eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.5هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.5هزار ویدیو
28 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
❣قسمتی از وصیت‌نامه شهید سیف‌الله پازند: کاروان عاشقان الله به پیش می‌رود و در راه خود هرچه پلیدی و ناپاکی است می‌شوید و سالکان کوی حق را به طرف خود می‌خواند. در این میان آنان که از همراهی این کاروان باز می‌مانند زیانکارند و لذت‌های دنیایی آنها را از دیدن حقایق باز داشته است. آنان نه به عشق دیدار دوست قدم برداشته و نه هستی خود را در طبق اخلاص نهاده‌اند. آنان که لذت وصال یار را فهمیده و مشتاق او هستند و به جان و مال به جهاد در راه او برخواسته‌اند چندان دور نیست که به آرزوی خود خواهند رسید. شهید: سیف‌الله پازند تاریخ ولادت: ۱۳۴۳ تاریخ شهادت:۱۳۶۴ محل شهادت:هورالهویزه نام عملیات:بدر @defae_moghadas2
❣یادی از استاد شهید حاج علی کسائی 🌷خیلی بچه دوست داشت می گفت ما باید امت رسول الله را زیاد کنیم. شیعه علی را زیاد کنیم. می گفت: من دوست دارم 14 تا بچه داشته باشم. می گفت: دلم می خواهد وقتی کنار سفره می نشینیم. به اولی که غذا می دهی وقتی داری به بچه آخر غذا می دهی اولی غذایش تمام شده باشد! در هفت سال زندگی مشترک خدا به ما چهار فرزند داد. روح الله، مریم، مرضیه و عبدالله . حاج علی عاشق بچه هایش بود. با اینکه خیلی کم در خانه بود، اما برای بچه ها خیلی وقت می گذاشت. وقت نماز، برای آنها پشت سر خودش جانماز پهن می کرد تا کنارش نماز بخوانند. یک قاب عکس داشتیم، که مرتب پشت آن بیسکویت می گذاشت و می گفت: هر کس نماز بخواند خدا این پشت برایش جایزه می فرستد! سوره های کوچک را به بچه ها یاد داده بود و آنها را تشویق می کرد تا قرآن را حفظ کنند. یک ضبط از مکه آورده بود. نوار کاست هم گرفته بود. به بهانه ضبط صدای بچه ها، آنها را تشویق می کرد قرآن حفظ کنند تا صدایشان ضبط شود. شب قبل خواب کنار آنها می نشست و برایشان آیت الکرسی می خواند تا به خواب بروند. @defae_moghadas2
قسمتی از وصیت‌نامه شهید عبدالحمید گوهری: بر همه امت حزب الله واجب است که از دین خدا دفاع کنند و باید نهایت سعی و کوشش خود را در راه حفاظت از قرآن و اسلام و انقلاب اسلامی بکنند. این اسلام که با خون امام حسین''ع''و یارانش و نیز حسینیان زمانه پای‌هایش مستحکم گردیده است ما هم که دم از اسلام و مسلمان بودن می‌زنیم باید به حسین زمانه لبیک بگوئیم و همچون اصحاب امام حسین در راه او خون و مال و همه چیز خود را فدا کنیم. از برادران و دوستان خواهشمندم که اگر سعادت و لیاقت شهادت را پیدا کردم مردم را نسبت به خون شهدا آگاه سازید و این رسالتی است بس بزرگ که ان شاالله شما این رسالت را بخوبی باید انجام دهید. 🌷شهید: عبدالحمید گوهری تاریخ ولادت: ۱۳۴۴ تاریخ شهادت: ۱۳۶۳ محل شهادت: هورالهویزه نام عملیات:بدر @defae_moghadas2
قسمتی از وصیت‌نامه شهید علیرضا دهدشت: برادران و خواهران گرامی اگر می‌خواهید همچون این شهیدان در خون طپیده و همچون رهبرتان و نائب امام معصومتان دنباله رو سیدالشهدا باشید، فقط و فقط گوش به فرمان امامتان و رهبرتان باشید؛که به حق تا ظهور امام زمان(عج) تنها نجات دهنده انسانها همین رهبر عظیم‌الشان می‌باشد. پیام او را که همان وحدت و یگانگی است حفظ کرده و با انسجام هرچه بیشتر از پیش در مقابل یاوه‌گویان و یزیدیان عصر ایستادگی کنید. و شما برادران عضو مساجد با اتحاد خود به فعالیت همه جانبه خود ادامه داده و فقط خط امام را که هیچگونه خللی در آن راهی ندارد و خط خالصاً اسلامی در راه اسلام می‌باشد ادامه دهید. 🌷شهید: علیرضا دهدشت تاریخ ولادت: ۱۳۴۵ تاریخ شهادت: ۱۳۶۲ محل شهادت: هورالعظیم نام عملیات: خیبر @defae_moghadas2
هدایت شده از دفاع مقدس
کلام شهـید آیت‌ﷲ سیدمحمد بهشتی: 🕊🕊 شهـادت در راہِ آرمانِ الهی، معشوق ماست آیا شنیدہ ای عاشقی را از معشوق بترسانند ؟
❣یادی از استاد شهید حاج علی کسائی 🌷هر وقت تلفنی با هم تماس داشتیم، تکیه کلامش این بود که می گفت: سیدی، ان شاالله شهید بشی! یک بار تماس گرفته بود. گفت: سیدی، آرزوت چیه؟ گفتم: متوجه منظور شما نمی شم! گفت: تو همین سؤال را از من بپرس. گفتم: آقای کسائی آرزو شما چیه؟ با خنده گفت: آرزوی من اینه که توی یک دستم قرآن باشه، توی یک دستم اسلحه شهید بشم! جا خوردم، اما دور از انتظار و دست نیافتنی نبود. وقتی خبر شهادت را شنیدم، فهمیدم آرزویش در نحوه شهادتش محقق شده است. تا سال ها، قرآن اغشته به خونش در عقیدتی مرکز پیاده نگهداری می شد. @defae_moghadas2
❣سید رضا، از بچه های دوست داشتنی هیات حاج سیف در شیراز بود. عاشق حضرت اباعبدالله و حضرت صاحب الزمان بود. گاهی دم ها و نوحه های معروف حاج سیف را با خود زمزمه می کرد و دم می گرفت. در بین بچه های اطلاعات خیلی با شهید هادی اوجی می جوشید و ارتباط و مراوده عرفانی نزدیکی داشتند. عاشق شهادت بود. گاهی او را محکم در آغوش می گرفتم و در گوشش می گفتم: سید نپری، اسلام حالا حالاها به شما ها نیاز دارد! آن روز می خواست با "مجتبی شایق" به جزیره مجنون برود. جلو در سنگر استاد. دستش را به دهانه در تکیه داد و خیلی جدی، اما پر احساس و آرامش گفت: برادرها، من دارم می رم شهید بشم، کسی کاری نداره، پیامی نداره! بچه ها به شوخی گرفتند. - سلام به حورالعین ها برسان! - به فلان شهید سلام برسان. - پیش خدا رفتی فلان چیز برای ما بخواه. ... رفتند. مجتبی بعد ها تعریف می کرد من جلو موتور بودم، سید رضا پشت نشسته بود. وقتی در جاده جزیره می رفتیم، سید رضا سرش را چرخواند به قبضه توپ بچه های مشهد که در حال آتش بود نگاه کند که گلوله توپی جلو موتور خورد. ترکشی به آرنج من خورد، ترکشی به پشت سر سید رضا... راوی حاج حسین شاه جمالی 🌷🌹🌷🌹 هدیه به شهید سید رضا موسوی نژاد صلوات، شهدای فارس @defae_moghadas2
❣سالروز شهادت حاج محمد باصری 🌷شب سختی بود، چهارم تیر ماه سال 67، شب حمله عراق برای بازپس گیری جزیره مجنون... بعد از مقاومت سر سختانه گردان جواد الائمه در برای عراقی ها در خط اول، تا خاکریز دوم عقب نشینی کردیم. حاج باصری وضعیت را پرسید، گفتم تا اینجا جز همین چند نفر، کسی زنده نمانده! گفت برو بالای خاکریز ببین جلو چه خبره. رفتم بالا، هنوز عراقی ها از خط اول عبور نکرده بودند. روی خاکریز چشمم به یک گودال افتاد که دو سرباز در آن نگهبانی می دادند. یکی شهید شده بود ودیگری، شیمایی شده بود. لب هایش آرام بهم می خورد و حباب و کف از آن بیرون می زد. زانوهایم سست شد، چند دقیقه نگاهم به آنها که مظلومانه در جلوترین خط در برابر دشمن ایستاده و شهید شده بودند خیره ماند و با خودم گفتم: خدا به فریاد پدر و مادر اینها برسد. به پائین برگشتم. به حاج باصری موقعیت را گفتم و گفتم: دو سرباز بود که یکی شهید و دیگری در حال جان کندن بود! با شدت گفت: سریع برید بیاریدش! کسی داوطلب بالا آمدن از آن خاکریز نبود. با حسین بنائیان رفتیم و آن مجروح را از گودال روی خاکریز پائین کشیدیم و کنار منبع آبی که آنجا بود گذاشتیم. حاج محمد کنار مجروح نشست. قمقمه آبش را روی صورت او ریخت و با مهربانی شروع به شستن لب و بینی او کرد. با همه عشقش، با محبتش و با غمی که روی شانه های مردانه اش هویدا بود، راه هوایی آن جوان را می شست تا شاید راحت تر نفس بکشد. همین طور که به آن مجروح می رسید گفت: صدا میاد... برو بالا جلو را ببین. رفتم. عراقی ها تا 50 متری خاکریز ما رسیده بودند. سریع سُر خوردم پائین و گفتم: حاجی عراقی ها پشت خاکریز رسیدن! جز حاج باصری و من و دو سه نفر دیگر هیچ کس اسلحه نداشت. حاج محمد یک پتو آورد تا آن مجروح شیمایی را به عقب منتقل کند. گفتم: حاجی این که چند دقیقه دیگه بیشتر زنده نیست، ما خودمان هم بتونیم جان به در ببریم هنر کردیم... هر جور بود حاج باصری را مجاب کردم که او را رهاکند و دنبال ما بیاید. سریع به سمت عقب راه افتادیم، هم زمان عراقی ها هم از خاکریز به این سمت رسیدند. بیشتر از کشتن ما دنبال اسیر کردن ما بودند. از آن طرف جلو ما سه راه مرگ بود که شواهد نشان می داد عراقی ها به آنجا هم رسیده اند. از راهی فرعی مسیر را ادامه دادیم. مجروحین و شهدای زیادی در مسیر افتاده بودند. به مجروحی رسیدیم که ترکش توپ از زانو به پائینش را قطع کرده بود و خون از پایش فواره می زد. هرچه فریاد زد من را هم ببرید... هیچ کس نای جواب دادن هم نداشت چه برسد به حمل مجروح. شروع کرد به فحاشی و ناسزا گفتن. یک لحظه دیدم، حاج محمد اسلحه اش را به سمت نیزار پرتاب کرد. بغضش شکست و بلند بلند شروع به گریه کردن کرد. اشک از صورتش روی گونه اش می چکید. گویی بغضی که از این عقب نشینی و جا گذاشتن شهدا و مجروحین در دلش مانده بود باز شده بود. اولین بار بود که اشک یک فرمانده را می دیدم، آن هم در میدان رزم! آثار مواد شیمایی را کم کم در بچه ها دیده می شد. با اندک توانمان راه را ادامه می دادیم. ناگهان یک گلوله توپ وسط جمع ما خورد. از زمین کنده شدم و دوباره محکم به زمین خوردم. خونریزی شدیدی داشتم. نگاهی به بچه ها انداختم. یکی از آنها به اسم زارعی از وسط دو نیم شده بود، دیگری ترکش مثل ساتور از کنار گردن به پائینش را پاره کرده بود... چشمم به حاج باصری افتاد. هیکل درشت و تنومندش به رو بی حرکت روی جاده افتاده بود. چند بار تکانش دادم... صدایش زدم... گویی پس از سال ها جهاد در خط مقدم نبرد، به خوابی عمیق فرو رفته و در آرامش خوابیده بود... راوی: فرود کشاورز بیضایی 🌹🌷🌹 هدیه به سردار شهید حاج محمد باصری صلوات- شهدای فارس @defae_moghadas2
شهید حاج محمد باصری از فرمانده گردان های لشکر 19 فجر در دفاع مقدس
❣ محمد حسین اولین شهید روستای کلاته میمری بود. بعد از تشییع در سبزوار پیکرش را سوار ماشین کردیم تا برای تدفین به زادگاهش ببریم. نزدیک روستا مردم به استقبال شهید آمدند. یک گله گوسفند هم در حال عبور از جاده بود. ایستادیم تا گله رد شود. یکی از گوسفند ها از گله جدا شد و خودش را به ماشین رساند. چوپان هرچه تلاش می کرد گوسفند دوباره به سمت ماشین برمی‌گشت. به یکباره انگار که حالتی بر چوپان ها شود، گوسفند را همانجا خواباند و جلوی پیکر شهید قربانی کرد. مردم همه متوجه موضوع شدند و با صلوات های مکرر جنازه شهید را به داخل روستا و محل تدفین همراهی کردند. پدر شهید محمد حسین رضایی شهادت ۸ مرداد ۱۳۶۲ مهران @defae_moghadas2