eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.5هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.5هزار ویدیو
28 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊🕊🕊🕊 🌹سید آرام نزدیک شد و بدون جلب توجه خم شـد و دســت دوستم را که به ماشین تکیه داده بود را بوسید. دوستم با عصبانیت گـفت: این چه کاریه سید! خندید و گفت: وقتی امام می گوید من دســت بسیجی ها را می بوســم، ما باید پای بسیجی ها را ببوســیم! https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
مادر شهید مدافع حرم، ‌‌. جمال رضی:  جمال از همان کودکی بچه خوش اخلاق، مهربان و باادبی بود، سه چهار ساله که بود پشت سر من می‌ایستاد و نماز می‌خواند، ساکت و باهوش بود و وقتی از تهران به گیلان مهاجرت کردیم در مسجد محل زبانزد همه بود و مردم هر کاری که داشتند دیگر به پدرش که هیئت امنا بود، نمی‌گفتند و آقا جمال تمام کارها را خودش انجام می‌داد. وقتی که از مدرسه می‌آمد تمام کارهای فرهنگی مسجد و پایگاه محل را انجام می‌داد، برای خودش در مسجد کتابخانه درست کرده بود و بچه‌های کوچک را می‌برد و در آنجا عضو می‌کرد و به آنان کتاب می‌داد و یا تجوید قرآن را به آنان یاد می‌داد. جمال خیلی باتواضع بود و به مطالعه کتاب شهدا خیلی علاقه داشت، یک جانبازی در روستای نزدیک ما زندگی می‌کرد و هر روز غروب وقتی که می‌خواست از مسیر محله رد شود انواع کتاب‌های دفاع مقدس را برایش می‌آورد و آقا جمال هم با اشتیاق همه آن‌ها را مطالعه می‌کرد و همین کتاب‌ها روی روحیه‌اش اثر گذاشته بود. http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
... ڪوچه‌ ے خلوتے را میخواهم بی‌ انتها،براے رفتن بے واژه،براے سرودن و آسمانے براے پـرواز ڪردن عاشقانہ اوج گرفتن رها شدن...
خریت و حریت در آخرالزمان شهید مجید قربانخانی بچه یافت آباد تهران سالها کج روی کرد قلدری کرد لات بازی دراورد چاقوکشی کرد و به این شکل جوانی کرد ، ولی لقمه های حلال پدر اخر داستان زندگی مجید رو نجات داد و مجید آن لات و قلدر کوچه های یافت آباد شرفتمندانه در راه دفاع از حریم ولایت دنیا رو ترک کرد... علیرضا اکبری سردار نظامی، جهادگر در راه خدا، سیاستمدار جمهوری اسلامی، شخصیت پینه بسته و یقه بسته در راه اطاعت خدا ....حال و روزش میشود اعدام بخاطر جاسوسی برای دشمنان خداوند...! زندگی در این دنیا پر از عبرتهاست اگر انسان چشم باز کند و ببیند و عبرت بگیرد....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رد پا روی برف برف که میاد، یاد محمود کاوه می‌افتم. استادِ جنگ در کوهستان و چریک خراسانی در کردستان. وقتی برای آزادسازی سد بوکان با یک گردان ۴۰ کیلومتر مسیر را در برف رفت، چندبار از ابتدا تا انتهای ستون را به دو رفت و برگشت تا کسی جا نمونه. توی برف و یخ و مه، روی سر دشمن آوار شد و سد آزاد شد. قبل‌تر، شصت رزمنده ارتشی را گرفته بودند و تیر مستقیم زده بودند به سرشان، که کسی فکر آمدن سمت سد را نکند. ورودی ساختمان سد اسمش را روی سیمان نوشته بودند که لگدش کنند. اسم کاوه اما نه روی زمین، که‌ در دل کردستان حک شد. جاده پیرانشهر به سردشت، مرکز ثقل احزاب مسلح تجزیه‌طلب بود. قاسملو گفته بود اگر نیروهای مسلح ایران این جاده را بگیرند، کلید کردستان را تقدیم می‌کنم. سه ماه جنگ چریکی تمام عیار در برف و سرما و شهادت ناصر کاظمی و محسن گنجی‌زاده، نهایتا محمود کاوه کار را تمام کرد و روی جاده مستقر شد. حسن آبشناسان فرمانده نیروی هوابرد ارتش گفته بود: «اگر در دنیا یک چریک پاک‌باخته وجود داشته باشد، آن یک نفر کاوه است». جنگ در سرما و کوهستان، با تمام رنج‌ها، شاعرانگی‌هایی دارد. محمود کاوه‌ی چریک مسلمان، شاعر جنگیدن در برف بود. https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
6.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مستند جذاب شهید بهنام محمدی فیلم‌های کمتر دیده شده از شهید در مقاومت خرمشهر https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🔸 اخلاقی فرمانده ● زمستان سال۶۴ در تهران زندگی می‌کردیم. اسماعیل دقایقی برای گرفتن برنج کوپنی می بایست مسیری را طی کند که جز ماشین های دارای مجوز نمی توانستند از آن محدوده عبور کنند. ● او از ناحیه پا هم ناراحتی داشت و حمل یک کیسه برنج با آن مسافت تقریبا یک کیلومتری برایش زجرآور بود. از او خواستم باخودرو سپاه برود که نپذیرفت، گفتم: حال شما خوب نیست و پاهایت درد دارد! ● گفت: اگر خواستی همینطور پیاده میروم وگرنه نمی‌روم. او کیسه ۲۵ کیلویی برنج را روی دوشش نهاد و یک نایلون هم پراز چیزهای دیگر در دستش گرفت و به سختی به خانه آورد، اما حاضر نشد برای چند دقیقه از ماشین سپاه استفاده کند... ✍راوی: همسرشهید https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
شهید درویش ... تابستان هوا خیلی گرم بود با پدر و مادرحسن رفته بویم سرزمین کشاورزی، فراموش کرده بودیم کلمن آب را همراه ببریم. من برگشتم خونه که کلمن آب یخ را ببرم که حسن با ماشین سپاه از جبهه رسید. درحال سلام و احوال پرسی بودیم که چشمم به کلمن پراز آب یخ داخل ماشین افتاد. دست بردم آن را بردارم که حسن دستم ره گرفت. گفت: چکار می کنی حاجی !؟ گفتم : این کلمن خالی را تو ببر ، تا من این کلمن آب یخ را ببرم برا پدر و مادرت هوا گرمه اونام تشنه اند . گفت: حاجی هرجه می‌خوای ببری از خونه ببر. این بیت المال است. گفتم: خب کلمن جایش گذاشتم چه فرقی می کند این کلمن با اون یکی. گفت: فرقشان این است که این بیت المال است و اون مال شخصی پدر من. گفتم: پس بذار آب و یخ داخلش را بریزم داخل این . گفت: همان آب و یخ هم بیت المال است.... گفتم : بابا اینا گناه دارن اقلا منو تا سر زمین کشاورزی ببر که زودتر برسم . گفت : حاجی اون موتورگازی خودمو بردار برو، می دونی که ماشین بیت المال است . هرچه خواهش کردم ، نه کلمن را داد و نه آب و یخ داخل آن را و نه منو با ماشین برد. حاج محمدعلی تنومند داماد خانواده https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1