❣ مادر قایقران ۱۵ سالهی لشکر ویژه ۲۵ کربلا آسمانی شد...
.
▪️اون روز که رفتیم پیش مادر رضا میگفت : هشت روز قبل از این که پسرم به دنیا بیاد خواب دیدم یک سیدی نزد من آمد و به من گفت ناراحت نباش فرزندت سالم به دنیا می آید و اسمش و رضا بزار منم بعد از تولد پسرم اسمش و رضا گذاشتم .
.
از بچگی شجاع بود و نترس.چهارده سالگی رفت جبهه.دو سال تو جبههها بود.باید التماسش میکردم که مرخصی بیاد.پسرم بچهی کوه و جنگلهای سوادکوه بود.اما نمیدونم از کجا قایقرانی رو یاد گرفت.دوستاش میگفتند انقدر نترس بود ، که فرمانده لشکر آقا مرتضی قربانی اکثر ماموریتهای سخت جبهه رو به آبروان میداد.بالاخره تو عملیات کربلای ۴ تو همون قایق زدنش و شهید شد.پیکرش بعد چند سال برگشت.
@defae_moghadas2
❣
❣مقتل عشق
🌷 مادرم چهار دختر و سه پسر داشت. اما باز باردار بود و دیگر تمایلی برای داشتن فرزندی دیگر نداشت. خودش تعریف می کرد دارویی برای سقط جنین گرفتم و آماده کردم و گوشه ای گذاشتم. همان شب خواب دیدم بیرون خانه همه و شلوغ است. در خانه هم زده می شد. در را باز کردم. دیدم آقایی نورانی با عبا و عمامه ای خاک آلود از سمت قبله آمد. نوزادی در آعوش داشت، رو به من گفت این بچه را قبول می کنی؟
گفتم: نه، من خودم فرزند زیاد دارم.
آن آقای نورانی فرمود: حتی اگر علی اصغر امام حسین(ع) باشد!
بعد هم نوزاد را در آغوش من گذاشت و رو چرخواند و رفت. گفتم: اقا شما کی هستید؟
گفت: امام سجاد(ع)!
هراسان از خواب پریدم. رفتم سراغ ظرف دارو. دیدم ظرف دارو خالی است!
صبح رفتم پیش آیت الله دستغیب و جریان خواب را گفتم. آقا فرمودند: شما صاحب پسری می شوی که بین شانه هایش نشانه است، آن را نگه دار!
آخرین پسر مادر، روز میلاد امام سجاد(ع) به دنیا آمد و نام او را علی اصغر گذاشتند در حالی که بین دو شانه اش جای یک دست بود.
علی اصغر، در عملیات محرم، در روز شهادت امام سجاد(ع)، در تیپ امام سجاد(ع) شهید شد!
💐🌾💐🌾💐
هدیه به شهید علی اصغر اتحادی صلوات- شهدای فارس
↘
تولد:1339- شیراز
شهادت: 1361/8/21- عملیات محرم
@defae_moghadas2
❣
❣درود به این امت شهید پرور و مبارز که با دادن عزیزان خود در راه خدا مانند سدّ فولادی در برابر کافران و دشمنان خدا میایستند؛ و آنها را با سلاحهای خود و با سلاح ایمان و به پیروی از روح الله آنها را سرنگون و نابود می کنند. من از امت قهرمان و شهید پرور می خواهم که با خط امام که خط خدا و رسول خداست بروند و تا آخرین قطرۀ خونی که در رگ دارند به راه خود ادامه دهند و کافران را نابود کنند. و نگذارید این کافران و منافقان به امام آسیبی برسانند. من از پدر و مادرم میخواهم که مرا عفو نمایند و من از اینکه نتوانستهام فرزند خوبی برای آنها باشم مرا ببخشند. و من از آنها و همچنین دوستان و خویشان می خواهم که بعد از شهادت من گریه و زاری نکنند و برا ی من از خدا طلب مغفرت کنند. وظیفه هر فرد مسلمان است که در راه خدا جهاد کند و به گفته امام که می فرماید چه بکشیم و چه کشته شویم ما پیروز هستیم . مادر، پس از شهادت فرزندت همچون زینب سلام الله علیها صبر و طاقت کن و افتخار کن که فرزندت را در این راه داده ای.
«قسمتی از وصیتنامه»
🌷شهید: خیرالله حلبی ساز
تاریخ ولادت: ۱۳۴۱
تاریخ شهادت: ۱۳۶۱/۴/۲۳
محل شهادت: کوشک
نام عملیات: رمضان
@defae_moghadas2
❣
❣صبح یکی از روزهای کربلای ۵ بود. بعد از نماز بچه ها شروع کردند به خواندن زیارت عاشورا.
ناصر زیارت را می خواند و اشک می ریخت تا به فراز سلام زیارت رسید...
السلام علی الحسین و ...
بغضش ترکید. گفت اقا در روایت داریم جواب سلام واجب است. ما به شما سلام دادیم, جواب سلام ما واجب است, ما را دریاب...
ان روز, شب نشده, ناصر شهد شیرین شهادت را چشید تا جواب سلام مولایش را بشنود.
قبل از شهادت رادیو کوچک و شخصیش را در اورد, موج رادیو را تغییر داد. رادیو را به یکی از بچه ها داد و گفت: خبر شهادت من را که شنیدی, بدون اینکه موجش را عوض کنی, روشنش کن!
خبر شهادتش که امد. رادیو را روشن کردیم.
همزمان در رادیو قاری شروع کرد به تلاوت این ایه
ولا تحسبن الذین قتلو فی سبیل الله امواتا...
هرگز مپندارید انها که در راه خدا کشته می شوند, مرده اند. بلکه زنده و نزد پروردگار خود روزی میگیرند!
💐🌾💐🌷💐🌾🌷
هدیه به شهید ناصر ثابت اقلیدی صلوات,,
تولد:۱۳۴۷-اقلید
شهادت:۱۳۶۵/۱۰/۲۹-شلمچه
@defae_moghadas2
❣
❣یادی از سردار شهید عبدالرسول محمدپور
🌹هر وقت بحث شهادت را پیش می کشید می گفت: خوش به حال آنان که وقتی شهید می شوند چیزی از آنها باقی نمی ماند . من هم دوست دارم ناشناخته باشم و اثری از من باقی نماند.
می گفت اگر خدایی نکرده من شهید نشدم و مُردم، بدنم را به کالبدشکافی دانشگاه بدهید، شاید با تکه تکه شدن پیکر من چند دانشجو که می خواهند فردا پزشک شوند چیزی یادبگیرند و به دردشان بخورد.
هر چیزی که می نوشت یا شعر هایی را که می سرود چند روز بعد تکه پاره می کرد یا می سوزاند. وقتی علت را می پرسیدیم می گفت: نمی خواهم در این دنیا هیچ اثری از من باقی بماند. دوست دارم بی نام و نشان باشم همین طور هم شد.
#خاطرات_شهدای_فارس
#شهید_عبدالرسول_محمدپور
@defae_moghadas2
❣
❣شما امروز مسئولیت خطیر حراست انقلابی را به عهده دارید که ثمره خون پاک شهیدان گلگون کفن امت اسلام است. چشم ها را باز و گوشها را تیز نمایید و همانطور که تاکنون تمامی توطئههای ضد انقلاب از جریان های آمریکایی تا صهیونیستی را خنثی نمودهاید توطئههای جدید آنها را در نطفه خفه نمایید. ارزش این انقلاب را بدانید و شاکر باشید که خدای را که شما را در چنین برههای از زمان قرار داده است. سختیها را تحمل کنید؛ استوار و پا برجا در مقابل مشکلات باشید که خداوند شما را در اموالتان و نفس هایتان هر آینه می آزماید. فرمایشات امام این مرشد پیر جماران نشین را کیل و میزان کردارتان قرار دهید؛ که راهش صراط المستقیم است. پس از هر نماز وی را دعا کنید. وحدت خود را بیش از پیش حفظ کنید؛ که دشمن از این حربه سیلی محکمی خورده، خواهش دارم پیام خدا، قرآن را فراموش نکنید و مساجد را پر کنید.
«قسمتی از وصیتنامه»
🌷شهید: اسدالله اثنی عشری
تاریخ ولادت: فروردین ۱۳۳۵
تاریخ شهادت: ۱۳۶۱/۴/۲۳
محل شهادت: کوشک
نام عملیات: رمضان
@defae_moghadas2
❣
❣من آگاهانه و با شناخت کافی و با اشتیاق فراوان و با همه دشواریها و سختیهای راه، این راه را انتخاب کردهام و هدف را هم خوب شناخته ام. همه چیز در این دنیا از بین خواهد رفت و روز قیامت برپا خواهد شد و هرچند شما بخواهید بیشتر زندگی کنید گناه بیشتری خواهید کرد و بارتان سنگینتر و عذاب آخرتتان عظیمتر و الیمتر خواهدشد و اگر مرگ را انتخاب نکنی، مرگ حتما شما را در آغوش خواهد گرفت. همسرم به فرزندم بگو بابات خیلی دلش میخواست تو را زیارت کند و خیلی در انتظارت بود و این خواست همه پدران است که فرزندش را در آغوش گیرد. ولی پدرت خون داد و تا خون نباشد زندگی هم زندگی نخواهد شد. فرزندم مطالعه کن و درس را فراگیر که جهل خود یکی از نشانه های کفر و بی ایمانی است و مطالعه کن و خود را از فرهنگ اسلامی غنی کن.
«قسمتی از وصیتنامه»
🌷شهید: یوسف نیاکان
تاریخ ولادت: ۱۳۳۴/۱۰/۲
تاریخ شهادت: ۱۳۶۱/۴/۲۳
محل شهادت: کوشک
نام عملیات: رمضان
@defae_moghadas2
❣
❣ همهرفیق
۷ شهریور ماه، هفتمین سالگرد آسمانی شدن آقا مصطفی است.
همیشه میگفتند شهدا مال این زمان نبودند، شهدا فرشتگانی بودند که به بهشت برگشتند، شهدا آسمانیهایی بودند که به آسمان برگشتند و...
اما حکایت آقا مصطفی با همه فرق میکند. لااقل برای من اینطور بود که آقا مصطفی مال همین دوران بود. آقا مصطفی مثل ما میخورد مثل ما میپوشید و مثل ما تفریح میکرد. شاید تنها فرقش این بود که حواسش به همه چیز بود و هوای همه را داشت.
آقا مصطفی از مغازههای سر کوچهاش خرید میکرد. میگفت: این بندگان خدا بخاطر ما آمدند در این محل کاسبی زدند اگر ما برویم جای دیگر خرید کنیم نون اینها آجر میشود. به همین راحتی...
رفیقش گفت: چقدر لباست قشنگ است. در جا پیراهن را درآورد و بهش داد. به همین راحتی
یک دفتر داشت که تاریخ تولد فک و فامیل و دوست و آشنا را تویش نوشته بود. روز تولد هر کس که میرسید برایش یک پیام تبریک میفرستاد. به همین راحتی...
هر روز به پدر و مادرش سر میزد و کارهایشان را میکرد. بقیه خواهر و برادرها هم برای این کار شیفت بندی کرده بود. به همین راحتی...
پایه اصلی پیکنیکها و گردشهای شهری و استانی و کشوری فامیل بود و همه را با خودش همراه میکرد.به همین راحتی...
ظاهر آدمها برای آقا مصطفی فرقی نمیکرد. هر کس با آقا مصطفی رفیق بود فکر میکرد او از همه با مصطفی صمیمیتر است. به همین راحتی...
بله آقا مصطفی کاملا زمینی بود، مثل همه ما. حالا آقا مصطفی در جمع ما نیست اما کاملا نظارهگر ماست. او همهرفیق بود و من نارفیق...
به زودی دفتر خاطرات آقا مصطفی منتشر میشود و شما میمانید به خواندن همین خاطرات به همین راحتی...
پ.ن: انشاالله اگر در طریق کربلا هستی چند قدمی هم به نیت آقا مصطفی بردار که کربلا رفتن امروز را مدیون او و رفیقش حاج حمید تقویفر هستیم...
✍ علی هاجری
#شهید_مصطفی_رشید_پور
#مدافعان_حرم
#اهواز
#تاریخ_شفاهی
@defae_moghada2
❣
❣من با چشمی باز و هدفی مشخص و اراده ای استوار و محکم و جهت حفظ دستاوردهای انقلاب به جبهه اعزام شدهام. وصیت میکنم که برادران من را هیئتی تربیت کنید و به بسیج بفرستید تا راهم را ادامه دهند. در برابر دستورات ولی فقیه تسلیم محض باشید که همانا اسلام واقعی همان اسلام ولایت فقیه میباشد. وصیت میکنم که تقوا و نظم را در کارها پیشه کنید که همانا این وصیت مولای متقیان علی بن ابیطالب" ع" میباشد.
«قسمتی از وصیتنامه»
🌷شهید: مهدی سحررو
تاریخ ولادت: ۱۳۴۵/۸/۲
تاریخ شهادت: ۱۳۶۱/۴/۲۳
محل شهادت: کوشک
نام عملیات: رمضان
محل دفن: گلزار شهدای بهبهان
@defae_moghadas2
❣
❣ حقالناس
🌷مهدی وقتی برای کمک به پدر در مغازه کار میکرد هیچ وقت به سمت ترازوی مغازه نمیرفت. میگفت:
میترسم و واهمه دارم نکند ذرهای حقالناس بر گردنم بیفتد که در آن دنیا نتوانم جوابگو باشم. در بسیج خالصانه خدمت می کرد و نگهبانی می داد. از این کار خسته نبود چون عاشق بود و خودش انتخاب کرده بود. وقتی گرسنه از بسیج به منزل برمیگشت؛ در جواب مادر فقط یک کلام میگفت:که بیتالمال است و باید در راه خودش خرج شود. آذوقه حق رزمندگانی است که در خط مقدم جبهه میجنگند و باید پول بیتالمال در همان راه صرف شود..آن موقع سنم کم بود و دست چپ و راست خود را به درستی تشخیص نمیدادم ولی او از حجاب میگفت و از محسناتش. خیابان ما از چند مغازه تشکیل شده بود و مغازه دیوار به دیوار خانه بود. او چادر مادر را میداد که بپوشم و من همین را میدانستم که قسمت اعظم چادر را باید جمع کنم و آن را در دست بگیرم و بیرون بروم. و اینقدر آن برایم شیرین بود که هنوز که هنوز است شیرینی حجاب را هم خود میچشم و هم دخترانم. خدا کند در روز قیامت شرمنده شهدا نباشیم...
راوی: خواهر شهید مهدی سحررو
@defae_moghadas2
❣
❣ گوشه ای در تنهايی خودش خلوت کرده بود, نگاهش به دور دستها بود و اشک درون چشمانش حلقه زده بود. کنارش نشستم. هميشه پيش سلام بود. گفتم شايد متوجه من نشده تا آمدم سلام کنم به طرفم برگشت سلام کرد و با لبخندی که روی لبانش نقش بسته بود مرا در آغوش گرفت.
به صورتش خيره شدم و گفتم ببخشيد خلوتت را به هم زدم!
گفت ديشب خوابی ديدم تو فکر خواب ديشبم بودم.
با تعجب پرسيدم چه خوابی؟
گفت برات ميگم، ولی فعلا پيش خودت باشه قبول کردم!
خوابش را برايم تعريف کرد و گفت سليمان, به من قول داده که بياد دنبالم. دستم را گرفت و با هم به درون امام زاده رفتيم و شروع کرد با صدای زيبا و رسايی که داشت روضه خانم حضرت زهرا(س) راخواند. اشک پهنای صورتش را گرفته بود .
مدت ها از اين موضوع گذشت. قبل از اينکه از مقر به طرف خط کربلای ۸ حرکت کنيم با شهيد سلمان بذرافشان او را ديدم. برايم دست تکان داد و رفت.
خط دشمن را گرفته بودیم يکی از بچه های دسته گروهان سلمان را ديدم. از او جويای حال علی شدم و او با وجودی که اشک درون چشمانش حلقه زده بود گفت با شروع عمليات در محور علی شهيد شد...
يادم به خوابی که برايم گفته بود افتاد, خواب حضرت زهرا(س) را دیده بود...
🌷🌾🌷🌾🌷
هدیه به ذاکر اهل بيت شهيد علی زارع صلوات,,شهدای فارس
↘
تولد:۱۳۴۶/۳/۵-فتوح اباد
شهادت:۱۳۶۶/۱/۱۸-شلمچه, کربلای ۸
@defae_moghadas2
❣
❣یادی از سردار شهید عبدالرسول محمدپور
🌹هر دفعه که از جبهه می آمد می گفت مادر، برو نهضت سواد آموزی اسم بنویس و درس بخوان!
به همه اعضاء خانواده هم سفارش می کرد، تا من را برای سواد اموزی تشویق کنند. بلاخره راضی ام کرد. کلاس دوم نهضت که بودم برایش نامه ای نوشتم.
دوستانش می گفتند وقتی نامه را با دست خط من دید با خوشحالی نامه را به دوستانش نشان داده و گفته بود: بچه ها بیاید تا برای شما نامه ای را بخوانم که از وجود امام خمینی و برکت این انقلاب نشأت گرفته!
بعد هم برای همرزمانش به این مناسبت شیرینی خریده بود و گفته بود خیلی خوشحالم که مادرم برایم نامه می نویسد.
آنقدر تشویقم کرد تا من هم با سواد شدم.
#خاطرات_شهدای_فارس
#شهید_عبدالرسول_محمدپور
@defae_moghadas2
❣