eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.5هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.5هزار ویدیو
28 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
درد دلی با فرمانده شهید سلام فرمانده! می‌خوام باهات درد دل کنم، می‌دونم که تو شهیدی و حاضر و ناظری و از حالم خبر داری، اما من می‌خوام حرفم رو بزنم تا خودم سبک شوم چون سنگ صبوری غیراز تو نمی‌شناسم! فرمانده! یادته شما با زور و التماس فرماندهی را قبول کردید چون آن را نه پست و مقام بلکه مسئولیت می‌دانستید، اما امروز بعضی‌ها برای رسیدن به پست و مقام چه هزینه‌ها می‌کنند و چه حق‌ها را ناحق می‌کنند و چه تهمت‌های ناروا به رقیب می‌زنند! فرمانده! یادته امام می‌گفت: من دست و بازوی شما رزمندگان را می‌بوسم؟ یادته می‌گفت: نگذارید پیش‌کسوتان جهاد و شهادت در پیچ و غم زندگی گم شوند؟ اما فرمانده! بعداز امام و شما این کلام هیچ مجری پیدا نکرد و ما در پیچ و خم زندگی کمر شکستیم! یادته مردم دست بر سر و لباس خاکی ما می‌کشیدند و بر سر و صورت خود می‌کشیدند تا متبرک شوند؟ اما نسل امروز که ما را نمی‌شناسند، یعنی عده‌ای نگذاشتند که آنها ما را بشناسند، چاقو و دشنه در قلبمان فرو می‌کنند و با قمه ارباً اربامان می‌کنند و زیر پا له‌مان می‌کنند! فرمانده! یادته وقتی با ماشین گِل‌مالی شده وارد شهر می‌شدیم مردم خودشان را با ماشین ما متبرک می‌کردند، اما نسل امروز که آشنایی با ما ندارد با ماشین خود به ما حمله می‌کنند و ما را زیر می‌گیرند! فرمانده! رهبرمون به مردم فرمود یاد و خاطره شهدا را زنده نگه دارید اما عده‌ای عکس شما را آتش زدند و بر مزارتان سنگ‌پرانی کردند و ما جز اشک ریختن بر مظلومیت شما نتوانستیم کاری بکنیم! فرمانده! یادته مطیع رهبر بودیم، گفت جنگ، جنگیدیم، گفت صلح، صلح کردیم، چون او مولا و مقتدای ما بود و حرفش برای ما حجت بود، اما امروز بعضی‌ها نه تنها مطیع رهبر نیستند حتی خود را آگاه‌تر و فهمیده‌تر می‌دانند و برایش تعیین تکلیف می‌کنند! فرمانده! امروز جلویمان سیم خاردارهایی کشیده‌اند که به جای خار گُل دارند و همه را بسوی خود جذب می‌کند! امروز میدان مین‌هایی برای ما کاشته‌اند که خنثی کردنش را بلد نیستیم، یعنی یادمان نداده‌اند و حتی آنها را با فرش‌های زمردین پوشانده‌اند! فرمانده! یادته شما به دختران سفارش عفت و نجابت و حجاب می‌کردید، اما امروز عده‌ای به دخترانمان درس بی‌عفتی و به پسرانمان درس بی‌غیرتی می‌دهند! فرمانده! امروز عده‌ای به ظاهر مسلمان و مومن و مخلص‌اند اما در باطن سربازان دشمنند! فرمانده! اصلاً بعضی‌ها می‌خواهند ما و حماسه ما رو از ذهن‌ها پاک کنند و بجاش کسانی را بگذارند که حتی الفبای مسلمانی و مجاهدت را هم نمی‌دانند! فرمانده! ما امروز به یاری شما نیازمندیم، بداد ما و نسل ما برسید که سخت محتاج یاری‌تان هستیم. ✍حسن تقی‌زاده بهبهانی @defae_moghadas2
❣داشت رو زمین با انگشت چیزی می‌نوشت؛ رفتن جلو دیدن چندین متر اون ور تر، صدها بار نوشته "حسین" طوری‌که انگشتش زخم شده. ازش پرسیدن: حاجی چکار می‌کنی؟! گفت: چون میسّر نیست من را کام او؛ عشق بازی میکنم با نام او!💔 شهید @defae_moghadas2
❣یادی از استاد شهید حاج علی کسائی 🌹مرکز آموزش پیاده حدود 65 نفر کارمند خانم داشت. قبل از انقلاب این خانم ها بدون حجاب در محل کار حاضر می شدند، بعد از انقلاب هم با مانتو و مقنعه. آقای کسائی وقتی به مرکز پیاده آمدند و این نوع پوشش را دیدند. یک دوره کلاس تفسیر سوره نور براي خانم ها گذاشت. آیات حجاب را برای این خانم ها خواند و شرح و تفسیر کرد. بعد از جلسه سوم گفت: حالا که لزوم و وجوب حجاب را متوجه شدید، از روز بعد همه باید با چادر و مقنعه به محل کار تشریف بیاورید. این را هم به صورت اجبار مطرح کردند که اگر کسی با این پوشش نیاید، دژبان اجازه حضور در پادگان را نمی دهد. یعنی در بحث حجاب اول تببین کردند بعد از قدرت استفاده کردند! نتیجه هم داد و با درایت ایشان همه کارمندان خانم ما چادری شدند. ⭐️ستارگان فارس⭐️ @defae_moghadas2
طلب شهادت صدای هق هق گریه که گاه با ضجه‌ای خفه شده همراه بود سکوت نیمه شب را شکسته بود .مادر چشم‌های نگرانش را به سمت صدا باز می‌کند من نیز از صدای گریه برخاستم، مادر به به من گفت: «این صدای داوود است. بدو ببین چه شده؟ شاید دلش درد می کند» لبخندی می‌زدم و به خود گفتم: «داوود و دل درد و گریه؟!» اما با اینحال بلند شدم  و به سوی اتاق برادرم رفتم  از گوشه‌ی در به درون اتاق نگاه کردم. قران ،مفاتیح ،سجاده و پیکری افتاده بر روی مهر نماز کادر چشمهایش پر از اشک بود .نگاهی به ساعت دیواری انداختم  ساعت 2:40نیمه شب را نشان می‌دهد تا اذان صبح هنوز وقت زیادی باقی مانده است. صدای آهسته داوود به گوش می‌رسد:«خدایا کمکم کن دوستانم شهید شده‌اند. آخر من چرا باید بمانم خدایا به من ......» از سمت در بلند شدم و به طرف رختخوابم رفتم مادر نیم خیز و نگران پرسید:«چه شده پسرم؟داوود جاییش درد می‌کند.» و من جواب دادم:«بله درد داشت اما ما نمی‌توانیم دردش را تسکین دهیم خودش دارد به خدا التماس می‌کند تا درمانش کند» مادر با تعجب از جا بلند شد گفت:«چه کسی را به خانه آورده؟» و من با دلهره گفتم:«وایسا مادر کجا می‌روی؟ داوود با خدا صحبت می‌کند و از او درخواست شهادت دارد» احساس کردم مادر پاهایش سست شد سرجایش نشست، لرزش دستهایش را به وضوح می‌دیدم. غرق در خیال شده بود سعی کردم او را آرام کنم. مادر به من نگاه کرد و گفت:«هر چه خواست خداست همان می‌شود» و دستهای لرزانش را به آسمان بلند کرد و گفت:«خدایا راضیم به رضای تو» و اینگونه شد که داوود در عملیات کربلای 5 به آنچه که در نماز شبهایش از خداوند می‌خواست را دریافت کرد. راوی: برادر شهید داوود دانایی @defae_moghadas2
❣ شهید توکل حسنوند جوان بیست و یک ساله و از نیروهای زبده اطلاعات عملیات تیپ ۵۷ ابوالفضل (ع) 🌿 همیشه روزه بود، جبهه هم که می رفت با فرمانده اش قرار می گذاشت که ده روز جابجایش نکنند تا بتواند قصد کند و روزه بگیرد. او در طی عملیاتی در منطقه حاج عمران مفقود الاثر شد و پس از یکسال که خانواده منتظر جنازه اش بودند، با پیکری کاملاً سالم به خرم آباد برگشت. پیکر شهید به مدت یک هفته در محلی در خرم آباد مورد زیارت عموم مردم شهر قرار گرفت. عطر و بوی خوش پیکر مطهر شهید همه زائرین را مبهوت کرده بود!!! @defae_moghadas2
” کل نفس ذائقة الموت ” هر نفسی مزه مرگ را خواهد چشید. آنان که به هزاران دلیل زندگی می‌کنند نمی‌توانند به یک دلیل بمیرند و آنان که به یک دلیل زندگی می‌کنند با همان دلیل نیز می‌میرند. بعد از یک عمر گناه حال باید در آزمایش الهی آماده سفر مرگ بشوی، بعد از یک عمر معصیت حال باید افسوس یک عمر خطا را بخوری، بعد از یک عمر خنده حال باید نشست و بر یک عمر اشتباه رفتن و نفهمیدن گریست، دیگر جای خنده نیست آخر دلیلی بر خندیدن نیست، آخر در کجای دنیا انسانی که بین بهشت و جهنم در رفت و آمد است خود را به خندیدن خوشحال می‌کند. 🔸 از وصیتنامه شهید حسین بیدخ @defae_moghadas2
شهیدی که زمان شهادت و محـل قبر خود را نشــان داد.... روز خاکسپارے شهیـد موزه بود. اکثر بچه هاے قدیم لشـکر جمع بودن... با حاج عبدالله به حسینیه گلزار شهدا تکیه داده بودیم. گفت فـلانی, این آب خورے رو می بینے؟ (و به اب خوری کنار مزار شهید سپاسی اشاره می کرد.) گفتم :خــوب؟ گفت: هفته دیگه, جاے اون یه شهید دفن می کنید؟ گفتم کی؟ گفت:حاج عـبدالله رودکی!😳😳 گفتم :خواب دیـدے خیـر باشـه!😊 به چند نفر دیگه هم سپــرد. هفته بعد شد. شب خوابی دیدم که مطمئن شدم, خبــر بدی در راه است. تا خبر شهادتش آمد. بعد هم گفــتن از تهران آمــده‌اند تا پیــکر حـاج عبدالله را ببــرن تهران.., بهشت زهرا! سریع خــودم را رساندم و با عصبانیت گفتم :مگــه نشــنیده‌اید امام فرمودند ملاک وصیت شهدا است! گفتن بله! گفتم: هفته پیش به من گفت کجا دفن شود, به چنــد نفر دیگر هم... چه جایے بهتر از کنار مجــید سپاسے! 🍃🌷🍃 حاج عبدالله رودکی @defae_moghadas2
بخشی از وصیت نامه شهید تقی بهره‌ور 🔹زندگی و ازدواج را ساده و با الگوگیری از زندگی حضرت زهرا(س) و امام علی (ع)ادامه دهید. 🔹شهید تقی بهره ور از مرزبانان هنگ مرزی سردشت نهم خرداد 99 در درگیری با گروهک های تروریستی به درجه رفیع شهادت نائل گردید. @defae_moghadas2
گذری در گلزار شهیدان دلم گرفته بود، از فراق یاران، از دوری لاله‌ها، دل است دیگر، کارش همین است، گاهی می گیرد و گاهی بهانه گیری می کند، نمی دانم شایدم درد جاماندگی است، می‌ترسد آخر بمیرد و شهید نشود و از یارانش دور بیوفتد،گویا این بار هم بهانه گرفته بود، بهانه سایت خیبر و تپه عرفانش، بهانه هور و شلمچه، فاو و اروند، بهانه فکه و طلائیه، دستم از تربت پاک یارانم کوتاه بود تا به زیارتشان بروم و بهانه دل برگیرم، دنبال مرهمی بودم تا روح غمگینم را آرام کنم، بهترین جا گلزار شهیدان بود، چون ساکن شیراز بودم به سراغ گلزار شهدای شیراز رفتم، عرض ادب کردم و سلامی دادم، اذن دخول گرفتم و پای در حریمشان گذاشتم، در میانشان قدم زدم، نگاهی به سنگ مزارشان و نگاهی به صورت زیبا و معصومشان داشتم، اما چیز عجیبی بود، خیلی عجیب، انگاری همشان را می‌شناختم، آشنای آشنا بودند، هرچند در هنگام رزم در کنارشان نبودم، آخه آنها شیرازی بودند و من بهبهانی، آنها بچه‌های لشکر فجر بودند و المهدی و من لشکر ولیعصر بودم و امام حسن، اما انگاری سالهاست که آنها را می‌شناسم، فرقی با همرزمان شهیدم نداشتند، تنها فرقی که داشتند اسمشان بود، اما همه در یک نام مشترک بودند، نام زیبای شهید، در کنارشان آرامش پیدا کرده بودم و دل گرفته‌ام شاد شده بود، بهانه دلم گم شده بود، فضای نورانی و معنوی گلزار کار خودش را کرده بود، از قدم زدن در کنارشان لذت می‌بردم و خسته نمی‌شدم، دوست داشتم ساعت ها در کنارشان بمانم، به کنار تربت پاک شهیدی رسیدم، امام رضایی‌اش می‌خواندند، نامش امام رضایی نبود، اما چون تذکره زیارت امام رئوف را به خیل مشتاقان زیارتش داده بود به شهید امام رضایی شهرت یافته بود، نامش سید کوچک موسوی بود، او سردار جانبازی بود که حتی یک برگ کاغذ به عنوان پرونده جانبازی در بنیاد جانبازان نداشت، خودش گفته که می‌خواهم اگر قرار است پرونده‌ای بعداز پرونده پاسداریم تشکیل شود پرونده شهادتم باشد و شد آنچه را که می‌خواست، دومین پرونده مجاهدتش پرونده شهادتش شد، کرامات زیادی داشت و تذکره زیارت امام رضا (ع) یکی از کراماتش بود، کافی است نام مبارکش را در اینترنت جستجو کنید و کراماتی را که خود کرامت یافتگانش نوشته اند ببینید، از او خواستم که دعا کند عاقبت من هم ختم به شهادت شود، به راهم ادامه دادم تا به قطعه شهدای گمنام رسیدم. اما گمنام؟ کدام گمنام؟ گمنام یعنی چه؟ مگر شهید هم گمنام می‌شود؟ من هرچه دیدم شهرت بود و خودنمایی، آنها فقط نام دنیایی خود را گم کرده بودند و نام شهید را برای خود برگزیده بودند، شاید آن هم خواست خودشان بوده تا مانند مزار مادر، بی نام و نشان باشند، اما کافی بود کمی کنارشان بنشینی تا هم خودشان را معرفی کنند هم بگویند چه بر سرشان آمده است، از تیر و ترکش‌هایی که بر بدنشان نشسته تا سال‌هایی که دور از چشمان مادر در زیر آفتاب سوزان تابستان و سرمای زمستان و در زیر باران خوابیده بودند، صلواتی به روح پاکشان فرستادم و از کنارشان گذشتم. دیگه کاملاً آرام شده بودم و تسکین پیدا کرده بودم، آنها خوب مهمان نوازی کرده بودند، شما هم اگر دنبال آرامش می‌گردید حتماً سری به گلزار شهدای شهرتان بزنید، کافی است دستتان را دراز کنید تا آنها دستتان را بگیرند، در میانشان قدم بزنید و در کنار یکی از آنها بنشینید، درد دل کنید و حاجت بخواهید، مطمئن باشید دست خالی برنمی گردید، آنها رسم مهمان نوازی را خوب بلدند. ✍حسن تقی زاده بهبهانی @defae_moghadas2
پهلوان مهربان منزل پدری حاج عبدالله نزدیک خانه ما بود، گه گاهی که برای دیدن پدر و مادرش می آمد، در کوچه او را می دیدیم، قد و هیکلی بلند و تنومند، سینه ای پهن و بازوانی قوی، اما دلی رئوف و مهربان. هر وقت می آمد، ما بچه ها که در کوچه می دیدیمش، به خاطر مرام و معرفت و مهربانی اش دورش حلقه می زدیم. به ما محبت می کرد. می گفت: بچه ها بیاید براتون این ماشین را بلند کنم! سپر ماشین لندکروز سپاه که با آن آمده بود را می گرفت و ماشین را از روی زمین بلند می کرد، ما هم از ذوق و شوق بالا و پایین می پریدیم. چهارشنبه سوری که می شد خودش پا به پای بچه های کوچه بازی می کرد، یک بار خودش یک تنه بزرگ نخل آورد، در جایی دور از منازل آتش زد تا بچه ها بازی کنند. در منزل پدرش یک زیر زمین بزرگ بود، به خانواده اش سپرده بود وقت بمباران هوایی درب منزل را باز بگذارند، به ما هم سپرده بود هر وقت صدای آژیر قرمز شنیدید، در این زیر زمین پناه بگیرید. اواخر جنگ که عراق از بمبماران شیمایی شهر ها استفاده کرد، حاج عبدالله که به مرخص آمده بود بچه های کوچه را جمع کرد و نکاتی در مورد بمباران شیمایی به ما یاد داد، بعد روش تهیه روپوش های پلاستیکی با پلاستیک های توی خانه و ساخت ماسک با وسایل خانه را به بچه ها آموزش داد.... خیلی مهربان بود. خیلی 🌹🌸🌹 هدیه به سردار شهید حاج عبدالله رودکی، فرمانده عملیات نیروی دریایی سپاه، صلوات،، @defae_moghadas2