❣گذری در زندگی سردار شهید موسی اسکندری، ادامه👇
در یک جنگ سخت, یکی از بسیجیان به وی می گوید : "شما بر گردید تا ما دلمان خوش باشد که شما هستید .آقا موسی در جواب می گوید : ما دلمان خوش است که خدا هست." در عملیات کربلای 4 هم مانند عملیات دیگر ,با اینکه می توانست در پشت جبهه بماند و وظایفش را انجام دهد,در کنار رزمندگان حاضر شد . به علت متوقف شدن عملیات, دستور عقب نشینی صادر می شود . آقا موسی دیگران را بر می گرداند اما خودش حاضر به بازگشت نمی شود , یکی از رزمندگان ماموریت می یابد که آقا موسی را بر گرداند اما ایشان در آن قایق تعدادی ازمجروحین و یارانش را سوار می کند و وقتی به او برای بازگشتن اصرار می کنند, می گوید: چگونه بر گردم در حالی که این بچه ها مجروح اینجا افتاده اند .
آقا موسی که خود مجروح شده بود در کنار سایر مجروحین که امکان بازگشت بر ایشان نبود در جزیره سهیل می ماند و آماده پرواز به عرش الهی می شود.
اوکه سالهاقبل در دیوار کتابخانه اش نوشته بود : "خدایا من منتظر لقاء تو هستم ."
,حالا داشت عاشقانه به خدا می رسید.
موسی اسکندری سر انجام در دی ماه سال 1365 در جزیره سهیل به آرزوی دیرینه اش وشهید شد,روزی مه او شهید شد28ساله بود؛موسی 14سال از عمر28ساله اش را در مبارزه گذراند . پیکر پاک ومطهراو پس از ده سال توسط نیروهای جستجوی مفقودین شناسایی شدودرسال 1375 با تشعییع مردم قدرشناس اهواز در گلزار شهدای بهشت آباد اهواز آرام گرفت .
موسی از روزی که وارد مبارزه با حکومت شاه شد,خودرا آماده شهادت کرده بود,اودر یکی از وصیت نامه هایش می نویسد:
همسرم اگر خداوند فرزندی به ما عطا کرد نامش را مهدی بگذار و لقبش را لطف الله ؛ و او راپاسدار تربیت کن و لباس سبز پاسداری بر تنش کن و او را تشویق کن که پاسدار شود . در سپاه پاسداران که نور چشم امام است و بازوی مسلح ولایت فقیه . محبت مادری و پدری وقتی است که خانه و کاشانه آتش نگرفته باشد . موقعی که خانه و کاشانه اسلام را دارند آتش می زنند می بایست بارها کردن تمام هستی رفت و در خاموشی این آتش اقدام کرد . عزیزانم : علی بن مهزیارغریب شهرمان را فراموش نکنید .
سعی کنید دعای ندبه را در آنجا برگزار کنید که همه هفته مردم به یاتد امام زمان (عج) باشد و مملکتمان امام زمانی شود .
منبع:پرونده شهید در بنیاد شهید وامور ایثارگران اهواز,مصاحبه با خانواده ودوستان شهید
@defae_moghadas2
❣
❣ وصیتنامه سردار شهید موسی اسکندری
بسمه تعالى
و لا حول و لا قوه الا بالله العلى العظيم حسبنا الله و نعم الوكيل نعم المولا و نعم النصير
امشب آخرين شب من ، آخرين شب انتظار ، آخرين شب انتظار است ,همان آخرين شب انتظار مستضعفين محروم و مظلوم لبنان و افغان و ديگر مردم مظلوم دنيا ، وامشب نيز شايد آخرين شب بسيارى از عزيزان و نخبگان اين امت باشد كه به جرات بايد گفت مثل اينها در هيچ دوره اى جز صدر اسلام و آنهم در معدودى افراد پيدا نمى شوند و انشاءالله اميدوارم كه با پيروزى در عمليات قلب امام زمان سلام الله عليهم و امام امت و مردم شهيد پرورمان را شاد نمايد.
اما بعد بنده حقير موسى اسكندرى فرزند قربانعلى ملتمس دعا از همه عزيزان را دارم از همه كسانى كه به نحوى با آنها ارتباط شغلى داشته ام مى خواهم كه مرا ببخشيد. در صورتى كه ازبنده خطايى ديده باشند مرا عفو نمايند ,مسلما عفو يك گناهكار پاداش بسيار بزرگى دارد كه العفو خيرلكم , ازخانواده ام, پدر و مادر عزيز و مهربان و خوبم و از اميدانم (شيخ محسن و محمود ) برادران عزيزم تا خواهران صابرم و تا خانواده مظلوم و صابرم التماس دعا دارم و از همه آنها مى خواهم كه مرا دعا نمايند در صورت امكان مرا نزديك قبر بچه ها (مهدى - محسن - عليرضا ) دفن نمايند .
از مهديه و مهدى عزيزان كوچولو و اميدان آينده اسلام مى خواهم كه پدرشان را از ياد نبرند و او را دعا نمايند, ازشان مى خواهم كه راه علم و معرفت را پيش گيرند كه سعادت دنيا و آخرت در آن نهفته است. انشاالله با قلبى آكنده از معرفت, ولايت و محبت آل على عليهم السلام در تمام مراحل زندگى موفق باشيد و پدرگناهكار و منتظر دعايتان را نيز از اين معرفت كه كسب نموده ايد فراموش ننماييد و خيراتى نصيبش كنيد.
ديگر عرضى ندارم جز در خواست عفو عزيزان و سفارش بر پيروى مطلق و گام به گام ولعل به لعل امام امت, اين پير روشن ضمير را مى نمايم .
مساجد و جلسات قرآن و كار با بچه هاى انقلاب و جلسات خانگى و غيره را سفارش مى نمايم
. 2/10/65 شب قبل از عمليات موسی اسکندری
@defae_moghadas2
❣
❣فرازی از وصیتنامهی "سردار شهید ماشاالله رشیدی:
▪️خدایا! دیگر نمیخواهم به شهرم برگردم. دوستانم شهید شدند. چگونه به صورت پدر و مادر آنها که شهید شدند، نگاه کنم. من فرمانده آنها بودم. خدایا توفیق شهادت نصیب من هم بفرما.
◇ دنیای پر از ظلم و خیانت کنونی، توان سکوت را از ما گرفته است و دیگر وجدان ما جوانان شیعه، مشاهدهی این همه نامردمیها و خیانتها را اجازه نمیدهد.
◇ هرگز پایتان را از رهنمودهای امام بیرون نگذارید. اوست که ان شاالله حکومت را به آقا امام زمان (عج) تحویل خواهد داد...
◇ همهی ما رفتنی هستیم پس چه بهتر که در راه خدا برویم. پس من میروم تا در آغوش گرم خون بر پیکرم ندای هل من ناصر ینصرنی رهبرم را در سرخی خون و گرمی شهادت بپذیرم..
#شهید_ماشااللّه_رشیدی
@defae_moghadas2
❣
خوش به حال شهدا نورِ صفا را دیدند
در شبِ واقعه مصباح هدی را دیدند🥀
خوش به حال شهدا چشم ز دنیا بستند
در عوض بارگه هفت سماء را دیدند🥀
خوش به حال شهدا بندۀ شیطان نشدند
در تجلی گه اخلاص خدا را دیدند🥀
خوش به حال شهدا، وای به حالِ من و تو
ما کجا و شهدا، بین که کجا را دیدند🥀
ما پِی تذکرۀ کربُبَلا می گردیم
شهدا شاه ذبیحأ به قفا را دیدند🥀
#پنج_شنبه
یاداموات وشهدا بانثارشاخه گلی🌹 به زیبایی فاتحه وصلوات
❣سپاس خدای رحمان و رحیم را به جای میآورم که به من لطف نمود تا در کنار رزمندگان اسلام باشم. من با خدای خود و شهدای کربلا عهد بستهام که تا زندهام شب را بدون قرائت زیارت عاشورا به صبح نرسانم و وقتی هم میخواهم بخوابم حتماً باید بروم بیرون و رو به کربلا سلامی به آقا ابا عبدالله (ع) بدهم و بعد بیایم بخوابم...
«قسمتی از وصیتنامه»
🌷سردار شهید: صدرالله فنی، فرمانده قرارگاه فجر
تاریخ ولادت: ۱۳۳۴
تاریخ شهادت: ۱۳۶۶/۱۰/۲۵
محل شهادت: جنوب غربی
نام عملیات: بازگشت از ماموریت برون مرزی
@defae_moghadas2
❣
❣او «سردار شهید فنی» در یکی از سفرهایش به خاک عراق افزون بر زیارت عتبات عالیات، به بغداد هم رفته بود و حتی در بازار بغداد خرید کرده بود. وقتی که از سفر برگشت، به او گفتم چرا بدون هماهنگی من تا این حد جلو رفتی؟کی به شما گفت به بغداد بروی؟گفت: من میدانستم که اگر از شما اجازه بگیرم راضی هستی و چون وسیله تماس نداشتم و مصلحت هم در این بود که مسائل اطلاعاتی را از طریق بیسیم با شما در میان نگذارم، چنین تصمیمی گرفتم.
راوی: سردار محسن رضایی
@defae_moghadas2
❣
❣ در تابستان سال ۵۷ بود که هر شب به مدت یک هفته به منزل ما میآمد و همراه با تنی چند از دوستان برای یک عملیات چریکی و به قصد شکستن جو خفقان در شهر بهبهان آماده میشدند. آنان با دقت روی طرح و نقشه عملیات کار میکردند، سرانجام یکی از دوستان شبانگاه کت و شلوار مرا پوشید و مواد منفجره را در یکی از نقطههای شهر که به فساد و میگساری اعیان و اشراف و خارجیها شهرت یافته بود کار گذاشت؛ بطوری که صدای انفجار شهر را به لرزه درآورد و وحشت و اضطراب سراپای نیروهای شهربانی و کلانتری را گرفت. این حرکت شجاعانه و روحیه بخش با هدایت و کنترل آن چریک دلیر یعنی مهندس صدرالله فنی شکل گرفت.
راوی: رجب پورخندان
@defae_moghadas2
❣
❣ #مـــعـرفــی_شـهــدا_دفاع_مقدس.
#شهید_عباسعلی_فتاحی
فرزند : حسین
تاریخ تولد : 1344/6/20
محل تولد : دولت آباد مرکز شهرستان برخوار اصفهان
تاریخ شهادت : 1361/1/17
محل شهادت: گلزار شهدای دولت آباد
#خـاطـــره_شـهــیــد
ماجرای تکاندهنده از شهید که تک فرزند خانواده بود و زنده زنده سرش رو بریدند ولی زبونش رو باز نکرد تا عملیات لو بره.
عباسعلی فتاحی بچه دولت آباد اصفهان بود حدود ۱۷ سال سن داشت. سال شصت به شش زبان زندهی دنیا تسلط داشت تک فرزند خانواده هم بود.
اسرای عراقی میگفتند: روی پل هر چه عباسعلی رو شکنجه کردند چیزی نگفته. اونا هم زنده زنده سرش رو بریدند. جنازه اش رو آوردند اصفهان تحویل مادرش بدهند. گفتند به مادرش نگید سر نداره وقت تشییع مادر گفت: صبر کنین این بچه یکی یه دونه من بوده، تا نبینمش نمیذارم دفنش کنین! گفتن مادر بیخیال. نمیشه... مادر گفت: بخدا قسم نمیذارم. گفتند: باشه! ولی فقط تا سینه اش رو می تونین ببینین
یهو مادر گفت: نکنه میخواین بگین عباسم سر نداره گفتند: مادر! عراقیها سر عباست رو بریدند. مادر گفت: پس میخوام عباسمو ببینم... مادر اومد و کفن رو باز کرد. شروع کرد جای جای بدن عباس رو بوسیدن تا رسید به گردن. پنبه هایی که گذاشته بودن روی گلو رو کنار زد و خم شد رگهای عباس رو بوسید. و مادر شهید عباسعلی فتاحی بعد از اون بوسه دیگه حرف نزد...
🌱هدیه به ارواح طیبه شهدا و امام شهدا
و#شهید_عباسعلی_فتاحی_صلوات🌱
الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ 🌸
@defae_moghadas2
❣
❣مقتل عشق
🌷از ۱۴ ساگی پایش به جبهه باز شد. به سن قانونی که رسید رسماً شد پاسدار، اما هیچ وقت لباس سپاه نمیپوشید و با همان لباس بسیجی خدمت می کرد. می گفتم: چرا لباس سپاه را نمی پوشی؟
با خنده میگفت: من هنوز اندازة این لباس نشدم، هر وقت خدا توفیق و لیاقت پوشیدن این لباس را به من داد، حتماً می پوشم!
تمام خاطراتش یک طرف، آخرین دیدارش یک طرف. تازه از جبهه برگشته بود. گفت: مادر قدر این بازوهای من را بدان و انها را ببوس!
کمی مکث کرد و خیلی جدی ادامه داد: اگه یه وقت دست و پای من فدای حضرت ابوالفضل(ع) شد ناراحت نشی!
دلم ریخت. اما محکم گفتم: فدای حضرت ابوالفضل(ع)، فدا شد که شد، مگه تو از جوون هایی که در جبهه پرپر می شن کمتری.
از شرم سرش را پائین انداخت. برای اینکه رضایتم را نشانش دهم، رفتم صورتش را بوسیدم. خندید و گفت: بلاخره مادرم هم راضی شد.
به دور دست خیره شد و گفت: سه روز جنازم زیرآفتاب میمونه، دست و انگشتم نداره!
رفت. وقتی از جبهه برگشت، چه زیبا حاجت روا شده بود, بدنش با ترکش ها بریده بریده بود. پیکرش را هم بعد سه روز پیدا کردند...
☝راوی مادر شهید
📚منبع: راز یک پروانه!(جلد ۹، مجموعه شمع صراط)
💐🌾💐
هدیه به شهید عبدالواحد نصیرپور صلوات,,شهدای فارس
↘
تولد: 1345- مرودشت
شهادت: 20/1/1367-منطقه عملیاتی والفجر ۱۰
فرمانده گروهان بهداری-لشکر ۱۹فجر
@defae_moghadas2
❣