❣ قرار بود موشکی را در فضای باز تست کنیم. موقع تست باران گرفت.
به حاج حسن گفتم: «بگذاریمش برای بعد.» او مخالفت کرد و گفت: «این تست باید الان انجام بگیرد حتی اگر نتیجه اش منفی باشد.»
🔸 اتفاقا نتیجه تست مثبت شد.
بچه ها از خوشحالی همدیگر را در آغوش می گرفتند. حاج حسن مثل عادت همیشگی اش شروع کرد به خواندن دو رکعت نماز شکر.
بعد از نماز شروع کرد برای بچه ها سخنرانی کردن. توی ذهنم بود که حتما می خواهد از پاداش نیروها برای شان بگوید؛
اما مطلب دیگری گفت:
«بچه ها حالا که این تست با موفقیت انجام شده؛ یعنی خدا به ما نگاه کرده و به ما نظر دارد. پس بیاییم از این به بعد به همدیگر قول بدهیم، نمازمان را اول وقت بخوانیم.»
🔹 برای ما می گفت؛
وگرنه نماز او همیشه اول وقت بود.
از کتاب «با دست های خالی»
بقلم مهدی بختیاری
#شهید_حسن_طهرانی_مقدم
@defae_moghadas2
❣
❣یادی از استاد شهید حاج علی کسائی
برنامه هر روزش اين بود كه حداقل شب ها به ديدار مادرش بيايد. اگر آن روز براي خانه خودش چيزي خريده بود، حتماً براي مادرش مي آورد. اگر ميوه خريده بود، از هر ميوه اي دو عدد در يك پلاستيك برای مادرش گذاشته بود و شب با خودش مي آورد.
حاج علی هفته ای دو سه شب یک سیخ کباب یا یک گوجه و یک کاهو می خرید و برای مادر می آورد.خودش لقمه می گرفت، به دهان مادرش می گذاست. در این بین مرتب دست و موی مادرش را نوازش می کرد و هر چند لقمه ای که به مادرش می داد، دست او را می بوسید. شام مادر که تمام می شد، پاهایش را ماساژ می داد، متکایی زیر پای او می گذاشت. روسری دور پیشانی مادرش می پچید و می رفت.
حاج علی می گفت: خدا در قرآن گفته وَاخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِّ یعنی در برابر پدر و مادرتان بال ذلت پهن کنید، من مي خواهم بال ذلت را زير پاي مادرم پهن کنم.
#شهید_حاج_علی_کسایی
@defae_moghadas2
❣
❣صبح آن روز که مصطفی به شهادت رسید و به معبودش پیوست گفت:
دیشب خواب دیدم که مرد عربی آمد و گفت بیا برویم در باغی که دارم گردش کن و من رفتم و پس از کمی گردش در باغ به عرب گفتم عجب جای خوبی است کاش من هم چنین باغی داشتم. او به من گفت: آیا حاضری به اینجا بیایی و پیش من بمانی؟! گفتم آری می آیم.
مصطفی بعداز تعریف این خواب گفت: من امروز شهید می شوم و سرانجام در همان روز به آرزوی دیرینه اش شهادت که هر شب بعداز نماز در باره آن صحبت می کرد نائل آمد.
شهید: مصطفی پور خنجر
تاریخ ولادت: ۱۳۴۱
تاریخ شهادت: ۱۳۶۰
محل شهادت:بستان
نام عملیات:طریق القدس
@defae_moghadas2
❣
❣ قسمتی از وصیتنامه شهید منوچهر آصفی:
نمیدانم خداوند از من راضی است یا نه؛ وقت کم است که بنشینم و چیزی بنویسم فقط از خدا میخواهم تا موقعی که زندهام لطف کند مرا آرام نگه دارد. من لیاقت شهادت را شاید نداشته باشم ؛چون خود را خیلی مؤمن نیافتهام.برادرانی که این مطلب را میخوانید؛ دین اسلام انقلابیترین مکتب است، من این را لمس کردهام، بهخصوص این چند روز آخر، و خمینی رهبر کبیر مردی است که تاریخ هرگز اینچنین مردانی را به خود ندیده است. او پشت به مشرق و مغرب کرد و این کار کمی نیست، کاری که خیلی از انقلابیون غیر
مسلمان، مطمئناً از عهده آن بر نخواهند آمد...
شهید: منوچهر آصفی
تاریخ ولادت:۱۳۳۷
تاریخ شهادت:۱۳۵۹
محل شهادت:سوسنگرد
نام عملیات:محاصره سوسنگرد
@defae_moghadas2
❣
❣آشنایی با جهادگر شهید حمیدرضا طالعی
حمیدرضا طالعی فرزند عزیز اله، سوم فروردین 1335، در شیراز متولد شد. تا پایان دوره متوسطه درس خواند و در رشته علوم انسانی دیپلم گرفت. سال1357 برای ادامه تحصیل به کشور ایتالیا عزیمت نمود، یکسال بعد و در جریان اشغال سفارت امریکا در ایران، بواسطه فعالیتهای مذهبی از دانشگاه اخراج می شود و به کشور باز می گردند. سال1360، ازدواج کرد که ثمره آن یک پسر و دو دختر بود. علی اکبر چالیک هم رزم شهید در باره او میگوید: حمیدرضا در قسمت تعاون مشغول به کار بود، ولی بسیار اصرار داشت که شب ها با بچه ها به خط مقدم برود و در عملیات سهیم باشد. بلاخره در شب 29 دی 1365، در جریان عملیات کربلای5، که بنا بود قسمتی از دژ سمت کانال ماهی شکافته شود و جاده ای آنجا احداث شود، بر اثر انفجار چند خمپاره در اطراف ما و اصابت ترکش های آن، من از ناحیه دست و کمر مجروح شدم و راننده بلدوزرمان از ناحیه گوش زخمی شد و حمیدرضا هم از ناحیه شکم ترکش خورد، جراحت حمیدرضا طوری بود که قسمتی از رودهایش بیرون ریخت، ولی در عین حال مرتب یا حسین(ع) و یا مهدی(عج) می گفتند و همانجا شهید شد.
شهید در وصیتنامه خود تاکید می کند که:
... فرزندانم را تربیت قرآنی کنید، تا راه حسین(ع) و اسیری زینب (س) را بیاموزند.
... یک سوم پس اندازم را وقف نماز برای خودم می کنم . حدود 10 سال برایم نماز بخوانید.
@defae_moghadas2
❣
❣مدرسه در جنگ
شاید باورتان نشود که بچه های جهاد در آن بحبوحه جنگ و محاصره ، سواد آموزی را فراموش نکردند. سید عبدالحمید نقیب در باره برپایی اولین کلاس درس دانش آموزان در روستای چوئبده اینچنین میگوید: جهادگر شهیدحمیدرضا طالعی وقتی خود را به ستاد جهاد فارس معرفی کرد، گفت من معلم هستم. ایشان را به چوئبده فرستادند، آنجا هم گفته بود من معلم هستم . گفتند: خب شما هم بفرمائید معلمی کنید. ایشان هم گفت: حالا می بینید که چگونه کلاس راه بیندازم!
ایشان با برپا کردن یک چادر میان نخل ها، بچه های دانش آموز منطقه چوئبده و مهاجرینی که از آبادان آمده بودند را جهت ادامه تحصیل ثبت نام کرد. به رحیم صادقی مراجعه کرد و با شرح ماجرا، درخواستی مبنی بر تامین کتاب به ایشان ارائه داد. صادقی هم در جواب ایشان گفته بود:
- ای بابا چه کسی در این شرایط می آید درس بخواند؟
حمید، بعد از اینکه کلاس را با حضور دانش آموزان بر پا کرد، آقای صادقی را به محل کلاس برد. ایشان وقتی دید تعدادی از بچه ها عرق ریزان نشسته و منتظر معلم هستند، ماشین در اختیار طالعی قرار داد و ایشان هم به آبادان رفت و مسئولین آموزش پرورش آبادان هم که عزم حمیدرضا را برای این کار جدی دیدند در تامین اقلام آموزشی به او کمک کردند و با تعدادی کتاب و امکانات مورد نیاز برگشت و اداره کلاس را با همت والای خود ادامه داد.
طالعی چون به حرفه عکاسی آشنا بود همیشه دوربین عکاسی همراهش بود. عکس های زیادی از او به یادگار مانده است. در مواقع عملیات نیز به عنوان عکاس، اسکورت و یا هر ماموریتی که به او محول می شد، انجام وظیفه می کرد
✍ کانون سنگرسازان بی سنگر فارس ۱۳۹۹/۵/۴
@defae_moghadas2
❣
ای شقایق های آتش گرفته
دل خونین ما شقایقی است که داغ شهادت
شمارابرخوددارد
آیا آن روز نیز خواهد رسید که بلبلی دیگر در وصف ما
سرود شهادت بسراید؟
#گردان_کربلا_اهواز
❣ من از این دنیـا ...
با همه زیباییهایش میروم
و همه آرزوهایم را رها میکنم اما
به ولایت وحقانیت علیابنابیطالب(؏)
و خداوندی خدا یقهتان را میگیرم
اگر امام خامنهای را تنها بگذارید
خواهش آخر من این است که
سلام مرا به امام خامنهای برسانید
و بگویید اگر دوباره زنده شوم
از تکهتکه شدن در راه تو ابایی ندارم.
#شهید_محمدامین_کریمیان
🌷اللهم عجل لولیک الفرج🌷
@defae_moghadas2
❣
❣قسمتی از وصیتنامه شهید محمد ایقان:
من عاشق شدهام عاشق امام حسین (ع) باور کنید دلم برای کربلا یک ذره شده است و دیگر طاقتم طاق شده است. من هیچ غم و اندوهی به جز دیدار سیدالشهدا''ع'' ندارم. اگر خداوند یاری کند آقا و سرورم را ملاقات خواهم کرد. نمیدانید که چه شوقی سراسر وجودم را گرفته است و در راه دوست جان فدا کردن کم است. ما برای آزمایش آمدهایم. خدا کند که در این امتحان پیروزمندانه بیرون بیاییم.
شهید: محمد ایقان
تاریخ ولادت:۱۳۴۲
تاریخ شهادت:۱۳۶۱
محل شهادت:جاده اهواز خرمشهر
نام عملیات:بیت المقدس
@defae_moghadas2
❣
❣تانک عباس هدف قرار گرفته بود. گفتیم صددرصد پودر شده است. بعد از یک هفته دیدیم در کمال ناباوری سرو کله اش پیدا شد. هنگام انفجار خودش را روی تپه ای انداخته بود و بعد هفت شبانه روز پیاده روی در خاک عراق بلاخره به نیروهای خودی رسید. می گفت: « روزها را در گوشه ای مخفی می شدم و شب ها راه می آمدم. در این مدت تنها غذایم نی و چولان بود.»
🌷عباس چندین بار مجروح شد. در خیبر مچ دستش به شدت مجروح شد، در عملیات دیگر ترکشی به سینه اش کنار قلبش نشست. اما هر بار بدون از دست دادن زمان به منطقه بر می گشت. در فاو شیمیایی شد و در بیمارستان بستری. تا به خودش آمده و به هوش آمده بود، با لباس بیمارستان فرار کرد و به عملیات برگشت. آنجا چند خبر نگار گیرش انداختند، اما زیر بار مصاحبه نرفت و از دست آنها هم فرار کرد تا در عملیات باشد...
🌷هر وقت از عباس می پرسیدم در جبهه چه کار می کنی، می خندید و می گفت:«هیچی یک تفنگ خالی می دهند دستم، تا عراقی ها به سمتم آمدند از ترس آن را به آنها تحویل می دهم!»
بعد از مفقود شدن عباس فهمیدم، عباس فرمانده گردان بوده و یلی از یلان جنگ!
آخرین باری که تماس گرفته بود، گفتم: «عباس، پسر عمویم مفقود شده، اگر می توانی خبری از او برای ما بیاور!»
عباس با خوشحالی گفت: « به! چه خوب است که مفقود شده!»
همان شب خودش برای عملیات رفت و مفقود شد!
🌷🌾🌷🌾🌷
هدیه به شهید عباسعلی میرزایی دولت آبادی صلوات- شهدای فارس
↘️
تولد: 1342 - دولت آباد جهرم
سمت: معاون گردان زرهی، لشکر 19 فجر
شهادت: 4/4/1367 جزیره مجنون
@defae_moghadas2
❣
امام جواد عليه السلام می فرماید:
اَلْمُؤمِنُ يَحْتاجُ اِلى تَوْفيقٍ مِنَ اللّه ِ وَواعِظٍ مِنْ نَفْسِهِ وَقَبُولٍ مِمَّنْ يَنْصَحُهُ. [تحف العقول، ص ۷۲۹.]
امام محمد تقى عليه السلام فرمود: مـؤمن به سه چـيز مـحتاج است: ۱ ـ توفيق الهى، كه كارها را بخوبى به پيش ببرد. ۲ ـ واعظ درونى كه هرلحظه او را پند و انذار دهد. ۳ ـ پذيرش نصحيت كسى كه او را پند مى دهد.
شهادت امام جواد (ع) تسلیت باد.
❣یادی از استاد شهید حاج علی کسائی
🌷 حاج علی در امتحان ناظر کاروان حج قبول شده و باید به مدت ده سال متوالی به عنوان ناظر کاروان به حج مشرف می شد. سال اول و دوم را رفت. سال سوم، آماده اعزام به مراسم حج بود. همه کارهایش را کرده بود و ده روز دیگر اعزامش بود. آن زمان کارهای عقیدتی سیاسی بسیار زیاد بود، حاج علی هم بخش عمده ای از این کارها را به عهده داشت.
به یکی از دوستان گفتم مگر حاج علی نمی داند که اینجا چقدر کار داریم که باز می خواهد به حج برود!
تا خبر به گوشش رسید، آمد. گفت: حاج آقا شما با رفتن من مخالفید؟
گفتم: من تو را منع نمی کنم، اما به عهده خودت می گذارم ببین الان اینجا بیشتر به تو نیاز است یا در حج!
با اینکه این سفر حج را رایگان می رفت و حقوقی هم بابت آن می گرفت، اما پا روی نفسش گذاشت و از رفتن به سفر حج انصراف داد و پای کاری که به عهده اش گذاشته شده بود ایستاد...
#شهدای_فارس
#شهید_حاج_علی_کسایی
@defae_moghadas2
❣