از جناب آقای شهریار رمضانی فرمانده محترم گروهان ایمان در عملیات والفجر۸ بابت بازگو کردن بخشی از خاطرات فاو و شهید بزرگوار حمید محرابی
گردآوری و ارسال خاطره توسط : بیسیم چی گروهان اخلاص.
•┈••✾•○•✾••┈•
پایان
#حمید_محرابی
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🍂
#کلام_شهید
مواظب باشیم که خدای ناکرده ازصراط مستقیم دورنشویم وهمیشه در حالت مراقبت ازخویشتن خویش باشیم.دنیارفتنی است دینافانی است،بیاییم وخودمان رابسازیم.
#شهید_ماشاالله_ابراهیمی🕊🌹
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1