eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.5هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.5هزار ویدیو
28 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
❣قسمتی از وصیت‌نامه شهید سید مهدی مدیرنژاد: کسی که عاشق است و در آرزوی رسیدن به معشوق است چه آرزویی بهتر و عالی تر از این آرزو که در آرزوی شهادت باشد. از اینکه خداوند توفیق چنین سعادتی را نصیب این حقیر نمود که بتوانم به جبهه حق علیه باطل حرکت کنم بسیار سپاسگزارم. هر انسانی برای سیر تکاملی خود باید راهی را انتخاب نماید که درست نهایت کمال انسانیت باشد، پس چه راهی از این راه به سوی کسب لقاء الله بهتر. خداوندا از اینکه نتوانستم زودتر از این زمان خود را بشناسم و خودآگاه باشم و در آمدن به جبهه زودتر اقدام نمایم. دلیلش را در خودم چنین جستجو می‌نمایم که در برابر راه و صراط مستقیم ناآگاه وضعیف و ناتوان بودم و نفس عماره‌ام بر من غلبه کرده بود و از اینکه توانستم عقلم را و نفس عماره خودم به صعود رسانم، از خداوند منان متشکرم که در این راه کمکم نمود چرا که یاری دهنده انس و جن خداست. شهید: سید مهدی مدیرنژاد تاریخ ولادت: ۱۳۴۶ تاریخ شهادت: ۱۳۶۲ محل شهادت: هورالهویزه نام عملیات: خیبر @defae_moghadas2
❣ قسمتی از وصیت‌نامه شهید مجید کعبی: شاکرم از خدایی که مرا آزاد آفرید تا خودم راهم را انتخاب نمایم و با شناخت و بینشی که خداوند به من عطاء نموده بود حق را از باطل تشخیص دهم. و شکر خدایی را که محمد''ص''را فرستاد تا جهان را به قسط تقسیم کند و آنها را به راه و رسم زندگی و جهاد با ظالمان هدایت کند. سپاسگزارم از حسین''ع''که خود را سرمشق زندگی قرار داد، تا هر موقع ظالمی سر راه مردم قرار گیرد با او به ستیز و جهاد برخیزند و باز خدای را شاکرم که خمینی را فرستاد تا هدایتگر مردم به سوی حقیقت باشد. شهید: مجید کعبی تاریخ ولادت:۱۳۴۴ تاریخ شهادت:۱۳۶۲ محل شهادت:هورالهویزه نام عملیات:خیبر @defae_moghadas2
❣یادی از یک چریک... شهید محمد کاوه معروف به چریک 🌷 محمد آشپز بود ، در شیراز آش فروشی داشت و از مبارزین قبل از انقلاب بود. بعد از انقلاب جذب سپاه شد. در کارهای نظامی, اعتقاد به کارهای نامنظم داشت, برای همین معروف شد به چریک... سال اول انقلاب بود. منافقین به ساختمان سپاه در خیابان فردوسی حمله کرده بودند, سریع خودمان را رساندیم و حایل بین مردم و منافقین کردیم. دیدم چریک نشست وسط خیابان و شروع کرد با تفنگ ژ ۳، چند رگبار هوایی شلیک کرد. گفتم چریک چکار می کنی؟ گفت این نامردا دارن مردم را می زنند, با این صدا می ترسن, بر میگردن, مقرشون! همین طور هم شد, منافقین با شنیدن صدای رگبار فرار کردند... 🌷غائله کردستان شروع شده بود. به اتفاق جمعی از پاسداران فارس رفتیم مهاباد. رفتن ما همزمان شد با مذاکره دولت و گروه های ضد انقلاب, به ما دستور داده شد از مقر(که کاخ جوانان مهاباد بود) خارج نشویم. چریک در محوطه یک چادر به پا کرده بود و هر روز به بچه ها کارهای چریک آموزش می داد و بعد به همه چایی می داد. اخر شب هم همه چیز را بهم می ریخت می گفت از چریک نباید چیزی بماند. صبح های جمعه هم همان جا یک اش شیرازی درست می کرد که طعمش نظیر نداشت.. @defae_moghadas2
❣یادی از یک چریک ادامه👇 نخستین روزهای جنگ بود که با هم رفتیم منطقه فارسیات. هنوز راه و رسم جنگیدن بلد نبودیم. چریک گفت بچه بیاید یه کاری کنیم, فقط شرطش این است سؤال نکنید. گفتیم باشه. گفت شروع کنید به کندن زمین. چند روز طول کشید تا یک غار درست کردیم. همه به ما که مشغول کندن بودیم می خندیدند و مسخره می کردند! اما وقتی اتش عراقی ها سنگین شد ما جان پناهی داشتیم که انها نداشتند. یک روز برای ضربه زدن به عراقی ها به ان سوی کارون رفتیم که متوجه شدند و ما را به رگبار بستند. در حین فرار چریک مرتبط روی زمین می پرید.(خیز پنج ثانیه می رفت) گفتیم این چه کاریه, می گفت شما هیچ کاری بلد نیستید, این کارو نکنید تیر می خورید! 🌷سوسنگرد به محاصره افتاده بود. قبل از ان با چریک رفتیم حوالی سوسنگرد. گفتم کو اسلحه ات. گفت چریک از شهر اسلحه نمی بره, همان جا اسلحه پیدا می کنه! روز قبلش با چریک در حوالی شهر بودیم که حمله زرهی عراق شروع شد. به علت نداشتن سلاح ضد زره عقب نشینی کردیم. روز بعد دیدم چریک در پادگان حمیدیه نشسته, چند اسلحه کنارش بود, زانوی غم بغل گرفته بود. صدایش زدم. سر بلند کرد. تا مرا دیدید کفت برادر تو زنده ای... بعد مرا در اغوش کشید و اشک از چشمش جاری شد. باور نمی شد چریک کاوه, شیر میدان نبرد این چنین گریه کند. گفتم چی شده! گفت همه برادرام شهید شدن. گفتم نه, فقط سه نفر شهید شدن. قبول نمی کرد. کلی قسم و آیه آوردم تا پذیرفت. گفتم تو که اسلحه نداشتی, اینها چیه! گفت بچه ها توی عقب نشینی خسته بودند, در مسیر جا گذاشتن, من جمع کردم آوردم... @defae_moghadas2
❣یادی از یک چریک ادامه👇 پشه های جزیره معروف بود, آنقدر که بچه ها از این پشه ها می ترسیدن از میگ های عراقی هراس نداشتن. هر کس برای فرار از پشه ها کاری می کرد. من که می رفتم داخل گونی! اما چریک عین خیالش نبود. چند پهن گاو را می سوزاند و کنار ان راحت می نشست, روی ان هم یک کتری چایی می گذاشت. (همیشه می گفت چایی باید رو آتیش درست بشه) بچه ها مسخره می کردند و اعتراض که چرا بوی پهن راه می اندازی... می گفت شما نمی فهمید این کار چریکیه! مدتی که گذشت, همه یاد گرفتند تنها راه فرار از نیش پشه های جزیره دود پهن گاو است! 🌷 در تقسیم بندی چریک رزمنده ها یا چریک بودن یا پاسدار ساندویچی. یه بار با شهید مجتبی قطبی رفتیم زبیدات, خطی که دست چریک بود و چریک فرمانده گروهان. به اصرار برای ناهار موندیم. ناهار کم بود, سریع چند تا کنسرو مختلف باز کرد و روی هم ریخت. مقداری سیر و نان خشک هم ریخت روش و بهم زد و گذاشت سر سفره... مجتبی که ساکت بود گفت وی, این دیگه چیه؟ چریک گفت: غذای چریکی! مجتبی گفت غذای چریکی بخوره تو سرتون, من نمی خوام! چریک خندید و گفت معلومه تو هم پاسدار ساندویچی هستی نمی تونی غذای چریکی بخوری, بلند شد و براش کنسرو ماهی باز کرد! 🌷 معمولا از شیراز با خودش کشک می آورد. کشک ها را می ریخت تو یه ظرف و اب می ریخت با سیر و نان خشک. دو تا چوب هم داشت که بهش می گفت حیدری. با این حیدری ها یک ساعتی هم می زد و بعد می داد به چریک ها تو بخورن! یه بار دیدم چوب ها(حیدری) را داده به پسر دوازه, سیزده سالش که آورده بودش منطقه تا تلیت را بهم بزنه. گفت چرا کار حیدری را دادی به اکبر! گفت می خوام از پسرم یک چریک بسازم تا جام را بگیره! 🌷بلاخره چریک, در آخرین روزهای جنگ در جزیره مجنون مزد هشت سال رشادتش در جبهه را گرفت و به آرزویش رسید و همان جور که می خواست برای همیشه پیکرش جا ماند, زیرا می گفت از چریک چیزی نباید بماند! 🌷🌹🌷 هدیه به شهید محمد کاوه(چریک کاوه) صلوات,,شهدای فارس شهادت:۱۳۶۷/۴/۴-جزیره مجنون @defae_moghadas2
شهید محمد کاوه (معروف به چریک)
❣شهید: حبیب الله سرسازی تاریخ ولادت: ۱۳۴۲ تاریخ شهادت: ۱۳۶۲ محل شهادت: هورالهویزه نام عملیات: خیبر @defae_moghadas2
❣قسمتی از وصیت نامه شهید حبیب‌الله سرسازی: در حدیث است که زمین بدون و خالی از حجت خداوند نمی‌شود و هر زمان که بنگرید رهبری الهی رسالت رساندن و مصلحت اسلام را به عهده گرفته است و چه بسیار از مسلمانان که در حقیقت مجاهدانی بودند که با جان و مال در راه اطاعت رهبرشان برای حفظ دین‌شان قیام کردند و تاریخ آنها را به خوبی یاد‌ می‌کند .در این زمان یکی از رهبران الهی مسئولیت حراست از اسلام را به عهده گرفته که وظیفه همه مسلمانان و آزادیخواهان جهان می‌باشد که اطاعت از این مرد الهی را بکنند و همگی در صفی با بنیانی مرصوص به ریسمان الهی چنگ بزنید و متفرق و گروه گروه نشوید. مسئله حفظ انقلاب و اسلام را اهم مسائل گروه گرایی بدانید و همگی با نیاتی خالص جهت پیشبرد و زمینه ظهور آقا امام زمان عجل‌الله تعالی فرجه الشریف را مهیا کنید. این انقلاب نعمت است وجود روحانیت این الگوها و نمونه‌های بارز اخلاص در صحنه نعمت است. شکر نعمت کنید تا خداوند هم به شما نعمتهای بزرگتری عنایت فرماید. در اطاعت و بندگی خداوند گام بردارید. در میدان‌های جنگ با شیطان نفس و استکبار جهانی قدم بردارید تا مورد تشویق و افتخار نسل های آینده باشید مسجد در صدر اسلام اینگونه بوده که تمامی مسائل نظامی و علمی و معنویات و حتی قضاوت نیز در مسجد انجام می‌گرفته است.؛ پس در راه پیشبرد دین مقدس الهی کوشش کنید و آنچه را برای خودتان کار می‌کنید" دنیا" فانی است و آنچه را درخدمت به اسلام و مسلمین انجام می دهید برای شما باقی است. @defae_moghadas2
5.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اهانت به خانواده شهدا خیانت به کشور است
❣خاطره همسر شهید چمران از شب آخر حیات دنیوی : هر وقت می رفت تهران (از اهواز)روز بعد بر می گشت امروز (٣٠خرداد۶٠) صبح رفت و عصری آمد تعجب کردم. گفتم چرا زود آمدی گفت ناراحت شدی؟ - نه فقط تعجب کردم. گفت تا حالا دیده بودی من با هواپیمای خصوصی سفر کنم؟ ندیده بودم.. + به خاطر شما آمدم امشب پیشت باشم. رفت دراز کشید. داخل اتاق شدم او را بوسیدم، آرام و به سقف می‌نگریست. گفت: بشین، من فردا شهید می شوم. دو وصیت به شما دارم. بعد از من در ایران بمان کشور شما حکومت الهی ندارد. دوم ازدواج کن. گفتم زنان پیامبر الگو هستند آنان ازدواج نکردند. از این مقایسه ناراحت شد. شب به فکر بودم که این حرفها چیست؟ صبح زود که درب منزل داشت سوار ماشین می‌شد کلت کمری داشتم خواستم به پایش شلیک کنم که نرود اما جرأت نکردم. رفت و من به منزل تنها دوستم در اهواز خانم خراسانی رفتم و داستان شب را تعریف کردم. دلداری ام میداد تا اینکه تلفن منزلش زنگ خورد و او مرتب "نه" می گفت. گفتم چه شده؟ گفت چمران زخمی شده. گفتم خیر او شده است و باهم به سردخانه رفتیم و جنازه مصطفی را دیدم و گفتم: خدایا این قربانی را از ما بپذیر! اون روز چمران از اهواز تا دهلاویه (٧٢کیلومتر) فقط می‌نویسد. با اعضاي بدنش خداحافظی می کند و... همسر شهید چمران می گوید ۶ ماه بعد از شهادت چمران، امام متوجه شد ما خونه نداریم به بنیاد شهید گفت. خونه ای به من دادند، اما هیچ وسیله ای نداشتم. یکی از دوستان مصطفی مقداری لوازم اولیه زندگی برایم آورد. جاودانه باد ✍️ عبدلله گنجی @defae_moghadas2
❣قسمتی از وصیت نامه شهید ناصر ارجمندپور: خدایا تو خود خوب شاهدی که من با نیت خالص و با شناخت کامل در این راه خیر پا نهاده‌ام و در راه تو به جهاد برخاسته‌ام. امیدوارم که این عمل مورد رضایت تو قرار بگیرد. از شما امت حزب الله می‌خواهم که برای همیشه پشتیبان ولایت فقیه باشید. و امام عزیز را تنها نگذارید. از شما می‌خواهم که مساجد را خالی نکنید و سنگرهای خود را همچون سدی فولادین نگهدارید. نگذارید منافقان در میان مساجد رخنه کنند. با هم جمع شوید چون دشمن از جمع شدن شما در مساجد وحشت عجیبی دارد. این دنیا برای ما همچون آزمایشگاهی می‌باشد که تمام مردم دنیا در آن مورد آزمایش قرار می‌گیرند ما که برای مردن هستیم؛ پس چه بهتر که در راه خدا قدم برداشته و جان ناقابل خود را فدای وی نماییم. به فرموده امام که می‌فرماید در دریای مرگ شنا کنید تا به ساحل حقیقت برسید . اگر در این دنیا نتوانستیم کاری برای نجات اسلام کنیم شاید با مرگم خدمتی کرده باشم. @defae_moghadas2
❣یادی از استاد شهید حاج علی کسائی 🌷 پنجشنبه بود. با علی به دارالرحمه و گلزار شهدا رفتیم. معمولاً مقید به زیارت شهدا بود. وقتی زیارت تمام شد و خواستیم برگردیم. قبل از اينكه از دارالرحمه خارج شويم گفت:خدا در قرآن می فرماید: حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ زمانی که مرگ به سراغ یکی از آنها مي آيد. می گویند: قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ، لَعَلِّي أَعْمَلُ صالِحاً فِيما تَرَكْتُ خدایا ما را باز گردان شاید با آنچه جا گذاشته ام، کار نیکی انجام دهم! خدا در جواب آنها محکم می گوید: كَلَّا ! کَلَّا یعنی هرگز! خدا در مقابل کسانی که بعد مرگ می گویند، ما را به دنیا برگردان تا جبران كنيم،‌كار نيك انجام دهيم، می گوید هرگز، دیگر برگشتی در کار نیست. ادامه داد: حالا فكر كن،‌ الان كه آمدي دارالرحمه مرده بودي و تو را آورده بودند در قبر بگذارند و تو اين گونه التماس گونه با خدا صحبت كردي كه من را برگردان تا كار خير انجام دهم. خدا هم با مهرباني خودش، ‌به جاي اينكه به تو بگويد كلاّ،‌ بگويد ديگر برگشتي در كار نيست، می گوید: نعم! باشه برگرد! حالا كه داريم از اينجا بر مي گرديم،‌ يعني خدا باز فرصت زندگي كردن براي انجام كارهاي خير به ما داده است. يعني بايد فردايمان بهتر از امروز ما باشد و گرنه اين نعمت زندگي دوباره را كفران كرده ايم. @defae_moghadas2