eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.5هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.4هزار ویدیو
28 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
❣💕❣💕❣💕❣ 🌺شهيد دست نشان از انجائيكه بنده در عمليات بدر در تداركات گردان خدمت ميكردم و از نزديك با ايشان اشنايي دارم نكاتي را راجع به ايشان به استحضار دوستان ميرسانم علي الرغم كارهاي بسيار و سرشلوغي هاي فراواني كه داشتند. ولي مراقب نكات ريز نيز بودند شايد براي دوستان قابل تصور نباشد كه ايشان به اين حد ريز بين هم بودند بگونه اي كه در خيلي موراد مراقب بودن كارهاي سنگين به من محول نشود و ميگفت اجسام سنگين جابجا يا بلند نكن مراقب خودت باش حتي يادم مياد يكبار كه از اهواز امد براي من لباس زير كوچك اورد و گفت فكر كردم اينجا لباس زير اندازه شما وجود ندارد . گاهي به من ماشين ميداد و ميگفت بايد رانندگي كني تا خوب ياد بگيري و خودش منو تمرين ميداد براي امتحان رانندگي منو براي امتحان برد و گواهينامه گرفتم . من فقط يك ماموريت در تداركات بود ولي تمام مدت با اون دوست بودم مثل برادري بزرگ براي من بودند هميشه جوياي احوالم بود شب قبل از عمليات بدر ازش خواهش كردم كه اجازه بده با گروهان ها در عمليات شركت كنم اجازه نداد و گفت شما بايد صبح بعد از عمليات تداركات و مهمات به خط برسونيد شما بريد كي تداركات برسونه ولي با اين حال چون شك كرد ممكنه جيم بشم منو چند نفر ديگه رو از عصر به يك اسكله برد و تداركاتي رو كه بايد صبح به خط مي اورديم روي يك قطعه پل بزرگ كه مستطيل شكل بود و يك موتور به اخرش هم وصل بود چيديم و گفت اينجا باش تا بيام دنبالت رفت و ديگر نيامد تا صبح زود كه امد گفت حركت كنيد متاسفانه اينقدر اون قطعه پل بزرگ و سنگين بود كه فكر كنم حدود سه ساعت طول كشيد تا ما به خط رسيديم. راوی : غلامرضا رضایی گردان_کربلا_اهواز @defae_moghadas2 ❣💕❣💕❣💕❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به بهانه سالگرد شهادت 🕊🌹 💠وقتیکه در عملیات رمضان برادرم اکبر که ۲ سال از من بزرگتر است، مجروح شد و به بیمارستان ذوب آهن اصفهان اعزامش کردند، مادر و پدرم برای عیادتش رفتند اصفهان، احمد رضا که فرمانده تخریب منطقه هشت بود ، چند روز مرخصی گرفت و برای عیادت اکبر به بیمارستان اصفهان رفت، مادرم آنجا خطاب به احمد رضا گفت: احمد رضا تو رو خدا دیگه بسه، اگر ادای دین هم باشه ما دینمان را ادا کردیم ⤵️
💠احمد رضا در جواب به مادرم گفت، ننه جان سپاه به من ابلاغ کرده تو دیگر حق نداری به میدان مین بری، پس دیگه ناراحت نشو، دیگه من هیچ اتفاقی برایم نمی افتد آخه احمد رضا چند بار در آبادان و شوش و عملیات طریق القدس مجروح شد، که آخریش خمپاره ۱۲۰ توی سنگرش خورده بود و همه همرزمانش فکر می کردند، که احمد رضا شهید شده است ⤵️
💠وقتی شهرهای بستان و سوسنگرد آزاد شدند و دوستان از کنار سنگرش می گذشتند، یک دفعه صدای یا حسین و یا زهرای ضعیفی توجه شان را جلب کرد، سردار احمد باوی می گفت وقتی خوب توجه کردم ، دیدم سر احمد رضا از خاک های سنگر بیرون بود و از زیر خاک ها بیرونش آوردند و به بیمارستان تهران اعزام کردند، ⤵️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠در این مجروحیت یک ترکش به وزن تقریبی ۱۵۰ گرم به دنده های زیر قلبش خورده بود و دکتر جراحش شش ماه استراحت به احمد رضا دادند، ولی زمانی که به اهوازآمد در کمتر از ده روز به قرارگاه تخریب در سوسنگرد رفت و یکی دو بار چاشنی مین در دستانش منفجر شده بود و با توجه به بعد مسافت کم سوسنگرد تا اهواز و خلوتی جاده ها ففط اگر ماموریتی اهواز داشت ، سری هم به خونه می زد، در غیر این صورت فقط پنجشنبه شب ها برای دعای کمیل و استحمام و شستن لباس هایش به اهواز می آمد؛ ⤵️
💠هر دفعه می آمد تعدادی از نیروهای بسیجی شهرستانی را همراه خودش می آورد و هر بار یکی از وقایع اتفاق افتاده را در میادین مین را تعریف می کرد، مثلا یک بار، دو نفر از عزیزان تخریب چی در یکی از میادین مجروح شده بودند، من از چند و چونش اطلاع ندارم، ولی احمد رضا تعریف می کرد که گروهی دیگه که برای پاکسازی همان میدان رفته بودند، به منظور راحت تر کار کردن، بوته هایی که روی مین ها روئیده بود را سوزاندند و متاسفانه آن دو رزمنده تخریب چی در آتش سوختند ⤵️
💠یک بار هم ، یک پنجشنبه شبی حدود هفت هشت نفر از بچه های تخریب چی که عموما شمالی بودن را همراه خود آورد ، بعد از خوردن شام و استحمام برای شنیدن و خواندن دعای کمیل به حسینیه اعظم رفتیم، که آن شب جمع کثیری از رزمندگان هم حضور داشتند و خواندن دعای کمیل توسط حاج صادق آهنگران سوز خاصی داشت معمولا مادرم لباس های بچه ها را می شست و رفو‌ می کرد، بعضی ها دکمه نیاز داشتن، یک نفرشان بند ساعتش خراب بود که با یک بند ساعتی که خراب بود در خانه عوض کردیم ⤵️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠همانطور که گفتم احمد رضا فقط آخر هفته ها خونه می آمد، آن دفعه دوشنبه به خونه اومد و لباس هایش غرق خون بود ، مستقیم حمام رفت و برای اینکه مادرم نبینه، خودش لباس هایش را شست ولی معلوم بود حال خوبی نداره، مادرم ضمن اینکه چایی جلوی احمد گذاشت، گفت احمد جان چت شده مادر ، چرا اینقدر بهم ریخته ای، با بغض و اشک گفت ، مادر از بچه های چند روز پیش از هشت نفرشان فقط نصف گونی جمع کردم بنده های خدا ، یک میدان مین را جمع کرده بودند و پشت لندکروز گذاشته بودند، و خودشان نیز روی مین ها سوار وانت لندکروز شدند، احمد رضا گفت من با جیپ میول بودم همینکه حدود صد متر از آنها فاصله گرفتم صدای انفجار مهیبی ماشینم را از زمین بلند کرد، وقتی به سمت صدا برگشتم دیدم خمپاره ای دقیقا وسط وانت خورده ، و... ⤵️
💠از این اتفاقات متاسفانه در میدان مین برای تخریب چی های گمنام زیاد اتفاق می افتاد احمد رضا در بیمارستان اصفهان به مادرم گفت من دیگه میدان مین نمیرم پس بنابراین خیالت راحت که برای من هیچ اتفاقی نمی افتد ولی وقتی به اهواز آمد یک روز ماند و به قرارگاه تخریب در سوسنگرد رفت، آن موقع تازه سوسنگرد و روستاهای اطرافش آزاد شده بودند، و مردم شهر سوسنگرد و عشایر به شهر و دیار خودشان بر می گشتند ⤵️