3.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣هشت ماه از یتیم شدناش گذشت
🔻وقتی آرتین سرایداران بعد از یک ماه و نیم دوری، سر مزار پدر و مادر و برادرش میرود.
@defae_moghadas2
❣
❣یادی از سردار شهید سید عبدالرسول سجادیان
هر وقت نام امام حسین(ع) برده می شد، چشم های پدر پر اشک می شد. پدر همیشه به ما می گفت: شما هیچ وقت نباید در خانه امام حسین(ع) را رها کنید، هرچه بخواهید همین جا هست!
مادر خیلی مراقب ما بود. آنقدر حساس بود که وقت مدرسه، تا درب مدرسه ما را همراهی می کرد و بعد از تعطیلی دنبال ما می آمد، حتی سید رضا که بزرگتر بود و دبیرستان می رفت هم از این همراهی مادر استفاده می کرد. یک روز یکی از همسایه ها به پدر معترضانه گفت: سید آقا، پسران شما دیگر بزرگ شده اند، نیاز نیست انقدر مراقب آنها باشید.
پدرم گفت: آقای عزیز، این بچه سید ها، امانت خدا هستند، من این بچه ها را درب خانه امام حسین(ع) برده ام، باید تمام سعی خودم را بکنم که آنها حسینی بزرگ شوند!
همین سخت گیری ها بود که باعث شد، دو پسرش، سید عبدالرضا و سید عبدالرسول به مقام والای شهادت برسند.
#خاطرات_شهدای_فارس
#شهید_سید_عبدالرسول_سجادیان
@defae_moghadas2
❣
11.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 پدر قهرمانم جانفدای ایرانم
سرودخوانی امروز فرزندان شهدا در حضور رهبر انقلاب
2.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 چهارم تیرماه سالروز شهادت سردار هور، شهید علی هاشمی فرمانده قرارگاه سری نصرت🌷🌷
@defae_moghadas2
❣یادی از استاد شهید حاج علی کسائی
🌷برای خداحافظی آمد. گفت: کلامی، دعا کن این بار عمودی بروم، افقی برگردم!
گفتم ان شاالله هفته دیگه اینجا هستی، ما بیست تا کلاس داریم که شما باید اداره کنید.
اخم هایش توی هم رفت. با ناراحتی گفت: کلامی تو هنوز معنای شهادت را نفهمیدی که به من می گویی ان شاالله هستی. حداقل ان شاالله را نگو!
گفت: باید بگی، ان شاالله این بار عمودی بری، افقی برگردی.
سکوت کرد. لبخندی روی لبش آمد و گفت: ان شاالله این بار لحظه شهادت را درک میکنم، ببینیم نوبت شما کی است.
کمی با هم راه رفتیم.
ایستاد و گفت: کلامی، امسال من دعای عرفه امام حسین(ع) را در منزل خواندم، والله بعد از دعا من لبیک خدا را با گوش خودم شنیدم.
با تعجب و سکوت نگاهش کردم. خندید و گفت: کلامی فکر نکنی من هذیون می گم، والله من صدای لبیک خدا را بعد از دعای عرفه شنیدم، امسال دیگر نتیجه می گیرم و شهید می شوم.
برای بار سوم با نشاط خاصی تکرار کرد و گفت: والله شوخی نمی کنم، من صدای لبیک خدا را شنیدم.
چیزی نداشتم در برابرش بگویم. گفت: آقای کلامی، اسم من علی است چون شب عید غدیر به دنیا آمدم. شب عید غدیر هم ازدواج کردم، امیدوارم این شب عید غدیر هم شهید شوم!
خداحافظی کرد و رفت.
صبح عید غدیر خبر شهادتش را دادند.
#شهید_حاج_علی_کسایی
@defae_moghadas2
❣
❣#شهیدانه
#شهید_مجید_قربانخانی
تا پیش از سفرش به کربلا پسر خیلی شری بود همیشه چاقو در جیبش بود خالکوبی هم داشت خیلی قلدر بود و همه کوچک تر ها باید حرفش را گوش میدادند . مجید کسی بود که زیر بار حرف زور نمی رفت بچه ای نبود که بترسد خیلی شجاع بود اگر می شنید کسی دعوا کرده هر دو طرف را زور می کرد آشتی کنند و گرنه با خود مجید طرف بودند
وقتی از سفر کربلا برگشت مادرم از او پرسید
چه چیزی از امام حسین علیه السلام خواستی؟
مجید گفت: یک نگاه به گنبد حضرت ابوالفضل
و یک نگاه به گنبد امام حسین کردم و گفتم آدمم کنید.
@defae_moghadas2
❣
❣سه ماه بود سخت بیمار بودم و انواع و اقسام داروهای محلی را هم خورده بودم و حتی دکتر هم رفته بودم اما هیچ تغییری در بهبودیم حاصل نشده بود. مجبور شدم با همه سختیهایی که بود برای معالجه به اهواز که مرکز استان بود بروم. در آنجا دکتر پس از آزمایشات و معاینات گفت خانم شما سه ماهه باردار هستید اما من از بس حالم بد بود هیچ اطلاعی از باردار بودنم نداشتم، دکتر برای ده روز دارو داد و گفت پس از ده روز مجدد مراجعه کنم، بعداز ده روز مراجعه کردم و دکتر سی عدد آمپول داد که روزی یکی تزریق کنم، نگران فرزندی بودم که در شکم داشتم اما به خاطر حال بدم مجبور بودم آمپولها را تزریق کنم، حالم بهتر شده بود و رو به بهبودی بود، وضعیت بارداریم عادی بود و مشکلی نداشتم، در هفت ماهگی باز حادثه ای برایم پیش آمد که حاملگی ام دچار مشکلاتی شد که بخیر گذشت تا بالاخره نه ماهگی را هم گذراندم و عبدالحمید در تاریخ 30 مرداد سال 1346 صحیح و سالم بدنیا آمد و انگاری خدا می خواست که سالم بماند تا او هم یکی از سربازان در گهواره ای امام خمینی که وعده اش را به طاغوتیان داده بود باشد و در راهش به شهادت برسد.
راوی: مادر شهید عبدالحمید تقیزاده بهبهانی
@defae_moghadas2
❣
❣سنش کم بود و برای آرام کردن دل عاشقش راهی جز جعل شناسنامه نداشت لذا دست بکار شد و تاریخ تولدش را دو سالی عقب کشید و خودش را هفده ساله کرد یعنی تولدش را به زمانی کشید که حتی در شکم مادرش هم نبود، رضایتنامهای جعلی با امضای پدر هم درست کرد و شاد و خندان و راضی از کارش عازم ستاد اعزام سپاه امیدیه شد و کپی شناسنامه جعل شده و رضایتنامه پدر را برای ثبت نام ارائه کرد و بالاخره موفق به ثبت نام شد و با لب خندان رفت که آماده رفتن به آموزش شود و در دوره آموزشی هم قابلیت خودش را خوب نشان داد و از سختیها کم نیاورد و با موفقیت دوره را به پایان رساند و آماده اعزام به جبهه گردید.
@defae_moghadas2
❣
❣ قسمتی از وصیتنامه شهید عبدالحمید تقیزاده بهبهانی:
امروز روز عمل است و حساب نیست و فردا روز حساب است و عمل نیست، خلاصه کوله بارتان را ببندید و به فکر آخرت باشید، دل به دنیا نبندید و به فکر آخرت باشید و مشغول لهو و لعب دنیا نشوید که سخت فریبنده است و انسان را به اسفلالسافلین می اندازد ولی وای که اکثرالناس لایشعرون. شما ای بندگان خدا پرهیزگار باشید و از دنیا بهراسید زیرا دنیا اگر برکسی جاوید می ماند و یا کسی در دنیا باقی ماندنی بود بر این ابدیت و جاودانگی پیامبران خدا بیش از همه شایسته و سزاوار بودند لیکن خدای متعال دنیا را سرای امتحان و اهل آن را برای فنا و کوچ آفریده است. تازگی ها و نوآوری های دنیا فرسوده می شود و نعمت های آن رو به اضمحلال و نابودی می نهد. شادیهایش به غم و اندوه تبدیل می گردد زیرا دنیا منزلی گذرا و کوچگاه است. پرهیزگار باشید شاید شما رستگار شوید.
@defae_moghadas2
❣
❣چندی بعد از شهادتش مریض حال شدم اصلاً حالم خوب نبود همه جا برای مداوا رفتم همه جوابم کردند همه از من ناامید شده بودند حتی خودم .یک شب داشتم نماز می خواندم نمازم که تمام شد زیر لب زمزمه کردم علی پناه پسرم مگر حالم را نمی بینی نکنه تو هم جوابم کردی؟شب در خواب دیدم با یه صورت نورانی آمد و سلام کرد. باورم نمی شد فکر نمی کردم که خواب می بینم گفتم : پسرم به من گفتند که تو شهید شدی گفت : بله مادر شهید شدم یک لیوان آب به من داد آب را خوردم در آغوشش گرفتم و خداحافظی کرد .صبح بیدار شدم دیگر دردی احساس نمی کردم پیش دکتر های قبلی رفتم می گفتند : معجزه شده .نه معجزه نبود پسرم شفایم داد .
راوی: مادر طلبه شهید علیپناه بهمئی
@defae_moghadas2
❣