eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.5هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.5هزار ویدیو
28 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
❣حاج اسکندر اسکندری از بزرگان روستای ما, به شهادت رسیده بود. من استاد بنا بودم و کارهای حفر قبر را هم من انجام می دادم. تا حاج اسکندر را بیاورند برای ایشان قبری حفر کردم. آن شب خواب حاج اسکندر را دیدم. با مهربانی گفت: اُس محمود، قبر من تراز نیست، یک سمت آن گود است. فردا صبح ساعت هشت، امام قلی که از جبهه برگشت، با هم درستش کنید! صبح لباس کار پوشیدم و آماده نشستم. هرچی گفتند: کجا؟ - با امام قلی قراره بریم جایی! - خواب بین شدی، امام قلی که جبهه است. - میاد، مطمئنم. دقیقاً ساعت هشت بود که صدای در خانه بلند شد. خودش بود، پسرم امام قلی. ساکش را از دستش گرفتم، زمین گذاشتم و گفتم، نشین بابا، باید بریم. - کجا؟ - بیا می فهمی! او را بردم قبرستان، جایی که قبر حاج اسکندر را حفر کرده بودم. رفتم توی قبر، تراز را گذاشتم کف قبر. دیدم، یک سمت گود تر است. سریع با کمک امام قلی سطح قبر را صاف کردیم. همان ایام می خواستند سفارش سنگ قبر برای حاج اسکندر بدهند. زن برادر حاج اسکندر گفت: من قبل از شنیدن خبر شهادت حاجی خواب دیدم، حیاط خانه شلوغ است. خود حاج اسکندر هم بود. سنگ سفیدی را توی حیاط خانه ما گذاشت و گفت: زن داداش بگید، سنگ قبر من این جور باشد! کسانی که می خواستند بروند سنگ قبر بخرند، ایشان را با خود بردند و سنگی شبیه آنچه حاجی سفارش کرده بود برای مزارش خریدند، سنگ سفید و مرمر. ☝🏻️به روایت پدر شهید 🌷یکی از سرباز هایی که در تدارکات لشکر در کنار من بود، امام قلی زاهدیان بود. تنها کسی که من به او اعتماد می کردم و می گفتم: حرف او حرف من است و می تواند هر کس هرچه خواست به او بدهد. به پایان خدمتش نزدیک می شدیم. گفت: آقای طالبان پور، اجازه بده من تسویه کنم، آخر خدمتم طبق مقرارات برگردم شیراز. قبول کردم و ترخیصش را دادم. اواخر جنگ بود. تحرکات عراق در مرز زیاد شده بود. عراق به کمک منافقین دوباره قصد تصرف جاده اهواز خرمشهر و محاصره خرمشهر را داشتند. دوباره تعداد زیادی از نیروهای مردمی و بسیجی به جبهه ها سرازیر شدند. در این میان امام قلی را هم دیدم. گفتم: تو که باز برگشتی؟ گفت: دیگه طاقت ماندن در شهر را نداشتم. ☝🏻️به روایت ناصر طالبان پور 🌷سال 67 بود. در حیاط سپاه کوار راه می رفتیم و نان و دوپیازه آلو می خوردیم. یکی از بچه ها دوید توی حیاط و گفت: بچه ها از شیراز پیام آهنی آمده! جمع شدیم. آقای مسرور فرمانده سپاه کوار گفت: بچه ها فردا همان روز عاشوراست، عراق به مرز ها حمله کرده، هر که می خواهد به جبهه برود بسم الله. همه در صف ایستادیم تا برای رفتن اسم بنویسم. امام قلی، سرباز سپاه بود و 24 ماه خدمتش را در جبهه گذرانده بود. 4 ماه هم دوره احتیاط مانده بود که فرستاده بودنش به سپاه کوار. تا پایان خدمتش هفت روز دیگر مانده بود. او هم در صف برای اسم نویسی ایستاد. مسرور گفت: شرمنده نمی تونم اسم شما را بنویسم! امام قلی گفت: پس فردا قیامت به حضرت فاطمه(سلام الله علیها) بگو، یکی می خواست به یاری فرزندت بره من نگذاشتم! آقای مسرور بلند شد، دو دستی می زد توی سر خودش می گفت: چی می گی! خلاصه راضی شد و اسم امام قلی را هم نوشت. بلافاصله کارهای اعزام انجام شد و رزمندگان کوار طبق معمول جلو مردم رژه رفتند و آماده شدند برای رفتن. مردم هم با نقل و شیرینی آنها را بدرقه کردند. من و چند نفر دیگر را از شیراز برگرداند. سه روز نگذشته خبر شهادت چهار نفر از آن جمع آمد. شهیدان امام قلی زاهدیان، خدامراد زراعت پیشه، بزرگ پور و عباسیان. سه روز بعد از آن هم خبر پذیرش قطع نامه آمد. ☝🏻️به روایت علی شاکر از کتاب بابا اسکندر 🌾🌷🌾 هدیه به شهیدان امام قلی زاهدیان پور و حاج اسکندر اسکندری صلوات ↘️ تولد: 9/ 6/ 1346 در روستاي وليعصرشهر کوار شهادت:67/3/23- شلمچه @defae_moghadas2
❣شهدا 🍂بی عشق پلید می شوی باور کن... با عشق سعید می شوی باور کن 🍂خـود را که شبیه شهـدا گردانی... یک روز شهید می شوی باور کن @defae_moghadas2
۲۲ شهید در یک قاب... دسته الحدید.... گروهان ابوالفضل.... گردان فجر بهبهان.... یک روز قبل از بمباران شیمیایی.... عملیات کربلای پنج.... جاده شهید صفوی شلمچه.... کیلومتر ۱۰ جاده خرمشهر به اهواز... عکسی که ماندگار شد... @defae_moghadas2
❣این روزها که شاید روزهای آخر عمرم می باشد؛ با قلب مملو از شور و شوق از عشق به دینم و ملتم و رهبرم می روم. خدایا تو را شکر میکنم که قلبم را در هنگام مرگ نلغزاندی و با عشق تو از جهان بردی. خوشحال هستم از اینکه توفیق جهاد در راه خودت را به ما دادی و شاید فیض شهادت. انسان یکبار متولد می‌شود و یکبار از دنیا می‌رود و چه بهتر که با سرافرازی در میدان نبرد جان دهد. من این راه را خود دوست داشتم. اعمال عبادی را به موقع بجای آورید. نماز و کار نیک کنید و برای آخرت ذخیره کنید. «قسمتی از وصیت‌نامه» 🌷شهید: اسدالله معماری تاریخ ولادت: ۱۳۴۲/۳/۱۴ تاریخ شهادت: ۱۳۶۱/۲/۲۱ محل شهادت: جاده اهواز خرمشهر نام عملیات: بیت المقدس @defae_moghadas2
5.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بابای عزیزم: من در همه شئون مثل تو هستم. مثل تو می‌اندیشم. مثل تو گام برمی‌دارم. مثل تو جهاد می‌کنم. خیالت، راحتِ راحت. 🌱شعرخوانی حماسی دختر شهید صدرزاده در حضور رئیس‌جمهور @defae_moghadas2
گونی‌های سیر دوره غواصی را می‌گذارندیم. در آب‌های سرد رودخانه کرخه. گاهی هم رود کارون. سرما و رطوبت بدن‌مان را اذیت می‌کرد. خوردن گرمی بی‌تاثیر نبود. مانند خوردن سیر. بچه‌های بهبهانی مرتب سیر می‌خوردند. حتی با صبحانه. همیشه گونی‌های سیر کنار چادرهایشان ردیف شده بود. به شوخی می‌گفتیم: با این همه سیر خوردن، بمب شیمیایی حریف بچه‌های بهبهان نخواهد بود. اما صد حیف!!! گردان فجر بهبهان در عملیات کربلای پنج در جاده شهید صفوی شلمچه بمباران شیمیایی شد. بیش از هفتاد نفر از نیروهایش مظلومانه سوختند. غرق تاول شدند و شهید شدند. اما دریغا!!! هیچ کجای کشور، صدای این مظلومیت را نشنید. هیچ کس این حماسه را نشناخت. هیچ کس ایثار جانشین فرمانده گردان شجاعش، سردار شهید داوود دانایی را نفهمید. همان که ماسک خودش را به نیروی بسیجی‌اش بخشید. حتی چفیه مرطوبش را هم. غرق تاول شد و به شهادت رسید. شاید اگر این گردان از نیروهای پایتخت نشین بود، اگر این فرمانده از آنها بود. امروز تمام ایران آن حماسه را بیاد داشتند. ایثار فرمانده‌اش را باور داشتند. برایش فیلم‌ها ساخته بودند. یادمان‌ها برپا کرده بودند. برایشان بارگاه ساخته بودند. اما صد حیف که حتی در محل بمباران‌شان هم یادمانی ندارند. ✍برگرفته از خاطره شهید مدافع حرم مصطفی رشیدپور @defae_moghadas2
❣یادی از سردار شهید عبدالرسول محمدپور 🌹هفت ساله بودم که چند روزی به مرخصی آمد. نیمه شب بود که از خواب پریدم. چراغ یکی از اتاق ها روشن بود. رفتم آن را خاموش کنم دیدم داداش رسول داره نماز می خواند، شک کردم چرا این موقع دارد نماز می خواند. نشستم تا نمازش تمام شد. گفتم داداش چرا نماز می خوانی، هنوز که صبح نشده! گفت: اتفاقاً الان بهترین زمان برای خواندن نماز است! وقت اذان بود.گفت دوست داری نماز بخوانی، با خوشحالی گفتم آره! کلی در مورد نماز و نقش آن با من حرف زد. بعد مرا به حیاط برد و وضو گرفتن را یادم داد. چادر نماز نداشتم، روسری مادرم را به عنوان چادر سر کردم، داداش نماز را یادم داد. صبح با هم رفتیم، یک چادر نماز و یک چادر برای مدرسه برایم خرید. من هم به داداش رسول قول دادم که همیشه نمازم را سر وقت بخوام و با حجاب باشم.. @defae_moghadas2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
با سلام و خدا قوت با خبر شدیم رزمنده و جانباز ۸ سال دفاع مقدس حاجیه خانم تاج دینییان مسئول کمیته مرکزی خادمین شهدا خواهران کشور به دلیل جراحات شیمیایی و ریوی در بخش آی سی یو بستری می‌باشد جهت شفای عاجل و کامل همه جانبازان خاصه حاج خانم تاج دینییان آیه شریفه امن یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف السوء بهمراه سه صلوات و حمد شفا قرائت بفرمایید اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
❣مادر و پدر عزیزم بعد از شهادتم برایم گریه و زاری نکنید؛ چون من امانتی هستم از سوی پروردگار نزد شما. از شما خواهش می کنم که برادر و خواهرانم را طوری تربیت کنید که همیشه به اهل بیت (ع)،توسل کنند و الگویشان امام حسین (ع) و حضرت فاطمه (س) باشد. اگر فرزندم پسر بود نامش را علی و اگر دختر بود، اسمش را فاطمه بگذارید و او را فاطمه گونه تربیت کنید. به امید پیروزی سپاه اسلام. «قسمتی از وصیت‌نامه» 🌷شهید: سیدعلی موسوی خاص تاریخ ولادت: ۱۳۴۲/۹/۱۸ تاریخ شهادت: ۱۳۶۱/۴/۲۳ محل شهادت: کوشک نام عملیات: رمضان @defae_moghadas2