eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.5هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.5هزار ویدیو
28 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
❣یادی از سردار شهید سید عبدالرسول سجادیان 🌹بعد از شهادت پسر بزرگم، دلم طاقت دوری سید رسول را نداشت، می ترسیدم جبهه او را هم از من بگیرد. آن بار که برای گرفتن اجازه برای رفتن به جبهه آمد خیلی جدی گفتم: الهی قبل از اینکه بری جبهه، پات بشکنه! خندید. دیگر چیزی نگفت. چایش را کنارم خورد، خداحافظی کرد و رفت. یک ساعت نگذشته بود که برادرش آمد و گفت: مادر دعایت مستجاب شد! با تعجب گفتم: کدام دعا؟ گفت: مگه دعا نکرده بودی پای سید رسول بشکنه به جبهه نره، با موتور در سه راه دارالرحمه تصادف کرده پایش شکسته! سریع به بیمارستان مسلمین رفتیم. توی اتاق عمل بود. چند پلاتین در استخوان پایش گذاشتند. وقتی دیدمش چشمم پر اشک شد. در آن حال پر دردش برایم خندید. گفت: مادر فکر می کنی این گچ و پلاتین ها من را زمین گیر می کنه، هیچ چیز نمی تواند جلوی من را بگیرد! @defae_moghadas2
❣بار آخری می رفت و بر می گشت و به من نگاه می کرد و برام دست تکون می داد. خیلی ناراحت شدم. دلم شور کریم را می زد. سر به سجده گذاشتم و با گریه گفتم: یا حضرت زینب اگر اتفاقی برا کریم افتاده خودت صبرم بده! تو سجده خوابم برد. دیدم کریم سراسیمه دوید تو اتاق و گفت: مادر یه ظرف بده! یه ظرف بهش دادم. ظرف را پر از شربت کرد. خوردم. گفت: مادر من برای این شربت خیلی زحمت کشیدم یه ذره اش را هم بده به خواهرم. از خواب پریدم. 🌷نیم روز بود که خوابم برد. دیدم سر کوچه پرچم لاالله الا الله بر افراشتن. به خانه که رسیدم، دیدم پنج خانم سیاه پوش کنار در ایستاده و با گریه به آسمان نگاه می کنند. گفتم چه شده! گفتند: شهید عبدالکریم زارع دارد در آسمان چراغ روشن می کند. نگران از خواب پریدم. یک ماهی گذشت که پسر همسایه خبر آورد کریم زخمی شده، باز هم 15 روز طول کشید که فهمیدم در همان روزی و ساعتی که خواب دیده بودم به شهادت رسیده است. 🌾🌷🌾 هدیه به شهید عبدالکریم زارعی صلوات- ↘️ تولد:15/10/1345- شیراز- ماه رمضان شهادت:21/4/1364- قدس 3 @defae_moghadas2
❣خدایا با شعورم و قلبم کلمه لااله الاالله و محمدرسول الله و علی ولی الله را شهادت می‌دهم. و براساس این فکر و عقیده زندگی کردم. به جبهه آمدنم برای عبادت و پرستش خدا بود و برای ثابت کردن بندگی خود جانم را در راه تو دادم و به امید آنکه از من راضی شوی. «قسمتی از وصیت‌نامه» 🌷شهید: یونس ستونه تاریخ ولادت: ۱۳۴۲/۳/۶ تاریخ شهادت: ۱۳۶۴/۱۱/۲۷ محل شهادت: فاو نام عملیات: والفجر هشت @defae_moghadas2
❣انسان خواهی نخواهی از این دنیا می‌رود. پس چه بهتر که در راه خدا کشته شود. و روز محشر روسفید همراه با بزرگان محشور شود. بیایید آنقدر که در فکر آینده خود از نظر مادیات می‌باشید کمی از معنویت برای خود تدارک ببینید که پس از این دنیا کوله‌ای از آن را همراه خود داشته باشید. از شما می‌خواهم اعمالتان همه در راه خدا باشد و در راه خدا انفاق کنید و از خود ایثار نشان دهید... «قسمتی از وصیت‌نامه» 🌷شهید:علی اکبر برکت تاریخ ولادت: ۱۳۳۷/۹/۲۸ تاریخ شهادت: ۱۳۶۴/۱۱/۲۷ محل شهادت:فاو نام عملیات:والفجر هشت @defae_moghadas2
❣ شهید علی محمد صباغ زاده خوب یادم هست که با موتور می رفتیم و علی از پشت موتور سرش را کرده بود توی گوشم و برایم حرف می زد. می گفت: دشمن همیشه بیداره،دنبال یه راه وروده تا انقلاب رو نابود کنه، وقتی دیدن نمی تونن کاری کنند کودتاها و ... بعد هم با صدام وارد شدن تا با ما بجنگن... ما نباید بذاریم دشمن به هدف خودش برسه... باید مراقب باشیم... همیشه برام سوال بود که چرا علی آقا محاسنش بلنده، یه بار بهش گفتم: علی آقا عجب ریش های قشنگی داری؟ عمیق شد و با تامل گفت: اینا ظاهر قضیه است ! ریش باید ریشه داشته باشه، ریش اش رو هم باید در تقوا جست وجو کرد.نباید عوام فریبی کنیم. ✍ به نقل از همرزم شهید کتاب مزد اخلاص🌷🌷🌷 @defae_moghadas2
❣شهید علی محمد صباغ زاده از همسایه ها بود. می گفت: کنار خیابان بساطم را پهن کردم.اطراف را می پاییدم تا مشتری از راه برسه.چند دقیقه بعد سروکله ی علی محمد پیدا شد. گفت : سلام خسته نباشی. من هم سلام کردم و گفتم: علی آقا، چیزی لازم داری بفرما... نگاهش را انداخت روی بساطم. منتظر بودم تا چیزی انتخاب کند.که سرش را بالا گرفت و گفت: این شانسی هایی که می فروشی روش عکس زنای بی حجابه، می دونی با این کار داری گناه رو پخش می کنی؟... تازه پولی هم که درمیاری حرومه.جمع کن چیزای دیگه ای بفروش. علی محمد حرف می زد و من نگاهم روی قیافه ی یک نوجوان نُه ساله خشک شده بود! ✍ کتاب مزد اخلاص به نقل از مادر شهید🌷🌷🌷 @defae_moghadas2
❣ گرچه خود را لایق شهادت نمی‌دانم ولی باتوجه به بخشندگی خداوند متعال امیدوارم که فیض عظیم شهادت را نصیبم گرداند. خدای متعال را سپاس و شکر می‌کنم که نعمت جهاد در راه خدا به من عنایت فرمود و ما را در این دوران از زمان قرار داد. از شما می‌خواهم که امام عزیز را تنها نگذارید و همراه او باشید و در مشکلات کشور او را یاری دهید تا همواره سرافراز از مشکلات بیرون آییم. اسلام را یاری نمایید و یار و یاور مردم مستضعف باشید... «قسمتی از وصیت‌نامه» 🌷شهید: محمد علی قنادی تاریخ ولادت: ۱۳۴۳/۱۲/۱۷ تاریخ شهادت: ۱۳۶۴/۱۱/۲۷ محل شهادت: فاو نام عملیات: والفجر هشت @defae_moghadas2
❣از امام فاصله نگيريد. نه عقب بيفتيد و نه جلو برويد كه گمراه خواهيد شد. و به سخنان گهربار او با جان و دل عمل كنيد كه خير و صلاح همگی در آن است و از انقلاب فاصله نگيريد كه در آن دنيا جواب خون اين شهيدان گرانقدر را نداريد و خداوند از كسی كه در حفاظت از اين انقلاب كوتاهی كند نمی گذرد. وحدت را حفظ كنيد و با هم بر سر مسائل جزئی اختلاف برنداريد كه منشاء تمام اختلافات از شيطان است. به برادران نظامی سفارش دارم همانطور كه امام گفته‌اند نيروهای مسلح حق ورود به حزب يا گروه را ندارند. اين را رعايت كنيد و وارد دستجات سیاسی نشويد كه اين به ضرر انقلاب است. امام می‌گويد اگر روزی وارد حزب شوید، بايد فاتحه آن ارتش را خواند. پس اگر كسی وارد حزب يا گروه شود مخالف حرف امام عمل كرده است و بعيد است از يك پاسدار يا ارتشی كه مخالف حرف امام عمل كند. «قسمتی از وصیت‌نامه» 🌷شهید: محمدتقی مرتب تاریخ ولادت: ۱۳۴۴/۱۱/۲۴ تاریخ شهادت: ۱۳۶۴/۱۱/۲۹ محل شهادت: فاو نام عملیات: والفجر هشت @defae_moghadas2
❣ساعاتی تا آغاز عملیات قدس 3 باقی مانده بود. مثل همیشه دوربینی روی دوش و دوربینی در دست داشتم و از بچه ها فیلم و عکس می گرفتم. یک لحظه علی جان را دیدم، بیسیم به دوش پیش من آمد و پس از احوال پرسی گفت: «جعفر یک عکس تکی قشنگ از من بگیر!» دوربین را که آماده می کردم گفت: «احتمال برگشتم از این عملیات کم است، عکسی بگیر که بماند. » گفتم: « این چه حرفیه! تو که تو عملیات های زیادی بود، سالم هم برگشتی! چطور اینقدر از شهادت خودت مطمئنی؟» گفت: « این عملیات فرق می کند. » با تمام تجهیزات و وسایل از او عکس تکی گرفتم. ساعتی بعد به آرزویش رسید و چهار سال بعد جنازه اش برگشت. 🌾🌷🌾 هدیه به شهید علی جان براتی صلوات - شهدای فارس ↘️ تولد: 3/1/1342 در روستاي دهبرم – فیروز آباد شهادت: 20/4/1364 – عملیات قدس 3 تفحص: 16/8/1369 @defae_moghadas2
شهید: حیدر علی زاده تاریخ تولد: ۱۳۴۶٫۱۰٫۳ تاریخ شهادت: ۱۳۶۵٫۱۰٫۳۰ محل شهادت: شلمچه عملیات: کربلای ۵ محل آرامگاه: گلزار شهدای شوشتر @defae_moghadas2
❣نوجوانی پر شور و مهربان بود! فرزند آخر خانواده ، دُردانه‌ی مادر و بسیار دوست داشتنی. در روستای قل رومزی از توابع شوشتر زندگی میکرد. در کشاورزی دست راست پدر بود، جنگ که شروع شد زمزمه‌ی رفتن به جبهه از او مدام شنیده می‌شد، اما مادر راضی به رفتنش نبود. هنوز به سن قانونی نرسیده بود و بدون اجازه‌ی پدر و مادر امکان رفتن به جبهه را نداشت. اما او که حالا دیگر تمام فکر و ذهنش رفتن به جبهه و دفاع از خاک و ناموسش شده بود، از پایگاه بسیج همان جا دست به کار شد تا به روش خودش رسالتش را جامه‌ی عمل بپوشاند. با همان سن کم، تمام آموزش‌های نظامی لازم را یکی پس از دیگری با اشتیاق فرا گرفت و بسیار در یادگیری فنون نظامی و استفاده از ابزارهای نظامی خِبره شده بود، اما به آن هم بسنده نکرد و در کنار دوستان بسیجی‌اش مدام به روستاهای اطراف می‌رفت تا کمک های مردمی را برای رساندن به دست رزمندگان جمع آوری کند، تمام وقتش را صرف این امور می‌کرد آن قدر که دیگر وقتی برای رفتن به مدرسه نمانده بود، پس در پایه‌ی هشتم درس و مدرسه را رها کرد. او آن قدر میل رفتن به جبهه را داشت که حتی بارها با استفاده از شناسنامه‌ی خواهر بزرگترش و دست کاری در آن سعی می‌کرد خود را بزرگتر از سن واقعی‌اش نشان دهد و اعزام به جبهه شود اما قلب مادر راضی به رفتن فرزند نبود، پس این راه هم چاره ساز نبود. تا آنکه زمان گذشت و نزدیک به سن قانونی رسید. برای رفتن سر از پا نمی‌شناخت. نزد مادر رفت، دستش را بوسید و گفت؛ مادر‌جان حالا دیگر راضی شو به رفتنم که خون من رنگین تر از خون رزمندگان دیگر نیست، آن نوجوان پر شور و هیجان روستایی حالا دیگر به مرد بزرگی تبدیل شده بود که آرمان های والایی داشت. مادر که دید دیگر نمی‌تواند جلوی رفتنش را بگیرد راضی شد به رضای پروردگار و با دعای خیر مادرانه اش او را بدرقه کرد. او رفت تا حماسه ساز یک رشادت دلیرانه باشد چرا که هیچ چیز دیگر نمی توانست پای رفتنش را بند کند. حتی نگاه ملتمسانه‌ی مادر ! حتی پدر پیری که برای انجام کارهای سخت کشاورزی تنها می‌ماند ! حتی اشک‌های خواهری که حالا دیگر تمام جانش شده بود برادر ! و حتی انگشتر نامزدی که در دست داشت ! آری ! او ((. شهید حیدر علیزاده )) بود ، مردی از دیار غیرت . @defae_moghadas2
شعری در وصف ((شهید حیدر علیزاده)) از شهدای کربلای پنج شلمچه از زبان شاعر خوش نام خوزستانی جناب آقای غلامحسین قل رومزی از بستگان شهید . شهیدی از تبار آن دلیران از آن نام آوران عشق و ایمان از آن یاران نیک عهد دوران و آن فرزند خاک پاک ایران از آنی که شهادت عشق او بود شهید کربلا سرمشق او بود از آن که نام نیکش افتخار است نشانی از غرور و اقتدار است همان که عاشق خاک وطن بود همیشه جان نثار هم وطن بود شهید حیدر، جوان نیک و خوشنام همان دریا دلی که رفته ناکام همان که خنده رو و مهربان بود ز خوش رویی درون جسم و جان بود دلش آکنده از نور خدا بود و با حق و حقیقت آشنا بود همان حیدر که بودش اهل ایمان ز بهر میهنش بگذشته از جان علیزاده همانا شهرت او به خاطر مانده نام و عزت او گرامی می‌شماریم یاد او را و حمدی می‌فرستیم آن نکو را @defae_moghadas2